تیغ خورشید- با بُرندگیش -
دل دریای تیره را نشکافت.
نمایش نسخه قابل چاپ
تیغ خورشید- با بُرندگیش -
دل دریای تیره را نشکافت.
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
من دوستی هنر مند با سود و بی زیانم
از من مشو غافل من یار مهربانم[sootzadan]
من یار مهربانم دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان با آن که بی زبانم.[khande]
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم
من از جان بنده ی سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده ی گل بلبل خوش الحان را