ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه ی خورشید درخشان نشود
نمایش نسخه قابل چاپ
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه ی خورشید درخشان نشود
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
باید با "د" شروع میکردی آقا امین![bamazegi]
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
دلش از دوری تو دلگیر است...
مهربانم ! ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته به در مانده
و شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند هرکجایی هستی به سلامت باشی
به شب معجزه و آبی فردا برسی...
مهربانم ! ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را
همه و هستی رویایش را به شکوفایی احساس تو
پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
دلی تنها
لبی خاموش
نه شعری بر لبانم بود
نه نامی بر زبانم بود
در چشم خیره بر ره سینه پر اندوه
بامیدی که نومیدیش پایان بود
سیاهی های ره را بر نگاه خویش می بستم
و از بیراهه ها راه نجات خویش می جستم
نه کس با من
نه من با کس
سر یاری
نه مهتابی
نه دلداری
و من تنهای تنها دور از هر آشنا بودم
سرودی تلخ را بر سنگ لبها سخت می سودم
نوای ناشناسی نام من را زیر دندانهای خود بشکست
و شعر ناتمامی خواند
بیا با من
از آن شب در تمام شهر می گویند
...
او با تو ؟
ولی من خوب می دانم
نه او با من
نه من با او
و بدان ارزش عشقم کمتر از مجنون نیست
و وجودم...
از همه زیبا تر
آتش عشق مرا سرد نکن
زندگی را به دلم زهر نکن
و تو هم...
تا ابد با من باش تا که ثابت بکنیم عشقمان بی همتاست...
تا مردم این شهر بدانند که ؟ بودم
جز راه شهیدان وطن ره نسپردم
جز نغمه آزادی شعری نسرودم
اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار
هر چند که کولی صفت از من برمیده است
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
این که با خود میکشم هر سو نپنداری تن است
گور گردان است دران آ روزهای من است
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده