زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
ز تو ، ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد ، می رقصد اشک
نمایش نسخه قابل چاپ
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
ز تو ، ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد ، می رقصد اشک
کز بهار تو آبستنم من
زاید از من گلان شکفته
همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهات عالم زیر پر باد
دلی کز عاشق رویت نباشد
همیشه غرق در خون جگر باد
در این دنیا که نامردی مرام است
تو هم نامرد باش
که مردانگی حرام است...
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده ی غنچه می در خنده ی دلگشای تو
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند مى آلوده مَددكار شدم
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو
وين زمان هم در آستانه مرگ
بيشكايت نميكني بدرود!
گفتم: آري درست فرمودي
كه درست است هرچه حق فرمود
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم