نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
نمایش نسخه قابل چاپ
نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
کار با جذبه ی عشق است عزیزان ورنه
بوی پیراهن یوسف گرهی بر باد است
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
یه عاشق چیزی جز عشق توسرش نیست
یه عاشق فکر سودوضررش نیست
بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
دلم این جاست بده تا به سلامت بروم
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
دلم این جاست بده تا به سلامت بروم
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدین امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
صفایی ندارد ارسطوشدن
خوشا پرکشیدن پرستو شدن
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
کدوم جاده کدوم راه
کدوم اشک وکدوم آه
کس به غير از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در به جز اين خانه مرا نيست پناهی
بی سر و بی پا سفر می کردمی
بی لب و دندان ، شکر می خوردمی
بگذاربگریم چون ابر در بهاران *********کزابرناله خیزد روزوداع یاران[tashvigh]
کاشکی آن زخم ، بر جسم آمدی
تا بدی که ایمان و دل سالم بدی
تویی آن گوهر یکدانه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
[shaad]
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
دلا تا کی در این دنیا فریب این وان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
البته محض ضد حالم که شده میخواستم شعر پایینی را (که سرو ته نداره وبیت دومش مشخص نیست که مصرع اولی داشته باشه)بنویسم ولی گفتم زشته:
یادم آید روز باران گردش یک روز شیرین
کابوس چنان است که در باغ زمان
هر شاخه به دست خویش دارد تبری
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بی قرار من باشی
می شود یک لکه ابر پاک بود
می شود آبی شد و باران گرفت
من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت
کاوّل نظر به دیدن او دیده ور شدم
کوچه باغای قدیمی اگه سردن اگه خاموش
باغبون هنوز تو راهه نمیشن گلا فراموش[golrooz]
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک[golrooz]
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم,نیست عالمی
الا یا ایها الساقی زمی پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را[golrooz]
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نبشتن شیر شیر
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوباره چشمه لبخند او فروزان است
تنم ز گرمى اين آفتاب ، جان شده است !
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی[gerye]
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
- - - به روز رسانی شده - - -
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابروئیست کافرکیش