هرچیزی ممکن است حتی ،غـ یـــ ر ممکن میگوید من ممکن هستم ...کافیست دستی که با مهربانی ازآسمان دراز شده را در دست بگیریم ...[ با عشق ممکن است تمام محال ها ]
نمایش نسخه قابل چاپ
هرچیزی ممکن است حتی ،غـ یـــ ر ممکن میگوید من ممکن هستم ...کافیست دستی که با مهربانی ازآسمان دراز شده را در دست بگیریم ...[ با عشق ممکن است تمام محال ها ]
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
نیستم آدم اگر باز نگردم آنجا
زین جهت هست اگر باز کمی دلشادم
اون موقع ها ، بچه که بودیم، بچه ی معصومی بودیم ... الان سن و سالمون رفته بالا ولی ...
بزرﮒ که نشدیم هیچ،
دیگه حالا همون بچه ی معصوم و دوست داشتنی هم نیستیم...
از اینور مونده از اونور رونده
کاش هفت ساله بودم
روی نیمکت چوبی می نشستم
مداد سوسماری در دست
باصدای تو دیکته می نوشتم
تو می گفتی بنویس دلتنگی
من آن را اشتباه می نگاشتم
اخمی بر چهره می نشاندی و من
به جبران
دلتنگی را هزار بار می نوشتم!
سخت است حرفت را نفهمند، سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند، حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ، اشتباهی هم فهمیده اند. “دکتر علی شریعتی
گوش كن،
دور ترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است و یكدست و باز.
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل،ماه را می شنوند.
پلكان جلو ساختمان، در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
گوش كن
جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریكی نیست.
پلك ها را بتكان، كفش به پا كن
و بیا
و بیا تا جایی، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی كلوخی بنشنید با تو
و مزامیر شب اندام ترا،
مثل یك قطعه آواز به خود جذب كنند.
پارسایی است در آنجا كه ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است كه از حادثه عشق تر است.
گاهی بغضتو تو گلوت نگهدار...
سبک نشی سنگینتری....!
من دلم می خواهد خانه ای داشتم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه دهد
شرط وارد گشتن شستشوی دل هاست
شرط آن داشتن یك دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می كوبم با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانه دوستی ما اینجاست
تا كه سهراب نپرسد دیگر خانه دوست كجاست؟؟
ریرا ...! همگان به جستو جوی خانه میگردند، من کوچهی خلوتی را میخواهم بیانتها برای رفتن بیواژه برای سرودن
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود