دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
بر سر رسید و نیامد بسر زمان فراق
نمایش نسخه قابل چاپ
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
بر سر رسید و نیامد بسر زمان فراق
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
و رنه هيچ از دل بيرحم تو تقصير نبود
داني كه جهان بي رخ ياسي سرد است
يا شب و روز فقط بهر سياهي سرد است
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
مرغ سفر در ياد تو،چاووش منست
بهتر از اشك روان هم ،نبود همسفري
يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ... يک نفر همدم خوشبختي هاست ، يک نفر همسفر سختي هاست
تنيده شاخه هاي درونم به دور هم
آيا شود كه سرو بلندي بنا كنم
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
در دام تو هر کس که گرفتارترست ......در چشم تو ای جان جهان خوارترست