دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
نمایش نسخه قابل چاپ
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من در این کلبه خوشم ، تو در آن اوج که هستی خوش باش
مــن به یــاد تو خــوشــم ، تو به یاد هرکه هستی خوش باش
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
یکی خشکیده خون من تو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
تورا من چشم در راهم شباهنگام که میگردد سایه ها رنگ سیاهی
یک شب به شتاب رفتنم را دیدی
دل را به افق سپردنم را دیدی
...
تا آمدم از مهر تو تقدیر کنم
شب رفت و به چشم مردنم را دیدی
یادم آمدتوبه من گفتی ازاین عشق حذرکن
لحظه ای چندبراین آب نظرکن
آب آیینه ی عشق گذران است
توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فرداکه دلت بادگران است
تو به شعرهای قلب من
شور و حال تازه داده ای
با قنوت عشق خود به من
رویشی دوباره داده ای
شور شراب عشق تو آن نفسم رود زسر/کین سر پر هوس شود خاک در سرای تو
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان