شمعی دم مرگ خود ب پروانه چه گفت؟
گفت ای عاشق دیوانه فراموش شدی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی...
نمایش نسخه قابل چاپ
شمعی دم مرگ خود ب پروانه چه گفت؟
گفت ای عاشق دیوانه فراموش شدی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی...
یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بستهاند
دیگر این داس خموشی تان زنگار گرفت
به عبث هر چه درو کردید اواز مرا
باز هم
سبز تر از پیش,
می بالد, آوازم
تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش...
شب شرابی خوردم و مستی مرا در برگرفت
دوریت آمد به یادم هستی ام آتش گرفت
دوستان عزیز لطف کنین در تاپیک مشاعره هیچ موقع با نقل قول مشاعره نفرمایید
[golrooz] با تشکر [golrooz]
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
دوشینه پی شراب می گردیدم
افسرده گلی کنار آتش دیدم
گفتم که چه کرده ای چنین می گریی؟
گفتا که دمی در این چمن خندیدم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
میخواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کو باشد و من باشم و اغیار نباشد