یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد...
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم...
یادمان باشد اگر این دلمان تنها شد...
طلب مهر زهر چشم خماری نکنیم...
نمایش نسخه قابل چاپ
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد...
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم...
یادمان باشد اگر این دلمان تنها شد...
طلب مهر زهر چشم خماری نکنیم...
غرور نذاشت بهت بگم قد خدا دوست دارم...
حالا نشستم یه گوشه دارم ستاره میشمارم...
تو رفتی و حالا دیگه اونور دنیا خونته...
انگار نه انگار که کسی اینور آب دیوونته...
مــن کـه میدانـم
بـه کودکی هم اگر برگردم
تو همــان شيشـهی شير گمشدهام میشوی
دلم برای سکوت صدایت تنگ است...
آنجا که مدام آرام می گرفت تا از عشق بگویم و از دل...
ماه من پرده از آن چهره زیبا بردار
تا فلک لاف نیاید که چه ماهی دارد ...
وقـــــــــت رفـــــــتن
بار ِ دلــتـنگـیـت ُ بستی ، دیگه وقت رفتنه
داری میری و فقط خاطره هات سهم منه
دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس
دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس
*
به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره
اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره
به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه !
به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !
به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری
به تو می رسم به آغوش ِ بهاری که داری
به تو که آینه ها محو تماشات می شدن
شبای تیره چراغونی ِ چشمات می شدن
*
می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی
امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی
می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی
می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی
می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری
می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری
امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری
تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری
خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه
تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه
نشان تو
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست
اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست
قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
غزلی برای تو
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
قفل سکوت قلب مرا بازمیکنی
باچشمهای عاشقت اعجاز میکنی
ارزانی نگاه توسهم غرورمن
وقتی برای ایینه هم نازمیکنی
بوی پاییــــز می آید
بوی دلتنگـــــی های بیشتر
بوی دلســــردی ،
بوی رویا های ندیده
بوی تو ،
بوی من ؛
بوی عشق
مستی های پنهان !
بوی باران؛
بوی خواستن و نتوانستن
بوی رفتــــن می آید،
بوی رفتــــن می آمد،
بوی ماضی هایی که هیچوقت حــــــال نشد .
و همیشه استمراری بود!
بوی آرزو ،
بوی تنهاییــــــــــ!!
بوی پاییز !