شبی به خلوت پر ماهتاب ِ من بگذر
ز کوچه های گل افشان ِ خواب من بگذر
بپوش پیرهن ِ سایه مرا بر تن
برو به چشم ِ من از آفتاب من بگذر
نمایش نسخه قابل چاپ
شبی به خلوت پر ماهتاب ِ من بگذر
ز کوچه های گل افشان ِ خواب من بگذر
بپوش پیرهن ِ سایه مرا بر تن
برو به چشم ِ من از آفتاب من بگذر
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو؟
- این مباد
- که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو ٬
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
نه از رومم نه از زنگم همان بی رنگ بی رنگم بیا بگشای در بگشای دلتنگم [nishkhand]
پ.ن: اولین باریه که هم شعر نو میگم هم شعر شاعری غیر از حافظ !!
میتوان٬
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با تو٬
هر دو بیزار از این فاصله هاست.
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی!
يک روز رسد غمي به اندازه ي کوه
يک روز رسد نشاط اندازه ي دشت
آری افسانه ي زندگي چنين است عزيز
در سايه ي کوه بايد از دشت گذشت!
تا به كي ديدهات اشكبار است؟
بوسه اي زن كه دوران رونده است