دست از طلب ندارم تا کام من برآید********** یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید
نمایش نسخه قابل چاپ
دست از طلب ندارم تا کام من برآید********** یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شوخی مکن که مرغ بیقرار من***********سودای دام عاشقی از سر بدر نکن
نمك در نمك دان شوري ندارد
دل من طاقت دوري ندارد
امید چه کردی با دلم با این شعرت...تو معرکه ای پسر
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیایی و زر شوی
يارا يارا گاهي دل مارا به چراغ نگاهي روشن كن
چشم تار دل را چو مسيحا به دميدن آهي روشن كن
نسترن جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
دل خوش عشق شما نیستیم ای اهل زمین"
به خدا معشوقه ی ما بالایی است.
شعر قشنگی بود....مرسی
تمام نا تمام من با تو تمام میشود
شاعر بی نام و نشان صاحب نام میشود
ديده بدبين بپوشان اي كريم عيب پوش************زين دليري ها كه من در كنج خلوت مي كنم