پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# محمدرضا عبدالملکیان
حالا که آمده ای
باز هم به گیلاس آباد می رویم
به آن باغبان بگو نگران نباشد
ما گیلاس ها را نمی چینیم
ما فقط با گیلاس ها حرف می زنیم !
===
هر شب
شاباش ماه
یك مشت پولك نقرهای است
برای كودكان سر به هوای
همین كوچه ..
===
حالا که رفته ای
تعجب می کنم
چرا کفش هایت را نپوشیده ای !؟
===
شکوه نمی کنم
نه از تو
نه از دلم
بهانه ای می خواست
این سیگار بی سرانجام
تا هر دو دود شویم
در زیر همین آه و همین آسمان ..
===
حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
« شب
سکوت
کویر »
فقط صدای این هق هق را
کم کنید ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
در چشم انداز هر کجای طبیعت
تو را می بینم ..
با اینهمه هنوز درتو حیرانم
که
تمامی عشقی دریک وجود
و تمامی آرزویی دریک لباس !
===
می خواهم از همۀ بیابان ها برگردم
از همۀ بیابان ها
تا شعری بنویسم برای کسی
که دلش را در بیابان ها
گم کرده است ..
===
دویدم
پر از شوق دیدن ..
رسیدم
به روی خودم در گشودم
نبودم !
===
از این جا تا جایی که تویی
قدم نمی رسد
دست دراز می کنم
چیزی می نویسم ..
دریایی
دلی
قابی
غمی
از بی نشان
تا نشانی که تویی ..
حرفم نمی رسد
در این جا و این دم
رونقی نیست ..
عطشناک آنم
آنم نمیرسد ..
===
من دلم گرفته
هرچه میروم نمیرسم
ردّ پای دوست
کوچهباغ عشق
سایبان زندگی کجاست ؟
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای "او" گرفته است...
===
پیشاپیشِ همهبارانها به دیدارت میآیم
بیچکمه و بیچتر
خودت به من آموختهای
برای دیدن دریا ..
دلی و
دیگر هیچ ..
===
با هرچه عشق ، نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود ،
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست ،
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو ،
می توان گشود ..
===
روبهروی من فقط تو بودهای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا
نگاه تو جواب شد . . .
===
بر این سنگ چیزی ننویسید
یا فقط بنویسید
گیاهی دلواپس
که همه بره ها را
گم کرده بود ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# مهدیه لطیفی
دست ها راست تر می گویند
تا چشم ها ..
من زنان زیادی را می شناسم
و مردانی را
که عشق به چشم ها می چسبانند
به گاهِ نگاه هایشان
و دست هایشان
مجسمه هایی ست فلزی
رها شده در سرزمین های قطبی ..
با دست هایت
هزارباره مرور کن مرا ..
===
عشق
همین است که بخواهی . . !
چه سه چرخه ی کوچکی را
چه هکتارها زمین
چه زنی را
چه مردی را . . !
عشق کم و زیاد ندارد،
عشق
یعنی هر چیزی که
با " همه ات " بخواهی . . .
===
احساس
سنگ خارا نیست
که همین طور بماند و
بماند و
بماند ...
احساس مثل شاپرک
مثل عطر
می پرد !
درست توی همان روزهایی که دوستت دارم
دوستم داشته باش !
===
باید می رفت
و رفت
مردی را می گویم
که هر نفس اش
نفس تنگ تر ام می کرد !
حالا باید دوباره به بزک دلداری بدهم
حتی اگر تا بهار
هزار بهار مانده باشد !
===
به خورشيد بگو
ديرتر خراب شود روی سرمان !
بگو مجبور نيست
هر صبح
گل دهد بر گلدان افق
که ما
عسل لب های کسی را کم داریم برای صبحانه . . .
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
من نمی دانـم این دلتنگی دلتنگی که می گوینـد چیـست
همین حـس مبهـم نفس گیری
که دامن گیرمان می شود
وقتی چیـزی را
کسی را
جایی جـا گذاشته ایم
همان دلتنگی ست !؟
===
سرگردان در کمپ ها
هر صبح
بی سرزمین از خواب می پرم !
پناهنده ی بازوانت شدن
ساده نیست
وقتی در این سرگردانی
کسی به زبانِ سعدی حرف نمی زند !
===
بنای طوفان می گذاری و
از ریشه نمی کنی ..
بنای طوفان می گذاری و
شاخه شاخه می شکنی ..
===
سایه ام روی دیوار ..
شبیه خودم نیست !
شبیه دلی است که
به ترانه ای میمیرد
و به بوسه ای زنده می شود !
===
باید زل بزنی
به مردمان چشم ها
سکوت کنی
فکر نکنی
و بگذاری حرفی از آنها سر ریز کند بر وجودت ..
چشم هایم لال می میرند
وقتی چشم دیدنشان را نداری ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
مثل فیلم های دهه هفتاد اروپا
دامنی دارم بلند
و خسته شدم
بس که تا آمدم عاشق شوم
جنگ شد ..
===
من
اتفاق عجیبی وسط زندگی ات بودم
و تو
معمولی می مانی از فردا
حرف های معمولی
عشق های معمولی
زنان معمولی
...
معمولا اتفاق ها
هر روز نمی افتند !
===
تو همین که رفتی
یکهو
دنیا را همهمه برداشت
یکهو
دنیا را سرسام گرفت
مرا آسیمه سری ..
===
شاعر که باشی
دنیا را در بقچه ای از یاد می بری
و تمام عمر
می نشینی به امید یک اتفاق خوب
که اتفاقا بهتر از همه می دانی
که نیست ..
شاعر که باشی
دیوانه گی و دانایی ات در هم می آمیزد
و درک نمی کنی
خودت هم حتی
خودت را ..
===
اگر این درد
دمی
نفسی
بیخیال این جان به لب رسیده شود
شاید بهاری ، بهشتی ، چیزی هم در کار باشد !
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
سرد است ..
یا تو گم شده ای
لابه لای آدم های عجول و بخار کلمات
یا من هنوز آدم نشده ام
به هر حال
به دلیلی عجیب
صندلی رو به رویم خالی ست !
===
خانه به خانه
چهارخانه های پیراهنت را
به دنبال مردی می گردم
که تو نیستی !
===
مثل ردِ لاستیک ها بر آسفالتِ خیس
هنوز
ردِ رد شدنت
مثل رد لاستیک های ماشین سنگینی
بر آسفالت خیس
درد می کند ...
به شهرداری بگو
دوباره بسازد مرا
به عوارضی بگو
به تو هشدار بدهد
آهسته تر ...
===
آرزویت که میکنم
لحظه ی آمدنت انگار
دوباره پرستو ها نیامده کوچ میکنند
و من چنین نامنتظر
تو را و بهار را
از نو آرزو میکنم
تو ببین چه میکنی
که من پر از فلوت و دریا شده ام !
===
شاهد است
کتفم زیر دندانت
که ببر میشوی گاهی
با همان چشمها و
به همان تحسین برانگیزی ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# ناصر رعیت نواز
من یقین دارم
خدا
برای بوسیدن تو
به من
لب و دهان داده ...
===
خيلي گلايه دارم
از باد و روسری ات
وقتي
به موهاي پريشان تو
فكر مي كنم !
===
تمام اعضا و جوارحم
برای من کار می کنند
جز این قلب لامصب
که کار می کند
برای تو !
===
چه غمی به دل داری
که این گونه
گل های روسری ات
پژمرده اند !
===
جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغـــوش تـــو
جان می دهد برای جان دادن ..!
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
در گــــوش تو ...
به جای اذان ،
حافــــظ خوانده انـــد ؛
که اینـــــگونه از چشمــــهایت
غـــــزل مــــیریزد !!
===
این روزهــــا
جای دو نفر در من خالی است !
من ...
که بی تو هیچم ؛
و تویی که ...
هیچوقت نیستی !!
===
آنقدر خیـالاتی شده ام که حتی
بـرای بوسیـدنـت نیـازی بـه لبهای تو نیسـت !
===
هیچ عینکی
دوری تو را
نزدیک نمی کند.
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# کامران رسول زاده
چشم چشم
دو ابرو
شب سیاه و گیسو
گوش گوش یه آغوش
کسی که شد فراموش
حالا بکش دو تا دست
رو زخمی که نشه بست
چوب چوب یه گردن
حلقه ی دار
تو و من ...
===
گوش راستم سوت می کشد
حتما داری از من حرف می زنی
دلم را به این خرافات خوش می کنم
که از تو حرف بزنم ...
===
تو نمیفهمی ،
من حالم خوب میشود
وقتی با یک شاخه نیلوفر
هر روز
برای ندیدنت
کنار اسکله میروم ..
تو نمیفهمی ،
من حالم خوب میشود
وقتی با یک شاخه نیلوفر
هر روز
نمیبینمت ...
تو از کجا بفهمی
هر روز
با یک شاخه نیلوفر
غرق میشوم ؟!
===
تو شبیه دیگران نیستی
دیگران حرف می زنند،
راه می روند ،
نفس می کشند ،
تو نه حرف می زنی
نه راه می روی
===
به پای هم پیر نشدیم ...
تو هنوز مثل روز رفتنت ،
و من ...
حالا دیگر
می توانی
دخترم باشی ... !