دلم یک دنیا تنهایی میخواهد
با یه عالمه تو
در تمام گوشه کنارهای اغوشم
http://upload.iranvij.ir/image_morda...1369107964.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم یک دنیا تنهایی میخواهد
با یه عالمه تو
در تمام گوشه کنارهای اغوشم
http://upload.iranvij.ir/image_morda...1369107964.jpg
خدایـــــا
این بند دل آدم کجاست؟؟
ک گاهی با یک
اسم..
نگاه..
با حضور یک نفر..
و یا با یک لبخند “پاره میشود”
عادت می کنم :
به داشتن چیزی و سپس نداشتنش
به بودن کسی و سپس به نبودنش
تنها عادت می کنم ... اما فراموش نه !!!
- - - به روز رسانی شده - - -
این روزای سختم تموم شه میزنم رو شونه های خدا و میگم: جنبه رو حال کردی؟
- - - به روز رسانی شده - - -
من
ایمـــا و اشـاره نمی دانــم ...!
بایــد تمــام قــد
روبــرویــم بایستــی
و بگویــی:
دوســـتــــــــتــــــ دارم !
خدایــا دلم // معــجزه // میخواهداز آن معــجزه هایی کهبه هنگامـه ی وقوعش"خدایـــا دوستت دارم" و " خدایـــا شکرت"میان هـق هـق گریـه هایمگـــم شود
خدایـــا دلم معجزه میخواهدمعـــجزه ای در حـد" خـــــدا " بودنـت
- - - به روز رسانی شده - - -
اِسمـهـآے مـَجـآزے
تَصوـیـرهـآے مـَجـآزے
مٌشـَפֿـَصـآتــ مـَجـآزے وَ . . .
בر بیـטּ ایـטּ هَمـﮧ چـیــزـهـآے مـَجــآزے ،
تـَنـــهـآ یــڪ چیـــــز פـَـقیــــقـَـتــ בآرَב :
تـَטּـهـآیــے مَـــטּ و تــــو . .
http://upload.tehran98.com/img1/jt7j...17vna5hfca.jpg
یه وقت به سرت نزند! که شعرهایم را بتکانی…
چرا که رسوا خواهم شــــــــــــد…!
و همه خواهند دید!!
لحظه لحظه تــــــو را در میان واژه هایم!!!…
تمام شعرهاي عاشقانه جهان
شبيه تواند !
تو اما ،
پشت استعارهاي ايستادهاي
که به ذهن هيچ شاعري
نخواهد رسيد ...
خیلی وقتـــــ است دستهـــایـــم را
با لیـــوان چاییــــم گـــرم میکنــــم!!!!
این اوج تنهــــــــــاییستـــــ . . . . . .
http://axgig.com/images/38837369358058168501.jpg
محکمــ راهــ بــرو دختــر
تــو عــاشقــ شـدیــ!!!
جنگیــدیــ
و حــالــا...
تنهــاییــ
ســرتــو بــالـا بگیــر!!
اونــ لیاقتــ جنگیــدنــ نداشتــ...
http://static.cloob.com//public/user...75b0019d9b-425
دردها " فراموش می شوند
ولی " همدرد ها " هرگز
من بودن آن هایی را میخواهم که حتی
" یادشان " زندگی ام را زیبــــاتر می کند ...
http://www.hammihan.com/users/status...64359.8332.jpg
این جرم من است....عاشقی...
✽•· به آغــوشِ تو مُحتاجَــم بَرای حِس آرامــش ·•✽
✽•· بَرای زندِگــی با تــو پر اَز شوقــم پـــر اَز خواهِــــش ·•✽
✽•· به دَستــــــای تـــــــــو مُحتاجـَــم برای لَمسِ خوشبختــــی ·•✽
✽•· واســـــه تَسکیـــــنِ قَلبـــی که بــَـراش عادَتـــــــــ شُــده سَختــی ·•✽
✽•· به چشمـــــای تو مُحتاجَــم واســه تَعبیرِ ایـن رویـا که بازَم میشه عاشـق شـد ·•✽
✽•· تو ایــن بی رَحمیه دنیــــــا ·•✽
✽•· بــــه لَبخنــــدِ تو مُحتاجــَـم که تنهـــــا دِلخوشیـــم باشه ·•✽
✽•· بــِــزار دُنیـــایِ بی روحـَــــم به لَبخندِ تو زیبــا شه ·•✽
✽•· به تــو مُحتاجمــو باید پَناه هِق هِقَم باشـی ·•✽
✽•· هَمیشه آرِزومـ بوده که روزی عاشِقَم باشی ·•✽http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:A...ZNlNLhpL2YAKKQ
برای من این ساعت ها، جور خاصی میگذرند!زمان چه بی رحمانه نبضش می زند!!!
نمی دانی،
هیچ کس نمیداند!
پشت نبودن های " تو "،
- - - به روز رسانی شده - - -
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست!
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!
اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم.....
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا....!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟!
خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی....
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی....
http://static.cloob.com//public/user...dfd97f11fa-425
دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرددو آدم، خیـــره مـــی مـــاند!
که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی
- - - به روز رسانی شده - - -
می گویند : شاد بنویس ...
نوشته هایت درد دارند !
و من یاد مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد ...
اما با چشم های خیس ... !
سلامتی اونایی که؛
براشون مهم نیست عشقشون قشنگترین
موجود دنیا باشه!
فقط می خوان کسی کنارشون باشه که
ایـטּ روز هـــابیـشـتــــر از هــر زمــانــے،כوωــﭞْ כارم خــوכم بـاشـــــم(!)כیـگــر نـﮧ حـرصِ بـכωــﭞْ آورכטּ را כارم،و نـﮧ هــراسِ از כωــﭞْ כاכטּ را…هــر ڪـس مــرا مـــے خـواهـכ،بـﮧ خـاطــر خـوכم بخـواهــכ…כلـــم هــواے خـوכم را ڪـرכه اωــﭞْ…!همیــטּ …http://kafshdoozaki.ir/wp-content/up...sheghane-1.jpg
.
تا عشق تو آمد در قلبم ، تو رفتی
تا آمدم بگویم نرو ، رفته بودی
تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم …
شنیــده بودم که “خاک سرد است”
ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است،
که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود
از همان آب هایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه میکنیم !
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …
به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …
ماههاست فراموشش کرده ام ؛
خاطراتش را هم … !
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش
ذوق میکنند !
واژه ها حرف ها و کلام ها در گذر زمان میآییند و میـــــــــرونند
اما خاطره خوش باهم بودن هستـــــــ که میماند
افتخاریستـــــــ در کنار شما بودن حتی اگر فراموش شدم …
برسنگ مزارم بنویسید آشفته دلی خفته دراین خلوت خاموش …
او زاده ی غــم بـود کـه از خــاطــر دوستـــان گشــت فراموش …
“خاموشی” بهانه است…
مشترک مورِد نظر، “فراموشی” دارد!
تمام سپاس من از کسی است که به من نیاز نداشت؛ اما فراموشم نکرد…
بـه خـــــودم قــول میدهـــــم کــــه فــــــــراموشــــت کـــــــنم
وقـــتی صـــبــح میشـــــــود تــو را کـه نـه …
ولــــــی !
قــــــــولم را فـــــــرامـــوش میکـــــــنم !!!
اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است !
اینجا گم که مى شوى به جاى اینکه دنبالت بگردند ، فراموشت مى کنند …
ما بخار شیشه ایم ؛ نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشمون کنی !
خاطره تنها مدرکی است که فراموشی را محکوم می کند ، پس بمان در خاطرم !
تنها یک برگ مانده بود …
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود …
نامت را
خاطراتت را
بوسه هایت را
و لمس حس بودنت را
همه و همه را به دست سرد باد سپردم
یادم تو را فراموش…
برایـ ـــم مهم نیسـ ـــت چه میشـــود؛
به همــــه ی باورهـ ـــایم سوگنـ ـــد
هیچ چیـ ـــزی برایــ ــم مهـ ـــم نیسـ ــت!
فراموشـ ــت نمیکنـ ـــم
یک کـ ـــلام
و این یعنـ ـــی
نهایـ ـــت خوشـ ــبختی!!
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم
فرامــــــوش . . .
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه
در عرض یک دقیقه می شه یک نفر رو خرد کرد
در یک ساعت می شه یک نفر رو دوست داشت
و در یک روز فقط یک روز می شه عاشق شد
ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد . . .
فراموش کردن تو هنر میخواهد و من بی هنرترین انسانم
فراموش کردنت کار سختی نیست !!!
کافی است دراز بکشم ، چشم هایم را ببندم و برای همیشه … بمیرم !
وقتى که میگى :
“دیگه برای همیشه فراموشش کردى”
و هیچ احتیاجى بهش ندارى و تمام بد و بیراه های دنیا رو نصیبش میکنى …
دقیقا همون زمانیه که :
بیشتر از همیشه دلت براش تنگ شده …
می خوآهی بـــــــروی؟
بـَهآنه می خــــــواهی؟
بگذار مـَن بهانه رآ دستت بدهم
برو و هر کس پرسید چــــــــــــرآ
بگو : لجــــــوج بود , همیشـــــه سـَرسختآنه عآشــــــقم بود
بگو : فـَریآد می کرد , همه جآ فریـاد می کرد که مرآ می خوآهد
یـــه حرفهائیــم هســت توی زندگـــی کـه فقط میتونی به دیــوار اتاقــت بگــی !
ما گول خوردیم وقتی گفتند “سلام سلامتی می آورد” ؛
ما از همان روز که به عشق گفتیم “سلام” تا به امروز تب کرده ایم !
چه سلامی ؟ چه علیکی ؟ ما جوابی هم از عشق نگرفتیم …
در شهری که بوی عید نیست …
چه فایده …
جوانه ی درختان …
نور خورشید …
لباس نو …
من تنها با تو عید را می خواستم …
ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮی ﺑﻴﺎیی ﻭ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎی ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ کنی ؟
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍی ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﻟﻢ یک ﺭﻭﺯ ﺁﻓﺘﺎبی بکشی ﻛﻪ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﺎ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
راستی ﻣﻦ ﺭﻭی ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻫﻢ یک ﺧﻨﺪﻩ می ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﻧﺮﺥ ﺧﻨﺪﻩ ﻛﻪ ﮔﺮﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ ؟
گراهام بـــل عــــزیز!
تلفنی که زنـــگ نمی خورد که نیـــازی به اخــــتراع نداشت!!
حوصـــله ات ســـر رفته بود،
چــــسب قلـــــب اختراع می کردی
می چسباندیم روی ایـــن ترک های قلب صاحب مـــــرده مان
و غصـــه زنـــگ نخوردن تلفـــــنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم!
وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند
تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،
همین ها تو را میسازد
سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟
آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد
می دونی
باید بفهمی وقتی دلت می گیره …
تنهایی !
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی !
باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !
باید درک کنی که هر کس مشکلات خودشو داره !
باید بفهمی وقتی
ناراحتی …
دلتنگی …
یا بی حوصله ای …
هیچ کس حوصله ی تو رو نداره !
دیگه باید فهمیده باشی همه رفیقِ وقتای خوشی اند !
مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر…!
نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم…!
وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!
رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام…!
خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام…!
بے تو בلتنگم وباتو بیقرار…
بے توخسته ام وباتو בر فرار…!
בرخیال مــלּ بمان… از ڪنار مــלּ برو…!!
مــלּ خو گرفته ام به نبوבنت…!
از سڪوتم بترس …
وقتی ڪـﮧ ساڪـــت می شوم ….
لابـב همـﮧ ے בرב בل هایم را بـرבه ام پیش خـــבا … !
ﺩﯾـﺪﻩ ﺍﯼ ﺷــﯿﺸــﻪ ﻫـﺎﯼ ﺍﺗـﻮﻣﺒــﯿﻞ ﺭﺍ ﻭﻗـﺘـﯽ ﺿﺮﺑــﻪ ﺍﯼ ﻣــﯽ ﺧـﻮﺭﻧـﺪ ﻭ ﻣـﯽ ﺷـﮑﻨـﻨـﺪ !؟
ﺩﯾــﺪﻩ ﺍﯼ ﺷـﯿﺸــﻪ ﺧــﺮﺩ ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ
ﻭﻟــﯽ ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧﻤــﯽ ﭘﺎﺷــﺪ !؟
ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﻫﻤـــﺎﻥ ﺷــﯿﺸــﻪ ﺍﻡ ؛
ﺧــﺮﺩ ﻭ ﺗــﮑـﻪ ﺗــﮑــﻪ ،
ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧـﻤـــﯽ ﭘــﺎﺷـﻢ ﻭﻟـــﯽ ﺷــﮑـﺴﺘـــﻪ ﺍﻡ . . .
حــال و روز زنــدگــی مـن را ،
وقـتــی نبـاشـی یــک کـلمه تــوصیــف می کنــد
الـفـــاتحه…
گاهی بی صدا نگاهت میکنم …
مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی ،
شاید اگر بغضم فرو نشیند
صدایت کنم …
او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــیکند
آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده . . .
بهش گفتم دیگه نمی خوامت !
خندید و رفت !
تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود . . .
حالا که رفتهــ ای،
ساعتهــــا به این می اندیشم
که چرا زنــــده ام هنـــوز؟
مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم؟
خدا یادش رفته استــــــ مرا بکشــــد،
یا تــــــو قرار استــــــ برگردی؟!
ست سرنوشت را …
بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد …
او دزد ” آرزوهـــــــای ” مـن اســــــت
تلخ میگذرد این روزها !
که قرار است از تو …
که آرام جانمی برای دلم یک رهگذر معمولی بسازم…!
به پای هم پیر شدیم !
من ، و خیال تو . . .
دلـــم چـِـه کــودکــانــه بَهــانــه ی تــو را میگیـــرد،
امـــا تــو بـــزرگـــانــه بِــه دِل نگیـــر…
فقـــط بگــــو : کــــودکـــ استـــ، نـِـمی فهمــد…
ﭼﻪ ﺣﻤﺎﻗﺘﯽ . . .
ﻣﯽ ﺭﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ،
ﭼﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ ..
بــ ـی هـَــوا رَفـتــی !
بــی” نـفـس ” مـــانــدَم . . . !
دردنـــــآک اســـــت
دوســـــتـَش بـدآری
و گمـــــآن کنی دوســـــتـَت دآرد
حــــآل آن کـِه
او یــِگــآنه هـَســــتی تو بآشـَـد
و تـــــو
یـــِــکی از هــزآران لــــــذت او …
دیوانه امـ میخـوانیـد
گاهــــی که از سـر بغـضـــ
گریـــه میکنمــــ
مجنـونـمـــ میخوانیــد
ای جـــماعـــــــت!
سازهایـــتــــان را کــــوکـــــ کنـــــید
تا به هر سـازی که شــما میخواهــید برقصمــــــ…
یه وقتایی باید رفت…!
اونم با پای خودت…!
باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی…!
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه…!
ولی بدون…
یه روزی…
یه جایی…
بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی…
مــرا کَس بسیــار اَستــ ؛
اَفسوس !
کـﮧ בِل یکـ نـا کَس مے פֿواهَـב …!
هـر روز صفحه ی نیازمندیـهــا را زیر و رو میکنــم
میدانــم بالاخره
یک روز
به مــن لعنتی نیاز پــیدا میکنـــی . . .
شب را دوستـــ ــ ـ دارم …!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند …
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
نمیدانم به مسافر دل بستم
یا
مسافر شد آنکه به او دل بستم . . .
با کسی باش که…
وقتایی که دلت گرفته…
حوصله نداری…
ناراحتی…
حس میکنی یه دنیا غم داری…
بلد باشه شادت کنه!
راه قلبتو بلد باشه!
تنهات نذاره!
مدت هاست …
بی آن که باشی؛
با تو زندگی کرده ام!
تلخ تر از این؟
ﻫﻤــــﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ
ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺑﻔﻬـــــــــﻤﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺍﻣـــــــﯿﺪﻭﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺩﻧﯿـــــــﺎﻡ
ﺑــــــﺎﻭﺭﮐﻦ . . .
تو برو ، من هم برای اینکه راحت بروی میگویم :
باشد ، برو خیالی نیست …
اما کیست که نداند بی تو تنها چیزی که هست خیال توست …
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…!
از تو گفتن سوزش چشم می آورد و از تو نگفتن تورم گلو
بگویم یا نگویم ؟
هیچکس بعد هیچکس نمرده
ولی …
خیلیا بعد از خیلیا ، دیگه زندگی نکردن . . .
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ،
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ !
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ،
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺶ !
ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ، ﻧﯿـﺴﺖ !
ﻫﺮﮔﺎﻩ،
ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ،
ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ،
ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ
پر از اشکم ولی میخندم به سختی
به قول فروغ که میگفت:
شهامت میخواهد سردباشی و گرم بخندی!
آنقدر از حادثه پرم که وقتی به خانه می رسم،
تلویزیون لم می دهد روی کاناپه تا مرا تماشا کند !
سخت است . . .
“او” کردنِ “تویى” که همه زندگى “من” بود !
آدم ها می آیند…
خودشان را نشان می دهند…
وقتی که برایت مهم نیست…
اصرار می کنند!
اصرار برای اثبات وجودشان،
برای اثبات بودنشان…
و ماندنشان!
اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان…
همان آدم ها،
وقتی که پذیرفتی بودنشان را ،
ماندنشان را…
وقتی که باورشان کردی…
می روند!
به بهانههای پوچ!
به بیبهانگی!
به سادگی!
می روند…
می روند…
و تو می مانی با باوری که …!
پشت این چشم ها
ابرها درگیرند
و من
کنار خنده هایت می مانم
در این دقایق دلتنگی
فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی
حــوصــله ام بـــرفــی سـت !
بــا یـک عــالــمه قنـــدیـــل ِ دلتـــنگی ،
از گــوشـه ی دلــــم آویـــــزان !
آهــــای !
کـــافــی ســت کمــی “هــا” کنــید ،
تـــا کــه “آب” شــــوم !
از بس که گفتم دلم تنـــگ است،
دهانـــم گشــــاد شد ! !
دلتنگی یعنی :
روبروی دریا ایستاده باشی و
خاطره ی یک خیابان خفه ات کنه . . .
ساز دلت که کوک نباشد …
فرقی نمی کند کجا باشی !
سرزمین مادری ؛ یا خانه پدری
هر دو یک رنگ دارد،
رنگ دلتنگی
خاک بر سرِ تمامِ این کلمات
اگر تو از میانِ تمامشان
نفهمی من دلتنگم . . . !
میـــــــ ـان دِلتَنگــــــی هایَــــــم باشــ ـــــــ تا فَراموشَـــ ـــت نَکُــــــنَم…
تا بــــه یاد داشـــ ـــته باشَمَـــــت…
تا بویَـــ ــــت را حِــس کُنَـــــــم…
تا بِــــــ ـدانَــــم که هَستـ ـــــی…
تَـــــــ ـمامِ دُنیـــ ــــام قَلبَــــمه…
دنیـــ ــــام باشــــ ـــه واسه تــ ـــــــو…
تا بِدانــــ ـــی میانِ ثانیــــ ـــه هایِ دِلتَنگیـــــهامـــ تــــــو وجــــــ ــــود داریــــ ـــ….
فَــقَط تـــ ــــو
آرام بگیر دلم …
تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”
وزن دار نمے گویم
قافیہِ هم نمے گذارم
بے پرده و رک مے گویم
دلتنــــــگم
نه توان خواستن دارم
نه توان فراموش کردن
سهم من از تو چیست؟
فقط “دل تنگى”
ایـن گلــویـم را هـر از گــاهــی بــایـد ..
بتــراشمـ تــا بـرای دلتنگـی هــایــ تــازه جــا بــاز شـود ..
دلتنگــی هــایـی کــه مـی تــواننـد
آدمـ را خفــه کننــد
رسم ” خوب ” ها همین است
حرف آمدنشان شادت می کند
و حرف رفتنشان با دلت چنان می کند
که هنوز نرفته،
دلتنگشان می شوی . . .
اینکه دلم تنگ می شود پلان به پلان،
نفس به نفس برایت تراژدی نیست …
قلب من مقتول فیلم نامه است ،
شخصیت اصلی که تویی !
کفشهایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند ؛
چه کودکانه دل من تنگ میشود بی آنکه بدانم چه کسی دلتنگ من است !
دلتنگی هایم را نشاندم روی دوش بادبادک و فرستادمشان به آسمان …
دارد باران می بارد !
دلتنگت می شوم و چشمانم را روی هم می گذارم
بلکه یادت را فراموش کنم …
تو بگو دلکم مگر می شود یک دنیا را فراموش کرد ؟
حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن …
دلم تو را می خواهد !
دلم برایت تنگ شده است
قدِ یکی از سه نقطه های آخرِ نوشته هایم …
از خلاصه ی روز های انتظار،
که میدانم حوصله به خرج نمی دهی تا تمامی حرفهایم را بشنوی !
فقط این را میگویم :
دلتنگی ام آنقدر بزرگ شده است که اگر ببینی شاید نشناسی . . . !
گنـاه ِ ڪیستــــــــــ ؟!
حاבِثـﮧ ـها ؟
فاصِلــﮧ ـها ؟
פֿاطِره ـها ؟
جاבه هاے ِ בور و בراز ؟
یــــا
בل ِ مـَטּ ؟ … ڪـﮧ برای تو تَنگ شـُבه است !
دلتنگــــــــــی
خیابــــــــــان شلوغی است ک تو در میانه اش ایســــــــــتاده باشی،
ببینی می آیــــــــــند،ببینی میرونــــــــــد و تو همچنان ایستــــــــــاده باشی…
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،
این بغض لعنتی است …
http://s1.picofile.com/file/7829519137/iljyfmages.jpeg
خدا همین جاست !
در پس احساست ...
انگشت اشتیاقت را بالا ببر ،
لمسش میکنی ...!
عـــــآشِـق رآ کــﮧ بـــرعَــکــس کـــنـے ...مـے شَـود قـشــــآع ...دهـــخـــدآ را مـے شِــنــآسـے ؟؟!!لُــغَـتــــ نـآمِـــﮧ اَش را کـﮧ بــآز کــردم نِــوشـتـــﮧ بـــود :قـشـــآع : دردے کــ ـﮧ آدم را از درمــــآن مـایــوس مـے کـنـــــ ـد !!
ارزش بودنت را !!!
همیشه... از اندیشه ی یک لحظه نبودنت میتوان فهمید
http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:A...SIlX7FFX0wsBFL
http://static.cloob.com//public/user...f104ddbcfd-425
خداــےآ … این ســــرنوشتــے ڪـــ ہ برام بافتـــے ،
قسمتِــــ یـــــقـ هاشْ یـ ه خورده تنگـ ه !!!
قربــــــونْ دستتــــ ، شلــــشْ کـטּ
دارم خــــفـ ه مــےشم
خاموشی بهانه است
مشترک مورِد نظر فراموشت کرده است !
http://www.pro.uploadpa.com/file/13745453795711
زخمی در پهلویـم است..
روزگار نمک ـ ـ می پاشــد..
و مـن به خــود می پیچـــــم..
و همه فــــکر می کنند می رقـــصم..
http://naghmehsara.ir/wp-content/upl...k_ir-Boy95.jpg
نگاه ساکت مردم به روی صورتم دزدانه می افتد ، همه گویند عجب شاداست ، عجب خندان دل مردم چه میداند که من دنیایی از اشکم
- - - به روز رسانی شده - - -
نگاه ساکت مردم به روی صورتم دزدانه می افتد ، همه گویند عجب شاداست ، عجب خندان دل مردم چه میداند که من دنیایی از اشکم
یک روز میرسد...
یک ملافه ی سفید پایان میدهد...
به من...
به شیطنت هایم...
به بازیگوشی هایم...
به خنده های بلندم...
روزی که همه با دیدن عکسم بغض میکنند و میگویند:
دیوانه، دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده.
سکـــوت میکنم …
بگذار حرفــــــ ها آنقدر یکدیگر را بزننــــــد!!!
تا بمیرنــــــد !!!
سرنوشت ما را به خیر بنویس..
تقدیری مبارک
تا هر چه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم
و هر چه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم .
http://naghmehsara.ir/wp-content/uploads/2013/01/15.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
بانو
مرد نبوده ای تا بدانی سرت بر روی بازوانم،
امنیت تو نیست!
آرامش من است..
کاش میدونستی ا گه اسمم رو با “میم” به انتها برسونی، زیباترین عاشقانه رو برام گفتی...!!!!
وقتی میگویی خوبم
چشمانت را ازچشمانم بردار
مگرنمیدانی چشمهای توبامن حرف میزنند
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
کودکی که مادرشو ندید...
مادری که نازاست و در حسرت شنیدن یک کلمه مادر!!!
عاشقی که فقط تو خیالش توانست با عشقش زندگی کند و عشقش در آغوش دیگری شب را صبح میکرد با این حال بازم حرم تنش را به هیچ غریبه ای نفروخت...
و ان بغضی که هرشب قبل خواب میشکند...
و آن دختر گل فروش سر چهارراه ، با آن نگاه پر از التماسش و با آن دستای کوچکش شیشه ماشینت را میکوبد
و پیر مرد گدایی که تمامی ثروتش پول توجیبیِ آن کودکان معصوم است!
و قلبی که شکستو فقط سکوت کرد...
اری اینجا زمین است و همه دلها شکسته!!!
ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽﺗﻮ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪﯾﺖ ﺍﺧﺮﯾﻦ ﻧﮕﺎﻫﺘﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯿﺖﻣﯿﮑﻨﯽﻭ ﺳﺎﯾﻠﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ،،،،ﯾﻪ ﭘﯿﺎﻡ ﺍﺯﺵ ، ﺑﯿﺎﺩﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ :""" ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽﺍﺭﻭﻣﻢ ﮐﻨﯽ
به اندازه ی همه" نه " هایی که باید میگفتم و نگفتم ... امروز باید بگم غلط کردم ...!
دلگیرم وا3 اون پسری که با 180تا سرعت تواتوبان داد مبزد تا خودشو تخلیه کنه...
دلگیرم وا3 اون 2ختری که هرشب 3فیدیه متکاشو با ریملش 30آه میکرد
دلگیرم وا3 اون موی 3فیدی که تو خونه ی سالمندان
چشم براه بچه هاییه که عمرشو...پولشو...به باد داد...
دلگیرم وا3 ی اون مرد 40ساله ای که زن و بچشو 4 نفری سوار 1موتور کرده بود...با حسرت به جوون 22ساله ای که پشت پورشه نشسته بود نگاه میکرد و از زنو بچه ای که با سختی رو موتور جاشده بودن خجالت میکشید
دلگیرم وا3 شهری که تو دود,ف...س...اد,اعتیاد,فقر,اختل اس,تورم و 1001 مشکل دیگه داره دست و پا میزنه و از چیزایی که گریه داره جک میسازه
دلگیرم وا3 مر2می که تو تک تک کوچه پس کوچه های این شهر ازاون بالا بالا ها تا اون پایین پایینا دارن زندگی میکنن وهرکدومشوم میتونن یه تراژدی...رمان...داستان باشن
دلگیرم وا3 خیلی چیزا که گفتنی نیس...نوشتی نیس...