پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
7.
حرز: به کسر اول و سکون دوم، دعایی که بر کاغذ نویسند و برای رفع چشم زخم همراه خود دارند.
اوحی: اشاره است به ایه شریفه ی « فَاَوحی اِلی عَبدِهِ ما اَوحی» نجم ایه 10 – وحی کرد به بنده خویش، ان چه وحی کرد.
8.
اشهب: در لغت هر چیز سیاه رنگ که سفیدی در رنگش غالب باشد و نیز اسب سبزه که موهای سپید ان بر موهای سیاهش غالب باشد معنی می دهد، ولی در این جا کنایه از مرکوبی است که پیامبر با ان به عرش رفت.
9.
ناخنه: گوشت یا پوست زاید که در گوشه چشم تولید و باعث تورم پلک شود.
10.
برخط سر نهادن: مطیع و فرمان بر شدن، کنایه از اطاعت کردن و فرمان برداری است.
11.
گلستان سوم: کنایه از فلک سوم و جایگاه زهرا است .
12.
چهارم فلک: منظور اسمان چهارم است که به قول قدما خورشید در ان قرار دارد.
13.
پنجم رباط: کنایه از فلک پنجم است.
ترک فلک: کنایه از مریخ است.
سبلت: به فتح اول و سوم و سکون دوم، سبیل.
14.
رشته ی زُنار: رشته ای متصل بر صلیب که مسیحیان بر گردن خود اندازند یا رشته ای که بر کمر خود بندند.
15.
ثابتات: جمع ثابته، ستارگان ثابت که به عقیده قدما در فلک هشتم قرار دارند.
16.
بره ی فلک" کنایه از برج حمل است که اولین برج از بروج دوازده گانه ی فلکی است. برج بره خواست قربانی قدم های حضرت شود.
17.
ثور : به فتح اول، در لغت به معنی گاو نر است، در این جا منظور برج دوم از بروج است.
18.
دو پیکر: برج سوم از بروج دوازده گانه فلکی است، به صورت دو کودک برهنه که ان را خانه ی عطارد هم گفته اند و ان را به عربی جوزا گویند.
19.
سرطان: در مصرع اول مقصود نام برج چهارم از بروج است و در مصراع دوم به معنای خرچنگ و شاید همان بیماری سرطان که به شکل پای خرچنگ است باشد.
20.
سبلت کندن: کنایه از حسرت خوردن می باشد.
21.
جرّاره: نوعی عقرب زرد رنگ که دم خود را به زمین می کشد و سم شدیدی دارد.
22.
قوس: نام برج نهم از بروج فلکی است.
سهم : تیری که با کمان پرتاب کنند.
سعادات: جمع سعادت، خوشبختی ها.
کیش: التی که تیر در ان گذارند.
23.
چشمه ی خور: کنایه از افتاب و خورشید است.
زمزم: نام چشمه ی نزدیک خانه ی کعبه.
24.
حوت: ماهی، نام برج دوازدهم از بروج فلکی دوازده گانه است.
دریای کف: کنایه از سخا و بخشندگی است.
25.
اطلس چرخ: کنایه از فلک نهم است.
26.
بساطِ قدم: مقابل حدوث
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
بس که درون رفت در ایوانِ راز
دور شد از خویش به راهِ دراز
شد به مکانی که مکانی نداشت
وز خودی خویش نشانی نداشت
گم شد از احسان که ز حد بیش بود
گم شدنش یافتن خویش بود
تن شدش از هستی صورت بری
پاک شدش خانه ز صورت گری
از همه سو خاست جهت خانه خیز
هر جهتی کرد به سویی گریز27
هیچ جهت چون ز همه سو نبود
ان چه نگنجد به جهت رو نمود
گشت خیال دویی از چشم دور
بلکه یکی گشت دو چشمش به نور
دست به دریوزه ی مقصود داشت
روی به طاعت گه معبود داشت 28
ناظرِ دیدار پسندیده گشت
وز پی دیدن همه تن دیده گشت
یافته عین الله و عین الیقین
دیده بدو عین خدا را مبین 29
او به یقین دیده جمال عزیز
ما هم امید است که بینیم نیز
دید و شنید ان چه نگنجد به هوش
دیده همین بود و همین بود گوش
حرف الف شد چو ز احمد جدا
حمد شد او جمله به لوح سما
کرد نمازی به نیازی تمام
بود نماز از وی و از حق سلام
بار که پشت فلک از وی خمید
بر سر خود کرد و بدین سو چمید
یافته تشریف نماز از خدای
امد از ان گونه نمازی قبای 30
از سمن و لاله ی ان بوستان
داد شمامه به کف دوستان 31
جامِ شرابی که به تمییز گفت
جرعه ی ان جام علی نیز خورد
برد گران هم شد از ان خم نمی
تا به نمی شیفته شد عالمی
ای شده مست از کرمت بی کسان
بویی از ان باده به خسرو رسان
«مطلع الانوار»
وصف معراج نبی«ص»
سخن ان به که بهر ارجمندی
ز معراج نبی یابد بلندی
رسولی کاسمان را پایه داده
رکابش عرش را پیرایه داده 32
شبی تنگ امده زین حجره ی تنگ
ز پستی سوی بالا کرده اهنگ 33
رسیده پیک حضرت با پرِ نور
براقِ غیب سنج اورده از دور
همه ی جلوه در نُه باغ کرده
به نرگس سرمه ی مازاغ کرده
دوال چابکان ناسوده دوشش
صفیرِ رایضان نشنوده گوشش 34
نه اختر، لیک ز اختر پاک جان تر
نه گردون، لیک از گردون روان تر
زمین تا اسمانش نیم گامی
ز گامش سیر گردون نیم وامی
شده بر پشت ان رخشِ جهان گیر
سوارِ اسمانی، اسمان گیر
در ان ره کِش قدم تا دور می خواست
همی رفت و غبار نور می خاست
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
27.
این بیت و چهار بیت پیش از ان، نشانه ای از رسیدن محمد«ص» به مکان بی مکانی و از خود بی خود شدن و فانی گردیدن است.
28.
دریوزه: گدایی
مقصود و معبود: هر دو منظور پروردگار عالم است.
29.
با یقین کیفیت و ماهیت چیزی را دریافتن و سپس ان را به چشم دیدن.
30.
تشریف: در این جا معنی خلعت دارد که یافتن ان، نشانه ی بزرگوار شدن است.
31.
شمامه: دستنبو، نوعی از خربزه ی کوچک که بوی خوش دارد.
__________________
32.
پایه دادن: قدر و منزلت و مقام دادن مراد است.
پیرایه دادن: زیور و زینت عطا نمودن است.
33.
حجره ی تنگ: کنایه از دنیا است.
34.
رایضان: جمع رایض، رام کننده ی اسب، کسی که کره ی اسب را تربیت کند و به او راه رفتن یاد دهد.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
در ان ره کِش قدم تا دور می خواست
همی رفت و غبار نور می خاست
نخست از بیت اقصی سر گشوده
به اقصی قبله ای دیگر نموده
چو بر محراب اقصی ریخته نور
جنیبت رانده سوی بیتِ معمور 35
لبش کرده به چندین رشته ی دُر
گریبانِ مه و جیبِ فلک پُر
ز شادی زهره بربط گیر گشته
عطارد چشم بدرا تیر گشته 36
چو دیده پرتوِ دان نورِ جاوید
به خواهش بر زمین غلطیده خورشید
سیاست بر کفِ بهرام داده
سعادت مشتری را وام داده
براقش چون به کیوان بر رسیده
ز نعلش گوش چون هندو دریده
ثوابت راهِ او از دیده روبان
دویده در رکابش پای کوبان
چو طی کرده بساطِ چرخ نیلی
بساطش گشته پرِ جبرئیلی
به موکب داریش ناموس اکبر
خرامان گشته چون طاوسِ انور37
به همراهی چو دامن واشکسته
ز سدره خارش اندر پاا شکسته
از انجا میل میکائیل کرده
از او منزل بر اسرافیل کرده
به عزرائیل نیز از کانِ عالم
نموده کیمیایِ جانِ عالم
ز زلف خود به رفرف سایه داده
ز پای خود به کرسی پایه داده
گشاده بندِ نعلین فلک بال
ازو در ساق عرش افکنده خلخال 38
چو پای از عرش بالاتر نهاده
متاعِ خاک را بر در نهاده
ز راهش گرد و هم از پیش برخاست
چپش چپ داده از چپ، راست از راست
گذشته از حدِ بالا وزیری
به ملک لامکان کرده دلیری
شده عین الیقین را قرة العین
گذشته همچو تیر از قابِ قوسَین 39
گریبانِ جهت را پاره کرده
جهانی بی جهت نظاره کرده
شده نفس از حدیث غیب شادش
حدیثِ نفس کرده خیر بادش
چو کرده وعده های لطف در گوش
نکرده زیر دستان را فراموش
دعایی کز درِ رحمت شنیده
ازین سو خوانده و، زانسو دمیده
چو مالامال گشت از نعمتِ پاک
به بذلِ نعمت امد جانبِ خاک 40
به یاران کرد رجعت مژده در مشت
زسیفورِ عنایت شِقه بر پشت 41
برید از ذیلِ خلعت رقعه ای چند
به درویشان ِ مسکین داد پیوند 42
بدان پیوند کرد از تیزهوشی
گناه عاصیان را پرده پوشی 43
اگر امت به عصیان راه دارد
شفاعت راحوالت گاه دارد
حوالت گاهی از لطف الهی
که بخشایش کند چندان که خواهی
برات از رحمت غیب، انس و جان را
خطِ ازادی از اتش جهان را
مثالِ اسمان بر دشمن و دوست
که شیخِ من مبارک نسخه ی اوست
«شیرین و خسرو»
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
35.
جنیبت: اسب زین کرده بدون سوار که روپوش روی ان اندازند و یک نفر پیاده ویا سوار بر اسب دیگر، افسار ان را می گیرد و با خود می برد، سابقا پیشاپیش موکب بزرگان و امرا حرکت می دادند، در فارسی ان را یدک گویند.
36.
بربط: نام سازی است معروف که مثل طنبور است، جز این که کاسه ی بزرگ و دسته ی کوتاه دارد.
37.
ناموس اکبر: لقب جبرئیل است.
38.
خلخال: حلقه ی فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، یعنی پایه ی عرش را زینت داده است.
39.
قرة العین: ان چه مایه ی سرور و شادی و یا روشنایی چشم شود.
40.
چون پر از انواع نعمت های پاک و مطهر شد، برای بخشیدن این نعمت ها به امتان خود به سوی زمین مراجعت فرمود.
41.
سیفور: پارچه ی ابریشمی لطیف مانند دیبا و اطلس.
شقه: به کسر اول، نیمه ی چیزی که به درازا شکافته شده باشد.
42.
ذیل: پایین دامن
43.
عاصیان: جمع عاصی، نافرمان، گناهکار
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
در طیرانِ ان سیمرغِ قافِ قران سویِ سوادِ ما زاغ
با طاوسِ سدره یمدالله ظلها علینا
فرخنده شبی که آن جهان گیر
از نطع زمین شد آسمان گیر
طیره ز حجره بر قمر تاخت
زین نُه، سوی ان نه دگر تاخت 44
برخاست ز خوابگاه این دیر
در مرقد چرخ شد سبک سیر45
از سدره رسید مرغِ والا
خواندش به نویدِ حق تعالی 46
اورد جنیبت فلک گام
فردوس نورد و رفرف اشام
داد از نمطِ جنیبه داری
شه را به جنیبه شهسواری 47
ان شاهسوار اسمان گرد
اهنگ به گشت اسمان کرد
اول ز سرای اُم هانی
شد محرم کعبه ی یمانی
پس داد ز ابروی مقوّس
محراب به قبله ی مقدس 48
در قبله شد و به قعده بنشست
تحریم به قبله ی سما بست 49
برداشت ازین خرابه محمل
در منزل ماه کرد منزل
ز آنجا به طریقِ تاجداری
بنشست به دومین عماری 50
ز آنجا بسر بلندی بخت
شد تخت نشینِ سیمین تخت51
ز آنجا که رسید بر چهارم
شد خواجهی آن خجسته طارم52
ز آنجا چو ز بر کشید رایت
شد والی پنجمین ولایت 53
ز آنجا چو بلند بارگه گشت
شبهاز ششم شکارگه گشت
ز آنجا چو نمود بیشتر جهد
شد مهدیِ خاص هفتمین مهد
ز آنجا چو شد آن طرف روانه
شد خازن هشتمین خزانه
ز آنجا چو پرید بر نهم بام
و آزاد شد از شکنجِ نُه دام54
بازارِ جهت گذاشت بر جای
بنهاد به نطع بی جهت پای 55
سر زان سوی کاینات بر کرد
ملک ازل و ابد نظر کرد56
بست از دو دوال بند نعلین
شهبند غرض به قاب قوسین
دید آنچه عبارتش نسنجد
در حوصلهی خرد، نگنجد
دیدار خدای دید بی غیب
گفتار ز حق شنید بی ریب57
ز آن گفت و شنید بی کم و کاست
هم گفتن و هم شنیدنش راست
کرد از کفِ غیب شربتی نوش
کز هستی خود شدش فراموش
ایزد ز کمال مهربانی
دادش به جمال، هرچه دانی
بنواخت به عزت سلامش
بسپرد ودیعتِ کلامش
مقصود دو کون در تنش ریخت
گنج دو جهان به دامنش ریخت 58
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
44.
نُه: کنایه از نه اسمان است.
45.
مرقدِ چرخ: مهدِ چرخ، تخت روان اسمان.
سبک سیر: تندرو
46.
مرغ والا: کنایه از جبرئیل است.
47.
نمط: روش، رویه
48.
ابروی مقوس: ابروی کمانی
49.
قعده: مرکوب
50.
عماری: ان چه بر پشت شتر یا فیل بندند و در ان نشینند، در این جا دومین عماری کنایه از فلک دوم است.
51.
سیمین تخت: کنایه از اسمان سوم است.
52.
چهارم: مقصود فلک چهارم است.
خواجه: در این جا سرور معنی می دهد.
53.
پنجمین ولایت: کنایه از فلک پنجم است.
54.
نه دام: کنایه از نه فلک است.
55.
جهت را رها کرد و پا بر گستره ی بی جهتی گذاشت.
56.
ملک ازل و ابد: پادشاهی بی اغاز و بی پایان یا همیشگی و جاودانی که مراد پادشاهی الهی است.
57.
بی ریب: بی شک و تردید.
58.
مقصود دو کون: مقصود دو جهان، حدیث شریف قدسی: « لولاک لما خلقت الافلاک» اگر تو نبودی افلاک را نمی افریدم، مورد توجه شاعر است.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
مقصود دو کون در تنش ریخت
گنج دو جهان به دامنش ریخت 58
با بخششِ پاکِ بندهی پاک
آمد سوی بنده خانهی خاک
اورد ز حضرتِ خداوند
منشور نجات عاصییی چند
پس داد به هر خجسته یاری
ز آوردهی خوبش یادگاری
یاران که ستوده حال بودند
منعم هم از ان ننوال بودند 59
بودند همه ز سینهی پر
جویی هم ازان محیط پر دُر
وان حرف کش جریده پرداز
با خازنِ علم بود هم راز
هر چار چو هشت باغ بودند
پروانهی یک چراغ بودند 60
زین چار ستون فرخ ارام
چون دین مرا بلند شد نام
امید که این خجسته بنیاد
تا روزِ ابد بماند اباد 61
جانم که چنین حصار دارد
بیگانه درو چه کار دارد
یارب که سرش بر اسمان باد
وز رخنه ی دیو در امان باد
خسرو ز چنین اساس محکم
چون معتکفان کعبه بی غم
«مجنون و لیلی»
صفت معراج
فلک ماه را چون شب افروز کرد
شب تیره پیرایه ی روز کرد
رسید از فلک پیک فرخنده پی
فلک دار زو چرخ در گرد وی
براقی ز فکرت سبک گام تر
ز خو رشید و مه روشن اندام تر62
سویِ دولت بی حسابش کشید
رکابی شد و در رکابش کشید 63
سوارِ سبک رو به عزم درست
شتابندگی را کمر کرد چست
بران رخشِ رخشنده برشد چنان
که در لامکان در کشیدش عنان
نخستین شرف بیت اقصاش بود
ز اقصی ولایت در ادناش بود
علی القطع ببرید در یک زمان
به مقراضِ لا، پرده ی لامکان 64
چو مه سجده کردش در افکندگی
هلال خودش خواند در بندگی
عطارد که مغزش ز خورشید تافت
ز دیدار او شربتِ تازه یافت
همان زهره کز شرعش اگاه بود
کمانچه به کش کرده بگریخت زود 65
خور از مسند رو اورد بر زمین
رها کرد مسند به مسند نشین
به ره گشته مریخ سرهنگ او
کله سوده بر نعلِ شبرنگ او
شتابنده برجیس از پیش خاست
متاع سعادت به دریوزه خواست
زحل روی مالیده چندان به راه
که شد روی او روشن و ره سیاه 66
چو پا بر ثوابت نهاد استوار
شکوهش ربود از ثوابت قرار
پس از انجم هشتمین انجمن
به عزم نهم گشت هنگامه زن 67
علم بر نهم فرش اطلس کشید
قلم بر جهاتِ مسدس کشید 68
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
58.
مقصود دو کون: مقصود دو جهان، حدیث شریف قدسی: « لولاک لما خلقت الافلاک» اگر تو نبودی افلاک را نمی افریدم، مورد توجه شاعر است.
59.
مُنعم: مل دار، ثروتمند.
نوال: دهش، عطا، بهره و نصیب.
60.
چار: ظاهرا در این جا مراد شاعر خلفای راشدین است.
61.
خجسته بنیاد: دین اسلام مقصود است.
62.
سبک گام: تیزرو
63.
رکابی: رکابدار و فراش، کسی که پیاده در رکاب رود.
64.
علی القطع: به طور قطع، یقینا، حتما.
65.
کش: به فتح اول و سکون دوم، در اینجا معنی زیر بغل دارد. یعنی ستاره زهره که نوازنده است، چون از قوانین شریعت محمدی اگاهی داشت که نوازندگی فعلی حرام است، بنابراین کمانچه خود را زیر بغل گرفت و فورا فرار کرد.
66.
روی به راه مالیدن: کنایه از اظهار عجز و ناتوانی است.
67.
هشتمین: کنایه از فلک هشتم است.
68.
علم کشیدن: کنایه از نصب کردن پرچم است.
جهاتِ مسدس: شش جهت بالا، پایین، پس، پیش، چپ و راست.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
عَلم بر نهم فرش اطلس کشید
قلم بر جهاتِ مسدس کشید 68
سوی عالمی شد که عالَم نماند
دویم در میان سایه ای هم نماند
همایی شد و ز اوج عزت پرید
همایی که کس سایه ی او ندید 69
چنان کرد بر شاخِ قرب اشیان
که خود هم نگنجید اندر میان
چو از هستی ِ خویش نا امید گشت
در ان نیستی هستِ جاوید گشت 70
بزد در غرض ناوک سخت کوش
زه از قاب قوسین امد به گوش
حجابِ خیال از میان برگرفت
نظاره به نورِ نهان درگرفت
برون امد از پرده ی بودِ خویش
نگه کرد بی پرده مقصود خویش 71
به منزل خرامان شد از بارگاه
به پایش درم ریز خورشید و ماه
فروزان چو شمعی ز نورِ حضور
ملائک چو پروانه در گرد نور
عروسانِ فردوس در انتظار
که روبند از پای نازک غبار
گلی را که برچید از ان بوستان
ره اوردی اورد بر دوستان
جمالی به خوبان از ان باغ داد
به رخسارشان خالِ ما زاغ داد
خوشا وقت ان میهمانان باغ
که گشتند از ان گُل معطر دماغ
« ایینه اسکندری »
صفت معراج سیدالمرسلین «ص»
فرخ ان شب که ان چراغِ دو کون
زد به قندیل عرش پرتوِ عون 72
شب چو بر سر نهاد چترِ سیاه
چترِ اُسری کشید بر سرِ ماه 73
جلوه گر شد به لاجورد سریر
دولتش زین سرای دامنگیر 74
شبِ او گشته زیورِ ماهش
نورِ او گشته مشعلِ راهش
در دلِ شب ز پرتوی ان نور
حرف باریک غیب خوانده ز دور
جبرئیل اوریدش از درگاه
راهواری که وهم را زده راه
برنشست و عنانش داد فراز
تا شتابان رود به راه دراز
اول ان دم که کوس اَسری زد
خیمه در بارگاه اقصی زد
رفت ز انجا به مه نوا بخشید
خسته ی خویش را دوا بخشید
پس به پیشش عطاردِ نامی
برد شعر یمانی و شامی 75
چون ار انجا جنیبه راند به پیش
زهره در رقص شد ز قبه ی خویش
در رهش افتاب روشن و پاک
پیش از ان رو نهاده بود به خاک
چون به پنجم سپهر کرد خرام
طَرقُّوا زد چو چاوشان بهرام 76
چون ششم پایه شد قرارگهش
مشتری از عمامع رُفت رهش
زحل از سهمناکیِ کیشش
گشت غلطان چو هندوان پیشش 77
چون ز اختر به ثابتات گذشت
زین تحرک در ان ثبات گذشت 78
هم ثوابت خجسته ذات شدند
هم به دریوزه ی ثبات شدند
....