آسمان خرمن اميد مرا
ز يكي صاعقه ، خاكستر كرد
چه حكايت كنم از ساقي بخت
كه چو خونابه در اين ساغر كرد
نمایش نسخه قابل چاپ
آسمان خرمن اميد مرا
ز يكي صاعقه ، خاكستر كرد
چه حكايت كنم از ساقي بخت
كه چو خونابه در اين ساغر كرد
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد هم هر چه باد باد
[nishkhand]
دل دریقا سینه ای از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت
گوی از با من نشستن ننگ داشت
نیک با عاشق نشستن عار نیست
کار او آتش زدن بود من سوختن
در دل شب چشم به در دوختن
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
من نگــويم که مرا از قفــس آزاد کنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد کنيد
[nishkhand]
دل ﺑﻪ ﺗﺎرﻳﻜﻲ و ﻇﻠﻢ ﺷﺐ ﻧـﻤﻴﺪه
اون ﻛﻪ ﻋﻄﺮش ﺗﺎ ﺗﻪ ﺑﺎﻏﻬﺎ رﺳﻴﺪه
گویا الان نوبت منه[nishkhand] اینم از شیخ بهایی
هرچند که رند کوچه و بازاریم
ای خواجه مپندار که بی مقداریم
سری که به آصف سلیمان دادند
داریم ولی به هر کسی نسپاریم
مکن از خواب بیدارم خدایـــــــــــا
که دارم خلوتی خوش با خیالش
ﺷـﺒـﻬﺎﻛﻪ ﮔـﻠـﻬﺎ ﺗﻮ ﺗﺎرﻳـﻜﻲ ﻧـﺸﺴﺘﻦ
ﻫﻤﻪ از وﺣﺸﺖ ﺷﺐ ﭼﺸﻤﻬﺎ رو ﺑﺴﺘﻦ
ﺗﻨﺸﻮن ﻣﻴﻠﺮزه از ﺗﺮس ﺳﻴﺎﻫﻲ
ﮔﻞﻣﺤﺒﻮﺑﻪ ﺗﻮ واﺳﺸﻮن ﭘﻨﺎﻫﻲ
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
فکـــ ـــــر مے کنم...
نکـــــ ــــــند من باشم................
کلاغ آخر قصه هــــــ ــــــا!!!
هرچــــ ـــــه مے روم نمے رســــ ـــــم!