اومدم خونه مادربزرگه[shaad]
نمایش نسخه قابل چاپ
اومدم خونه مادربزرگه[shaad]
منم موندم واسه ارشد 94 صنایع غذایی بخونم یا باغبانی[negaran]
همه میگن صنایع فعلا نمیدونم ،
البته با این اوضاع بیکاری چه فرقی می کنه!!!!![naomidi]
امروز دوتا از بهترین دوستام به طور کاملا غافلگیرانه برام تولد گرفتن !!!همین جاازهردوشون تشکر میکنم واینکه.......خیلی باحال ودوس داشتنی هستین[alaghemand][alaghemand]
امروز 12 صب(ظهر)!!!!http://freesmile.ir/smiles/3719_washmachine.gif از خواب پا شدم باز این روز تموم نمیشهhttp://freesmile.ir/smiles/720_dash1.gif
همه کارا ریخته سرم ..........کلی کار حوصله هیچ کدومو ندارمhttp://freesmile.ir/smiles/221719_otbdhjln3s7z47v9.gifمیدونم دیگه آخرشم اینجوری میشم http://freesmile.ir/smiles/127519_pa7t53t2o01ykpjj.gifhttp://freesmile.ir/smiles/127519_pa7t53t2o01ykpjj.gif یه ذره درس عبرت بگیر دختر (با خودمم)http://freesmile.ir/smiles/317419_p7977cujr38iyyms.gif
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دست مادرم شکسته بود بردیم دکتر آخرش گچ گرفت . .. امروز دختر خاله ام با خاله ام اومدن خونمون.(البته خاله ام که تقریبا هر روز اینجاست.)
چند تا خانم نشستن دارن حرف میزنن. دختر خاله ام گف والله شوهر دست و پا گیره نمیذاره که آدم راحت به عیادت و برخی جاها بره باید.
من انگار برق سه فاز بهم وصل کرده باشن خشکم زد.[taajob]
گفتم شوهر دست و پا گیره؟مگه شوهر بچه هست که دست و پا گیر باشه؟[entezar]
گفت از بچه بدتره. همه مردها اینجوری هستن.
من:[delkhoori]
خاله ام:[khande]
بچه:[nadanestan]
دختر خاله:[sootzadan]
دست و پا گیر:http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2847%29.gif
خاله ام زده بود زیرخنده.منم از حقوق مردها دفاع میکردم. بیچاره ما مردها.
آقا حقوق مردها داره پایمال میشه اونوقت سازمان حمایت از حقوق زنان تاسیس میکنن.
دو سه روزی بود داشتم فکر میکردم که چند روزیه هیچ اتفاق خاصی نیفتاده که تو دفتر خاطرات بنویسم تو همین فکر سر کلاس فیزیک بودم که یهو سلیناز بهم اس داد[nishkhand]کلی خوشحال شدم آخه از تنهایی در اومدم[nishkhand]
حالا این چیزا مهم نیست متن اس ام اسش مهمه[nishkhand]
حالا اتفاقات امروز رو براتون به جریان میکشم.امروز کسایی که جزو خاطرم هستن که نمیشناسیدشون[nishkhand]:استاد فیزیکم آقای رمضانی و یکی از دوستانم به نام سحر[khanderiz]
خب میریم ادامه ماجرا:
سلیناز:وااااااااااااااااا ااااااااااااای عطی فیس بوک بودم کل بچه های سایتو دیدم[nishkhand]
من:[nishkhand][soal]ایول دمت گرم کیا بودن حالا؟
سلیناز:همهههههههههه همههههههههه ی بچه ها اولم ... دیدم[nishkhand]
داداش ... لو رفتی تپلی[nishkhand]
من :[nishkhand]دیگه کیا رو دیدی؟
سلیناز: همهههههههههههه،
من:[nishkhand]یه روز تو خونه موندیا
سلیناز:به من میگن سلی هفت خط[khande]
تو همین حال و احوال با سلیناز بودم دیدم کل کلاس رفت رو هوا[nadidan][taajob]
کلی پرس و جو کردم آخرش فهمیدم آقای رمضانی جزوه ای که داده بوده برامون کپی بگیرن روش یکی این شعرو نوشته:دیشب اومدم خونتون نبودی راستشو بگو کجا رفته بودی،به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم[khandeshadid]
فکر کنید رو جزوه ی فیزیکتون همچین چیزی بود[nishkhand]
هنوز داشتیم با سلیناز راجب فیس بوک های دوستان عزیزمون تو سایت حرف میزدیمو میخندیدم .[nishkhand]به خدا غیبت نبود مسقره بازی های خودمون بود تصوری که از هر کسی داشتیمو مقایسه میکردیم با اون چیزی که بوده مثلا من فکر میکردم داداش ... چاقه چاقه[nishkhand]الان فهمیدم این طور نیست[nadidan]ببخشید داداش[nadidan]
تو همین حرفا بودیم و منی که اصلا به درس گوش نمیدادم یهو بغل دستیم:ستایش این یعنی چی؟
انرژی بستگی الکترون در حالت n=3? انرژی بستگی چیه؟؟؟؟
من که تا حالا درسو گوش نداده بودم:[taajob]
من:خب شاید انرژی بسته ای بوده به مرور زمان تغییر حالت داده شده انرژی بستگی[khandeshadid]
نگو من دارم اینا رو بلند میگم یهو کل کلاس ترکید[nadidan][khejalat]
آقای رمضانی:کاملا معلومه گوش ندادی
من:[nadidan][khejalat]
آقای رمضانی :سوال چند قسمت داره؟
دوستم سحر: دال تا قسمت
من: [khande]
کل کلاس:[khande]
اون وسط سلیناز:[nishkhand]
دیگه سعی کردم مثلا به درس گوش تا آخر زنگ ولی همچنان با سلی حرف میزدم[nishkhand]
من: نوشتن این خاطره واقعا حال میده(من به شوخی گفتم)
سلیناز:[nishkhand]آووووووووووره
من:[taajob][nishkhand][khande]باشه
آخر کلاس سحر به من یه تیکه روزنامه نشون داده میگه:بیا ستایش جواب علی کریمی به سرمربی پرسپولیس
من:[taajob]چی کارش کنم:
سحر: بده بغلیت[khande]
http://freesmile.ir/smiles/221719_otbdhjln3s7z47v9.gif
حالم خیلی داغونه
چشمام هم از دیروز اینجوریه نمیدونم چرا...
http://img.7setare.com/images/vy1g0puqjth31sswxmnu.jpg
عایا میکروب گرفتم از مریضا؟؟؟ خیلی داغونم. من رفتم!
فک کنم آخرامه!
امروز یاد گرفتم که من نباید در برابر کاری که برای دیگران آدم انجام میده انتظار جبران داشت ، البته این رو میدونستم اما تجربش کردم به نوعی که خودم فکرش رو نمیکردم .
مثلا زمانی که از کسی دفاع میکنی نباید انتظار داشته باشی که اون شخص هم ازت دفاع کنه .
شاید تجربه شیرینی نبود ، اما الان خوشحالم که این تجربه رو از ته دل لمسش کردم .
اینا رو نوشتم تا یکی دیگه از تجربه هایی که کسب کردم رو فراموش نکنم . [golrooz]
سلام
امیدوارم خوب باشید
این چیزی که الان مینویسم خاطره نیست
ولی مناسبترین جا برای نوشتنش همین تاپیک هست
من کلا ادمی هستم ک درباره نقطه نظرات دیگران در مورد خودم زیاد اهمیت قائل نمیشم مگر اون فرد،فرد خاصی باشه یا برام ارزش داشته باشه
تو سایت از زمانی که من اومدم ،خیلی خیلی نقطه نظرات زیادی و بدی در موردم بود
اوایل برام مهم نبود تا جایی که دیگه خیلی زیادی نظر میدادند
هی من هیچی نمیگفتم ،هی تو خودم میریختم ،چند بار گفتم دیگه تو سایت نمیام
ولی خب تو سایت یکسری از دوستان هستند که به واقع باعث افتخار و خوش بختی هست برای من که با این عزیزان دوستی کنم
تو این 4 ماه اخیر خیلی خیلی زیاد شده این نظرات که چپ و راست به تیکه یا هرچیزی به من نسبت میدند ،
سنگ صبور من تو سایت هم شاهد هست خیلی از اینا رو ،
تو چند روز اخیر
خیلی حرفای خنده اور میشنوم
و از اونجایی که خنده زیاد هم بده و الان هم من تو موقعیت این همه خندیدن نیستم
تصمیم گرفتم تا خودم و اطرافیان رو از راه مستقیم منحرف نکردم ،دست از این ترویج الگو های نادرست در میان جوانان نخبه مملکت که اینقدر نخبگیشون بالاست که خودشون رو فقط با سایه خودشون قیاس میکنند ،بر دارم
چون نه درست هست نه قشنگ
و همچنین از اونجایی که هرکی یه طاقتی داره
منم دیگه تموم شده به خدا طاقتم،
من تو زندگی روزمره ام طوری رفتار میکنم که کسی به خودش اجازه کوچکترین توهینی رو به من نده
ولی انگار بعضی از کاربرای سایت ،جز خودشان و هم قماش های خودشون کسی دیگری رو قابل احترام نمیدونند
شاید الان خیلی چیز کوچکی هست ولی خب الان دیگه حساسیتم گل کرده
و از اونجایی که بالا چشم من ابرو عادی هست ، ممکنه که اگه بیشتر ادامه بدم ،طوری برخورد کنم که برام دردسر درست شه(سابقه اش رو دارم)
و اصولا تو بحثا باید حواسم باشه،چون بعضی مواقع ممکنه حرفای راستی بزنم که دوست نداشته باشند بعضیا و من نمیتونم ،اصول بحث کردن من ،بحث آزاد هست نه با طعنه و ترس از ده جا
ترجیح میدم دیگه تو سایت هیچ فعالیتی نداشته باشم
الانم اگه آن میشم تو سایت فقط و فقط به خاطر همون دوستانی هست که گفتم
اینقدر برام ارزش دارند که حاضرم تو محیطی که ناراحت میشم حضور پیدا کنم
ببخشید طولانی شد
ولی خب دیگه
لازم هست بعضی مواقع[golrooz]
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکننداز آدم های یک ساعت دیگر میترسم!چون درگیر هزاران ثانیه اند…ثانیه هایی که در هرکدامرنگی دگر به خود میگیرند …[golrooz]
انسان ، حرفیستزده می شودخوانده می شودترانه می شود ، به یاد می ماند …گاهیناله ایستتنهاخاک خوب می فهمدش ….
بالاخره تلویزیون ایران ساعت ِ 13:22 امروز از شبکه مستند نواختن ِ کمانچه و ایضا ً از نزدیک همچین تیتراژ ِ پایانی نواختن ِ سنتور مجید اخشابی رو نشان داد ..
کمی شاد گشتم ..
نمیدونستم اینو کجا باید بنویسم
ولی لطفا راجب کسی که نمیشناسید نظر ندید[asabani]
فکر نمیکنم من انقدر آدم مهمی باشم که به من حسودی بشه
اصلا هم دیگه برام مهم نیست اینجا چی میگذره
سایت بیشتر از این که بهم آرامش بده بهم رنج و عصبانیت داده دو سه برابر دنیای واقعیم بهم ناراحتی داده
خیلیا ناراحتم کردن ولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم از دستشون ناراحت باشم
ولی طاقت من همینقدره
انقدر هم دوستان خوب تو سایت هستن که بودن و نبودنم فرقی نکنه
خداحافظ[golrooz]
بیخیال مرد
انقد سخت نگیر
بزار هرچی میخوان بگن
آخییییییییییییییییییییییی
یاد قدیم افتادم...!!
چقد علیه مدیرای اون سایتایی که عضو بودیم شورش میکردیم من و دوستام[sootzadan]
امروز قرار بود برم کنسرت استاااد شهرام ناظری تو برج میلاد
دیشب با دو تا دیگه از دوستان قرار گذاشتیم امروز بریم
منتها هرچه کردیم ، نشد
انگار هیچکی نمیخواست بریم
در هر حال نرفتیم...
چند دیقه پیش داداشم که 6سالشه اومد اتاقم گفت یه داستان برام بگو اینجا بخوابم!
منم گفتم برو جای من بخواب پتومو بکش رو سرت! منم داستانو میگم
کلهم داستانو بگم!
قصه ی ما به سر رسید چلاغه به خونش نرسید![sootzadan]نقل قول:
یه روز یه دیو رفت پیش یه اسب و بعدش دوتاشون به خوبی و خوشی به زندگیشون ادامه دادن!
بچه ی 6ساله اینجوری شد :| و از اتاقم متواری شد...!![khodahafezi]
سلام....
2 روزه نبودم اخه همه عشق عمه اومدددددددددددددددددددددد د
بغلش کردم. بوسیدمش... تو بغلم خوابید..... نفسش بوی طراوات تازگی میداد...
ای ادما من اومدم خونه بابا بزرگ بعد6ماه و12 روز ....
من یکم مریضم... همش 6 کیلوم.... ضعیفم... مریضم... برام دعا کنید... که خدا شفام بده... (درد دل انسیه)
به حق امام زمان قسمتون میدم واسه انسیه ما هم دعا کنید .. اینم عکساش
براش گریه کردم 6 ساعت پیشم نیست رقته خونشون شهر دیگه.... دلم تنگش .. دعا ش کنید..
http://uc-njavan.ir/images/7e7490keentuu2ld3oi1.jpghttp://uc-njavan.ir/images/pb0faq6big1kf25rlsoh.jpg
تا الان منشی بابایی بودم براش یه متنی رو تایپ کردم، در قبالش 100 تومن ناقابل گرفتم[sootzadan] به این میگن خوداشتغالی شایدم کارآفرینی[khanderiz]
"امروز یکشنبه ساعت 1:12 بامداد مورخ 4 اسفند 92"
هیچ کس نیست منو توجیه کنه...[gerye]
چرا من هی که بزرگتر میشم[sootzadan]نادون تر،دست وپاجلفتی تر،خنگ تر و...دارم میشم؟![bihes]
تو به من خندیدی و نداستی که سر پدر محترم را با سیب شیره مالیدم[nishkhand][droogh][nishkhand]
یه حرفایی تو دلمه نمیدونم چرا نمیشه به کسی گفت....
دلم پره...نمیدونم چی میخوام...حرف دلمم نمیدونم چیه...[gerye]
قفل کردم[afsoorde]فقط اینجا یه چیزی واضحه که من سلی ناز قبلی نیستمhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/46.gifزندگیمم تغییر کردهhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/46.gif
میخوام یه مدت هیچ جا نباشم!شروع میشه....نزدیکه!
بوی عید میاد!!
یکی از دوستانم که 3ماه هم ازم کوچیک تره
بچه دار شد!
اسمشم گذاشت مارشال[shaad]
امروز تو دانشگاه چقدررررر به مسخره میگفتیم مارشال
((مارشال بالاترین درجه ارتش های غربیست))
سلیناز من همونی که بود، همونی که من همیشه دوسش دارم
فقط باید صبر داشته باشه نمیدونم اینو چطور بهت بگم
سلیناز من احتیاجی به رفتن نداره
احتیاجی نداره که متن نوشتشو سفید بنویسه
سلیناز من فقط باید به زندگیش ادامه بده
باید از اول متولد بشه و اون چیزی که میخواد رو به همه ثابت کنه
به تمام دنیاااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااا
فقط باید خودش باشه همین[golrooz][esteghbal]
هی امروز چه روزی بود این دفعه دیگه خواب نموندم که به کلاس دیر برسم دو ساعتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتت منتظر تاکسی بودم تا برم مگه مواقع ضروری تاکسی گیر میاد آخه [narahatishadid][narahatishadid]حالا موقعی باشه که تاکسی نمیخای راننده ها سر مسافر سرو کله همو میشکونن http://freesmile.ir/smiles/399619_koc8w2z6c06mt1sw.gif..................... صبر کردم یکی بیاد http://www.pic4ever.com/images/hanghead.gif شد 5 مین گفتم حالا یکم دیگه وایستیم شانسمونو امتحان کنیم ........شانس !!!!!!!!!!!!!! دریغ از یه ذره[negaran]........انگاری قحطی اومده بود[delkhoori]........ منو میگی اینجوری شدم http://freesmile.ir/smiles/851319_speechless.gifفقط چن دقیقه تا شروع کلاس مونده بود دِ بدو http://www.pic4ever.com/images/fatcat.gifکه رفتم از یه مسیر دیگه سوار تاکسی شم خداروشکر بود.
رسیدم 10 دقیقه دیرتر ........... مثل بچه های خوب و با ادب وارد کلاس شدم استاد گرامی داشت تدریس میکرد تا منو دید یَک لبخند گسترده زد و گف خببببببببب شیرینی هفته بعد معلوم شد (این من بودم اون موقعhttp://www.pic4ever.com/images/89.gif) عاغا یه دفعه این 2گرونی افتادhttp://www.pic4ever.com/images/bb1.gif که بعله یادمان رفته که هرکی دیر برسه یا صدای گوشیش در بیاد باستی شیرینی بیاره...........
هیییییییییییییی موقع استاد رفتن هم با یک ماژیک بصورت کاملا گنده جلو اسممون نوشت"ش" ینی شیرینی و من در آن موقع در ظاهر http://www.pic4ever.com/images/bb5.gifو در باطنhttp://www.pic4ever.com/images/bl8.gif
متأسفانه هر چه اتفاق ناخوشایند هست برای من رخ می ده! ظهر رفتم اتاق خواهرم.. پرنده عزیزشون بیرون بود.. گرفتمشون روی دستم، چون موجود بسیار فهیمی هستند ناگهان خواستند بپرند روی سرم! ناخنشون یک لحظه گرفت به لب پایینم!!! من هم بسیار استرسی زود لبم رو با آب داغ شستم و بعد هم کلی پوویدون آیداین زدم! بعد تند تند می گم برم یه آزمایش بدم نکنه بیمار شده باشم و خواهرم فرموند: آره احتمالاً ایدز گرفتی!!!! و پایان، تصمیم بر این گرفتم که دیگه نگاهشون هم نکنم .. کلاً هر چه شخصیت مضطرب تری داشته باشی مشکلات بیشتری ظاهر می شه واست .. یه بار دیگه رفته بودم تمرین اسکیت، به دلیل سرعت زیاد و البته گیر کردن اسکیت هام به مانع خردم زمین و کمی پوست پای چپم خراش برداشت.. اونموقع هم مکرراً می گفتم نکنه آلوده شده باشه پام ...!!
واقعاً که دغدغه هام بسیار هست .. همسایه مجاورمون ، فرزندانشون سگ دارند و توی اتاق نگهداری می کنند .. از این سگ کوچک ها .. من هم به مادرم گفتم نکنه یکی از مو هاش بیاد تو هوا و منزل ما و درون حلق من بره!! توی اتاق خواهرم هم که می رم تا جایی که در توانم باشه تلاش می کنم دهانم بسته بمونه که یه وقت پَر طوطیش وارد دهانم نشه ..
بله .. این هم یک روزِ پر استرس، البته به همراه استرس های دیگه که هر روز موجود هست ...!
امروز دیگه رفتیم دانشگاه.
هرچی به بچه ها میگم دوستان من گلان من رفیقان من
من درگیرم.کار دارم کلاس نرید کلاس نریم کلاس نرند تشکیل نشه دیگه امروز طاقتشون برید [khande]
همشون رفتن [nishkhand]
حالا صبح رفتیم 15 مین استاد دیر کرد گفتم پاشین بریم هی معطلی دادند.کیفارو برداشتیم بریم استاد پرید تو کلاس و درو بست :))
هیچی دیگه درس شروع شد.حالا مگه بیخیال میشه؟میگه همین امروز باید یک فصل درس بدم چون 2هفته ی دیگه نمیام تا بعد از عید هم 1 جلسه نمیام[khabalood] حالا مگه 2 هفته ی دیگه ایشون میومد ما میرفتیم؟[nadidan]
کلاسا همینجوووور پشت هم .خیلی وقته نرفتیم دانشگاه عادت نداشتیم [nishkhand] تا ساعت 6 بودیم اما انگار 3 روز تو بیابون بدون آب و عذا مونده بودیم از بس خسته شدیم.
این خیلی سخته؛ این خیلی تلخه...که آدمای دورت نمیفهمن چیه حرفت. این اتفاقا میشن عقده توی قلبت. یه مشت اعتقاد چرت و پرت میره تو مغزت. این باعث شد که از دست مردمم در برم؛ پس نگو برگرد؛ پس نگو برگرد.
معصومه رفته بود مناطق جنگی...
امشب باید میرسید!
هنوز جوابمو نداده!
احتمالا خستست گرفته خوابیده..
اولین روزی که حرکت کرد خیلی خوب بود..
اومدم اینجا نوشتم اما سایت ارور داد ... گفتم شاید راضی نیست اینطور شد دیگه ننوشتم تا بیاد انشاءالله[nishkhand]
آخی الهی!![negaran]
خب عوضش مرد شدین![negaran]
مادر بزرگم حق دارن انقد حساسیت نشون میدن که به پسرای خونوادمون عطری نخوره... البته به همه میگن ولی سر پسرامون خیلی حساسن...
غذا که درست میشه در تمام مراحل پختش پسرا باید بچشن[nishkhand] ما هم عادت کردیم! یچی هم نخوان بخورن ما بزور میدیم بخورن[nishkhand]
هر کی وارد خونواده میشه میگه چقدر پسر پرستین شما![bihes]
راستی برا اونا هم خب یکمم حالت اردو داره دیگه برا همین ازون غذاها دادن خوردن اونا که عملیات و اموزش و غیره نیومدن... اما کاش سربازارو میدیدن و به اونا هم میدادن...
تا اونجایی که من میدونم پولشو خود بچه ها میدن!!!
درضمن خب این اردوها هدف های زیاد و همسویی داره و انصافا هم خیلی موفق هستن...
اسمشم هست اردو!
همین دانشگاه خودمون! انواع اقسام برنامه کوه.. راهیان نور.. زیارت.. گردشگری..تالاب و پرنده نگری و ... میزاره...هرکسی میخواد ثبت نام میکنه..البته بجز سفر مشهد که قرعه کشی میشه
کوه هم که اصولا میزارن... هزینه هاشم با خودمونه...
حالا بحث زیاده اینجا هم تاپیک خاطرات هست اگر مایل بودید تو پروفایلمون صحبت کنیم...
البته اگر مشغول کار روو پروژه هاتون نیستین..[golrooz]
البته اینم بگم واقعا باید خیلی بیشتر از اینا برا سربازا هزینه شه...قبول دارم کم کاری شده در حقشون...
لامصب!حواسم پرت شد...
نفهمیدم این مازیار(خواستاره عمم)چی گفته...[sootzadan]
عمم در خطاب به بابام:مازیااااااار[tahavoo]ببین چی نوشته تو اس....(یه جوری گفت مازیار فکر کردم بنده خدا مرد)[sootzadan]
نفهمیدممممم نفهمیددددددممممم...حواسم رفت...[gerye]دیگه روم نمیشه برم ازش بپرسم[nishkhand]دارم از فضولی میترکم...[bihes]
روزِ نازیبایی ست .. به واسطه اشتباه خودم ..