از ویژگیهای شهرهای شلوغ عصبیت و درنتیجه خشونتی است که در لابلای شهر هر روز موج میزند. از صدای بوق و آلودگی هوا و ترافیک خودروها و پلهای بلاتکلیف و آشغالهای وسط خیابانریخته و گربههای بیچشم و دم و پرندگان زخمی گرفته تا آدمهایی که نگاههایشان خالیتر و تصویرشان خاکستریتر میشود. بعد فکر میکنم که چطور میشود آذرخشی از هیجان، نشاط یا مهربانی را بر این شهر و آدمهایش تاباند تا بفهمند روزهای این شهر همهاش گرانی اخبار صفحه حوادث روزنامهها نبوده. به اندازه سهم خودم، به اندازه سهم تکتک ما باید کار کنیم وگرنه کوه عظیم این زباله خشونت را با هیچ بمبی نمیتوان منهدم کرد، مگر دینامیتهای کوچک مهربانی. همین لبخندزدن به همسایهها، همین گذشت از تصادفهای سطحیای که با یک عذرخواهی و یک پولیش ساده حل میشود... همین آشغالنینداختن در خیابانها. همین گفتن یک خسته نباشید ساده به پلیس سر چهارراه که زیر باران ناشی از آلودگی هوای شدید تهران، یکدفعه با جمله تو از این رو به آن رو میشود. من کار دیگری هم انتخاب کردهام. داستان عاشقانه مینویسم، نمایش عاشقانه بازی میکنم و وقتی بعد از چهارسال بلاتکلیفی، کتاب عاشقانه اخیرم به بازار میآید در کمال تعجب میبینم که در عرض یک هفته چاپ اولش تمام میشود. در جشنواره شاپرکهای شهر جلیلی به من گفت از تو کتابی نخواندهام. موضوع داستانهایت چیست. خندیدم و با شرمندگی گفتم، چیز خیلی سادهای: عشق! و او خندید و گفت: چیزی که اغلب یادمان رفته. مطمئنم که کتابت زیاد خوانده میشود. هر کدام از ما چیزهایی بلدیم که همان آذرخشهای کوچک لطافت و شاعرانگی است که اگر ذرهذره جمع شود بالاخره اینهمه خشونت را کمرنگ میکند. دوست دارم این هفته فکر کنیم به راههایی که هر کداممان میتوانیم حتی با زیاد کردن تعداد لبخندهایمان در روز به جنگ این همه خشونت مسری برویم.
بهاره رهنما
روزنامه شرق
13 آذز