دلم به بهانه ندیدنت گریست
بگذار بگرید و بداند هر چه خواست همیشه نیست!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم به بهانه ندیدنت گریست
بگذار بگرید و بداند هر چه خواست همیشه نیست!!!
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم
خودبسازیم به هردرد که ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم
جای پرداخت به خودبردگران اندیشیم
شکوه ازغیرخطاهست خطایی نکنیم
هوس کوچ به سرم زده.
شايد هم هجرت.
نمي دانم.
از اين بي دلی ها خسته شدم.
دستانم را به دستان هيچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.
ديوانگی هم عالمی دارد ....
- - - به روز رسانی شده - - -
هوس کوچ به سرم زده.
شايد هم هجرت.
نمي دانم.
از اين بي دلی ها خسته شدم.
دستانم را به دستان هيچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.
ديوانگی هم عالمی دارد ....
هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون
به یادت اشک بریزم،طبق معمول همیشه
آخه وقتی بارون میاد رو صورت یه عاشق مثل من
حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه
امشب چشای من مث ابرای بهاره
نخند به حال من
که حالم گریه داره...
چرا گریم نمیتونه رو تو تاثیری بذاره...
آره بخند!!
بخند!که حالم خنده داره
این عشق یک طرفه من رو کشونده تو خیابونا
نمیخوام توی این خلوت کسی دور و برم باشه
نه پلکام روی هم میرن
نه دست میکشم از گریه
نه میخوام بند بیاد بارون
نه چتری رو سرم باشه.
چرا گریم نمیتونه رو تو تاثیری بذاره...
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟
شب و روزم گذشت به هزار آرزوبِبَریدم به دوش، به کوی میفروش
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو
دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسبحال، نه یکی گفتوگو
نه به خود آمدم، نه ز خود میروم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... »
نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
نکند غیر آه، دل ما را رفو
نشوی تا حزین هله با مِی نشین
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو
به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همهاش هوی و های، همهاش های و هو
هله امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم مال او
هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !
که شرابم شراب، که سبویم سبو
گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!...
چه داروی تلخی است ، وفاداری به بي وفا
صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل . . .
همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .