قطار !
راهت را بگیر و برو
نه کوه توان ریزش دارد
نه ریزعلی پیراهن اضافه
هیچ چیز مثل سابق نیست...
نمایش نسخه قابل چاپ
قطار !
راهت را بگیر و برو
نه کوه توان ریزش دارد
نه ریزعلی پیراهن اضافه
هیچ چیز مثل سابق نیست...
درین زندان،برای خود هوای دیگری دارم
جهان، گو،بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم
اسیرانیم وبا خوف و رجا درگیر، اما باز
درین خوف و رجامن دل به جای دیگری دارم
درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی ،از آن شادم
که با خیل ِ غمشخلوتسرای دیگری دارم
پسندم مرغ ِ حق را ،لیک با حقگویی و عزلت
من اندر انزوای خود ،نوای دیگری دارم
هـــــــــیچوقت نذاریـــــــــــــــــه نفرهـــــــــــــــمه چیزت بشه .چون وقتی بره دیـــــــــــــــــــگه هیچی نداری !
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم
که چه معصومانه در کنج سکوت شب براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني ،
اي شکوه بي پايان ، اي طنين دل انگيز ، من مي شنوم ،
به آسمان بگو که من مي شکنم هرآنچه که تو را شکسته و مي شنوم هرآنچه در
سکوت تو نهفته !
در توالی سکوت تو ٬
در تداوم نبودنت ٬
رد پای آشنایی از صدای تو ٬
در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ٬
هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی
که رفته ای ٬
کجا نوشته اند؟
عشق
این چنین میان مرز سایه هاست؟
این چنین پر از هجوم فاصله
!
در تقابل میان آب و تشنگی ٬
تقابل میان درد و زندگی
کجا نوشته اند؟ ...
دیگر برای ضجه زدن نا نمانده است
چشمت ببند! پنجره ای وا نمانده است
عمری به شوق رود شدن برکه می شویم
اینجا برای رفتنمان پا نمانده است
.
در برهوتي كه منم
تا چشم كار مي كند ..... تويي !!!!!
خسته ام نزديكتر بيا،
بگذار يك پلك بر هم زدن در سايه چشمانت نفسي تازه كنم
یــادتان بـاشـد ! هــمـه ی قـراردادهــا را روی کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویــسنــد ! بــعـضی از عـهـدهــا را روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــســیـم ... حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ... شـکــســتَنـشـانیـک آدم را مـــی شــکند...
دلم،
پر از زخم هایی ست
که قرار است وقتی بزرگ شدم
فراموششان کنم...!
تو زیر همه چیز زدی،
و من
فقط
زیر
گریه...