دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
نمایش نسخه قابل چاپ
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تاب من از تاب تو افزون تر است
گرچه تو سرخی به نظر من سپید
دنيي آن قدر ندارد كه بر او رشك برند
يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند
دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
مکن ای خسته در این بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آن که می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلازارترین شد چه دلازارترین
نمیدانم چه میخواهی بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
تق تقی می شنوم بر در دوست
آب چشمه جاری
می شنوی ...؟
سایش آب به روی سنگ را...
این صدا را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
که در این لحظه کسی هست که چشمان تو را
یاد کند...
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
دوستان عزیز لطف کنین در تاپیک مشاعره هیچ موقع با نقل قول مشاعره نفرمایید
[gerye][golrooz] با تشکر [golrooz][gerye]