تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود
سرما خاک ره پیرمغان خواهدبود
نمایش نسخه قابل چاپ
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود
سرما خاک ره پیرمغان خواهدبود
دتم که لاف تجرد زدی کنون صدشغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
دگر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
تو دور از منی ای نازنین من ، بگذار
به یاد چشم تو این نامه را سیاه کنم
نیم چو پرتو مهتاب تا نخوانده ،شبی
به کنج خوابگهت جست و جوی راه کنم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد وجان شیرین خوش است
ترسم آن روز به بالین من آرند طبیب
که من و درد مرا فرصت درمانی نیست
دانم ای پرتو خورشید، بتابی بر من
روزگاری که مرا گوشه ی ایروانی نیست
تــــاکی به تمنــــــای وصــــال تو یگــــــانه
اشــکم شود از هـر مژه چون ســیل روانه[shaad]
همچو مهتاب خزانم که به بزم شب من
جز گل ریخته و شاخه ی عریانی نیست.
ننگ بادت ز چنین دامن نیلی، ای کوه!
رو سفیدم که مرا همچو تو دامانی نیست.
آهنگشو شنیدی؟ همین شعر خودت رو میگم که گذاشتی؟
خیلی آهنگ ردیفی داره!!!
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نـامت نهند آدمـــی
اوهوم...زیاد[labkhand]
یلرب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است