احساسمهمچون
حس
غرق شده ای
در
اقیانوس
نگاه
یک بیگانه است
غرق شده ای
که
هیچ امیدی
به ساحل آرامش
ندارد
و
تنها
مرگ امواج را
راه
رسیدن
به
ساحل می داند
نمایش نسخه قابل چاپ
احساسمهمچون
حس
غرق شده ای
در
اقیانوس
نگاه
یک بیگانه است
غرق شده ای
که
هیچ امیدی
به ساحل آرامش
ندارد
و
تنها
مرگ امواج را
راه
رسیدن
به
ساحل می داند
میگن برای هر نعمتی که خدا به انسان میده آدم باید خدا رو شکر کنه ! گاهی وقتها یه دوست خوب می تونه یه نعمت بزرگ باشه پس خدا رو شکر میکنم به خاطر تو....
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل دیوانه بسته اند
ازشور و مستی پدران گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
باورت داشتم از روز نخست،
پر از همهمه بودی،
اما...
هیچ حرفی نزدی ...
پر از گفتن دلدادگیت ،
پر از زمزمۀ عشق به دریاشدنت،
باز حرفی نزدی ...
و فقط خندیدی،
خوب من،می فهمم ...
از دو چشمت همۀ حرف تو را،
بی کلام اینجا باش...
آخر اینجا بودن،
نیست محتاج صدا...
بودنت با دل من،
بی صدا هم زیباست .[golrooz]
امشب دوباره بی خواب ، امشب دوباره گیجم
امشب اسیر دوری ، ماهیه در خلیجم
امشب دوباره بی تو امشب دوباره بی تن
امشب نبوده ای تو امشب ندارمت من
امشب شب سکوت است ، لیلای من کجایی
گل بوده ای صد افسوس در باغ بی وفایی
امشب اگر نمیرم فردا چه خوب دانم
اما اگر بمیرم در غصه ات نمانم
ما می رویم و آسان از ما گذر نمایی
حتی به روی قبرم یکبار هم نیایی...
روش معلم های سخت گیر را تقلید میکنم
هی تند تند مشق شب می دهم
به خود
که
بنویس:
- صدبار-
- از روی هرکلمه -
دلتنگی ممنوع!
دوست داشتن ممنوع!
خاطره ممنوع...
خاطره بازی هم!
مشق کن هر غروب تمام اینها را..
تا که باورت شود
دوره ی خوشی های دلت گذشته!
اما..
چه فایده
که
طفلی بازیگوش شده ام و سربه هوا
من در این وسوسه ی شهر به دنبال کسی میگردم
که شبیه همه نیست
مثل آب است دلش مثل پروانه ظریف ......
مثل شب رویایی
و نفس میکشد از عشق خدا
من در این وسوسه ی شهر
پی نیمه ی گمشده ی آینه ها میگردم
من به دنبال تو می گردم ..... تو
مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!
تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟
تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟
تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را
بکشم...؟
تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند
نزدیک و نزدیک تر کندتا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟...
تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم و دلم برایت تنگ شود؟
تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!
تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم
و تا کی باید
لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته
ام !
یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !
یک عاشق دیوانه سر به هوا .....!
تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...
تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن
است!
تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران
پنهان کنم؟
تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،
عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!
تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....
و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با
چشمانی
خیس و شاکی زندگی کنم؟
آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم
ولی در کنار تو نباشم ؟
براي من, پر کاهـــي نمانده
درون سينه ام آهـي نمانده
کمي ديگر قدم بردار اي دل
از اينجا تا خدا راهي نمانده