-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بچه ها دارم فکر میکنم به ....
دبیر زیست و شیمی:ای شیطون (با حرکت دست که اینجا نمیشه نمایش داد)[nishkhand]
دبیر فیزیک:پرنیان شیطون نشو[nishkhand]
دبیر ریاضی:من هر کسیو بشناسم بهش درس میدم تو رو خوب شناختم از لحاظ درسی خوبیا فقط یکم شیطون نباش[nishkhand]
مامانم:پرنیان به حرفای استاد گوش میکنی نمیخندی شیطونی نمیکنی[khabalood]
دادااااااااااااشم![taajob]:پرنیان دیگه اینقد شیطونی نکن
خالم:تو دیگه بزرگ شدی پرنیان شیطونی؟[khanderiz]
[taajob2]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز هم شبیه همیشه که نیستی . . .
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام [golrooz]
اصلا فکرشم نمیکردم امروز انقد روز خوبی باشه... [labkhand] خدارو شکر میکنم.
اولین کلاسو پیچوندم! [nishkhand] ینی بگمونم اصلا تشکیل نشد!
بعد با برو بچ نشستیم جمع آوری مطالب برای شماره جدید نشریه رو کلید زدیم! به همشونم گفتم زودتر بیارن! مسئولیتشم انداختم رو دوش سردبیرم!
این بخیر گذشت! [sootzadan]
بعد یک اتفاق خعلی خوبی افتاد! [nishkhand] بگذریم!
بعد رفتم آموزش... یک کلاه گشاد سر مسئول بالین دانشکده گذاشتمو کارمو راه انداختم! [khande]sgangi6>:)
(که اگر یک روزی بفهمند پوستمو میکنن! [bihes])
میخواستم گروه بیمارستانمو عوض کنم (اینکارو به همین راحتیا برامون انجام نمیدن... حقم دارن چون نظم گروه ها بهم میریزه و اینا...)
بعد نگاه کردم دیدم فامیلیمو درست نوشتن ولی اسممو نوشتن فاطمه! بعد منم از این فرصت استفاده کردم...[sootzadan] رفتم گفتم اسم من توی لیست نیست!!! [taajob]
اضافش کنید به فلان گروه! انتخاب واحدمم نشونش دادم ک حجتو تمام کنم!!! [nishkhand]
اونم بنده خدا متوجه اون فاطمه ی هم فامیلی من نشد! [sootzadan]
الان توی لیست اساتید دوتا از من هست یکی به اسم خودم یکی به نام فاطمه!!! [khande]
بعدم رفتیم با دوستم کمی مرکز شهر و یکم جشن گرفتیم! چون اونم گروه بیمارستانشو اصلاح کرد [labkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
سلام [golrooz]
اصلا فکرشم نمیکردم امروز انقد روز خوبی باشه... [labkhand] خدارو شکر میکنم.
اولین کلاسو پیچوندم! [nishkhand] ینی بگمونم اصلا تشکیل نشد!
بعد با برو بچ نشستیم جمع آوری مطالب برای شماره جدید نشریه رو کلید زدیم! به همشونم گفتم زودتر بیارن! مسئولیتشم انداختم رو دوش سردبیرم!
این بخیر گذشت! [sootzadan]
بعد یک اتفاق خعلی خوبی افتاد! [nishkhand] بگذریم!
بعد رفتم آموزش... یک کلاه گشاد سر مسئول بالین دانشکده گذاشتمو کارمو راه انداختم! [khande]sgangi6>:)
(که اگر یک روزی بفهمند پوستمو میکنن! [bihes])
میخواستم گروه بیمارستانمو عوض کنم (اینکارو به همین راحتیا برامون انجام نمیدن... حقم دارن چون نظم گروه ها بهم میریزه و اینا...)
بعد نگاه کردم دیدم فامیلیمو درست نوشتن ولی اسممو نوشتن فاطمه! بعد منم از این فرصت استفاده کردم...[sootzadan] رفتم گفتم اسم من توی لیست نیست!!! [taajob]
اضافش کنید به فلان گروه! انتخاب واحدمم نشونش دادم ک حجتو تمام کنم!!! [nishkhand]
اونم بنده خدا متوجه اون فاطمه ی هم فامیلی من نشد! [sootzadan]
الان توی لیست اساتید دوتا از من هست یکی به اسم خودم یکی به نام فاطمه!!! [khande]
بعدم رفتیم با دوستم کمی مرکز شهر و یکم جشن گرفتیم! چون اونم گروه بیمارستانشو اصلاح کرد [labkhand]
ای زبل تو بابا دست شیطونو از پشت بستی[tashvigh] [golrooz]راستی اون اتفاق خوبو سانسورکردی ناقلا[cheshmak] [sokoot]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
سلام [golrooz]
اصلا فکرشم نمیکردم امروز انقد روز خوبی باشه... [labkhand] خدارو شکر میکنم.
اولین کلاسو پیچوندم! [nishkhand] ینی بگمونم اصلا تشکیل نشد!
بعد با برو بچ نشستیم جمع آوری مطالب برای شماره جدید نشریه رو کلید زدیم! به همشونم گفتم زودتر بیارن! مسئولیتشم انداختم رو دوش سردبیرم!
این بخیر گذشت! [sootzadan]
بعد یک اتفاق خعلی خوبی افتاد! [nishkhand] بگذریم!
بعد رفتم آموزش... یک کلاه گشاد سر مسئول بالین دانشکده گذاشتمو کارمو راه انداختم! [khande]sgangi6>:)
(که اگر یک روزی بفهمند پوستمو میکنن! [bihes])
میخواستم گروه بیمارستانمو عوض کنم (اینکارو به همین راحتیا برامون انجام نمیدن... حقم دارن چون نظم گروه ها بهم میریزه و اینا...)
بعد نگاه کردم دیدم فامیلیمو درست نوشتن ولی اسممو نوشتن فاطمه! بعد منم از این فرصت استفاده کردم...[sootzadan] رفتم گفتم اسم من توی لیست نیست!!! [taajob]
اضافش کنید به فلان گروه! انتخاب واحدمم نشونش دادم ک حجتو تمام کنم!!! [nishkhand]
اونم بنده خدا متوجه اون فاطمه ی هم فامیلی من نشد! [sootzadan]
الان توی لیست اساتید دوتا از من هست یکی به اسم خودم یکی به نام فاطمه!!! [khande]
بعدم رفتیم با دوستم کمی مرکز شهر و یکم جشن گرفتیم! چون اونم گروه بیمارستانشو اصلاح کرد [labkhand]
طبق تماسی که با مرجع تقلیدم داشتم[nadanestan]
این کارایی که کردی جایز نیست![sokoot][nadanestan]
ــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــ
پاهام تاول زده! از بس راه رفتم تو این بیابون و کوه ها
پای چپم آسیب دیده!
گوشام وز وز میکنه
خبر باخت آ اس رم و مصدومیت کاپتان توتی هم دیگه...[gerye]
یعنی من موندم تا کی باید هوادار آ اس رم باشم که نمیتونه یه جام قهرمانی رو بگیره و کاپتان با دل خوش خداحافظی کنه...[gerye][bihes]
مرگ بر مافیای فوتبال ایتالیا این یونتوس و ناپولی مافیا[taajob][sokoot]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
درست در این زمان در عجبم از آسمان و کلاغ هایش . . . چه بی دلیل لبخند دارند . ..
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اولین باره که یه حسی غریب بهم میگه:خاک تو سرت سلی ناز،هیـــــــــــــــــــ ـچی درس نخوندی امروز!
دینی که گند زدی...عربی که اون همه خر زده بودی گند زدی..زیستم که....اخه من به چی تو دلم خوش باشه سلی ناز؟![sootzadan]
خوش نویسان:خبــــــــــــــــ ــ خانم ک بلند میشه میاد پای تخته گردش ششی خونو برامون با رسم شکل توضیح میده...
من:[nishkhand][nishkhand][nishkhand]
خاک بر سرت با این وضع درس خوندنت ترم دوم[nadidan]
از پارسال که با مامانم دوست در اومدن قیافه من یادش مونده...هرجلسه من بدبختو بلند میکنه درس میپرسه[nadidan]
بــــــــــــــــــــــه چه شکلاته خوشــــــــــــــــــــ مزه هســــــــــــــــــــت![sargije]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یسری فاکتور ها هنوز مونده... گردنم دیگه در حال شکستنه... سرم گیج میره چشام سیاهیی میره ..معدم که داغووووووون کلی خستگی و کوفتگی عطر سرماخوردگی!!! [nishkhand] کلا مردم تنم داغه حالیم نیست[nishkhand]
این چند تا فاکتورم تموم شه راحت شم...[delkhoori]
امروزم درس نخوندم .. وای خدا اینو ختم به خیر میکنی برام راه بندازش... 5 شنبه هم بیوشیمی دارم! از اون اولی که کلاس شروع شد یه مبحث یشتر نخوندم...امتحانشم میگن خیلی سخت میگرن!!![sootzadan]
خیلی خوابم میاد...[khabalood]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نه تو می مانی و نه اندوهنه هیچ یک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم..
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت..
غصه ام میگذرد..
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
لحظه ها عریانند..
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز ی اتفاقو از نزدیک لمس کردم، چیزی که شاید تو کتابا یا فیلم نتونی حس کنی
ی نوزاد که تو پاگرد ساختمون آموزشگاه گذاشته شده، از اینجاست که سرنوشت این فرشته کوچولو عوض میشه
از خدا میخوام که جزء خوشبخت ترین ها باشه
خدای مهربونم آمین
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همه چی از یه هفته پیش شروع شد که حالم خوب نبود [negaran]ولی به کسی نگفتمو خودمو خیلی خوب نشون دادم معمولا وقتی ناراحتم به ساغر یا سلیناز میگم ولی این بار به هیچ کس نگفتم[negaran]آخه کهکشان میگه حالت بده به کسی نگو سعی کن خوب باشی واسه همین همیشه سعی میکنم پیش محمد خیلی شاد باشم[fardemohem]حتی اگه خوب نباشم[sootzadan]
کل این هفته رو به سختی گذروندم بدون این که به کسی بگم حالم خوب نیست[negaran]
تا این که دیشب یهو ترکیدم اصلا حالو حوصله نداشتم با هر کس که حرف زدم یه جوری ناراحتش کردم[negaran]دیشب اول با ساغر حرف زدم کلییییییییییییییییییییییی ییییییییییییی اذیتش کردم انقدر بداخلاق بودم که نگو[nadidan]خودمم گاهی به این کارام شک میکنم[sootzadan]بعدش با سلیناز حرف زدم چشمتون روز بد نبینه حال اونم بدجور گرفتم دیشب اصلا تو فاز خوبی نبودم[nishkhand]خدا منو بکشه که دوستامو ناراحت کردم[negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
❤گفتم:میری؟
گفت❤:آره
گفتم:منم❤ بیام؟
گفت:جایی که من میرم ❤جای 2 نفره نه❤ 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.❤....
اشک❤ توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین❤ انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت❤ و سرمو بالا آورد
گفت❤:میری؟
گفتم:آره
گفت:❤منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای❤ 1 نفره نه 2 نفر
گفت❤:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت❤ نداره
من رفتم❤ اونم رفت
ولی
اون❤ مدتهاست که❤ برگشته
وبا ❤اشک چشماش
خاک مزارمو❤ شستشو میده .
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز برای اولین بار یه مار زرد رنگ رو از نزدیک لمس کردم و نازش کردم sh_dokhtar22 البته حیف که ناراحت و غمگین بود[afsoorde]
امروز اولین ماهی های قرمز عید رو هم دیدمsh_dokhtar15
"یکشنبه 27 بهمن 92 ساعت 7:33"
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
Mn emruz 27b[khande]ahman raftm danshgah..dustamu dobare didm......va az ye etfaqi khyli khoshhal shodm..khyli ziad.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
روز خوبی بود[khande][nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پرینترم خراب شد!!! امشب کلی نیازش داشتم!! خلاصه نشستم زمین کلی با دل و رودش ور رفتم!! درست نمیشد!!!
بعد ازینکه دستام جوهری شد!! و پرینتر درست نشد ( و اینکه اخه خب کاری نکرده بودم خراب شده بود )عصبی شدم! با اخم بهش نگاه کردمو گفتم پسر بد!! sh_dokhtar11اومدم نشستم پشت سیستم و دست به چونه و دلخور!!! یکم گذشت یدفعه دیدم تق تق تق تق کاغذو کشید داخل[nishkhand] ولی انگاری زلزله میومد!![nishkhand]
هر قرنی یبار قهر میکنما!! ولی نمیدونم چرا انقد خوب جواب میده[bamazegi][nishkhand][sootzadan] آخرین باری که قهر کرده بودم چند سال پیش بود اون در حد چند ثانیه حل شد... امشبم حدود یه دقیقه...
البته شوخی بود.. قهر کار بدیه[bamazegi] من مهندسیم خوب بود پسرم درست شد[bamazegi][sootzadan][nishkhand]
[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از پادگان که میای بیرون
انگار دنیا رو بهت دادن
برا یه مرخصی دو ساعت باید رکن1 و رکن3 و فرمانده دسته و فرمانده گروهان و فرمانده گردانو راضی کنی
اونوقت میای بیرون
میبینی هیچ خبری نیست
همون روال سابق
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
✿elnaz✿
'' بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ''
سلام
یعنی چی ؟
یاد آرزوی بچګیم افتادم ، انقدر دلم می خواست همیشه یه نوزاد پیدا کنم از خیابون بدون دغدغه که ازم بګیرنش و هر دفعه هر کس چیزی بګه ، بزرګش کنم واسه خودم ... هی ... من که می دونستم برآورده نمیشه ، یه آرزوی دیګمم داشتن برادر بزرګتر بود که عمراً برآورده بشه بود ، دیګه نداشتم آرزو... [afsoorde] یاد همسایمون افتادم بچه ی آخرش که به دنیا اومد شوهرش تو بیمارستان فروختش [bitavajohi]
زمان در ګذره ، جهان در چرخشه و من سردرګم که چرا می چرخه ؟!
بګذریم ، امیدوارم همیشه در پناه و آغوش الله ، وجود خدا رو در لحظه ی لحظه ی زندګیش حس کنه ، این یعنی اوج خوشبختی ![esteghbal]
نمی دونم این بچه کی هست ، چه کسی میشه و ..... اما حس می کنم خیلی دوسش دارم چون :
http://uc-njavan.ir/images/4ggxumlbpqhlp0fy22x6.jpg
در آینده با ګذر از پیله مبدل به پروانه ای زیبا بشی :
http://uc-njavan.ir/images/a7k4prvadw2jarnzuzyz.jpg
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بازی فوتبال آ اس رم - سامپدوریا تموم شد
بخاطر این فرانچسکو توتیhttp://roma10.persiangig.com/image/S...%20%289%29.jpg
تا این وقت صبح نشستم و بازیو هر طور شده بکل تیک تاکی! از نت دیدم
امروز حالم وحشتناک بود، خوشبختانه 3بر صفر بردیم[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Team Sar Dadbin
[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خانم عرب(دبیر فیزیک)رو بوس کردم[nishkhand]میدونم الان چشاتون گرد شده[sootzadan]
امروز زنگش بیکار بودیم یه کم ،بچه ها گفتن بیاین بازی جرات-حقیقت...
عاقا شروع کردیم...بطری رو چرخوندیم به من افتاد....جراااااات....نه اینکه خعلی من با عرب خوبم و خوش ازش میاد بهم گفتن اگر جرات داری برو عربو بوس کن[narahatish]
بلند شدم...دوساعت رفتم پشتش وایسادم...نمیدونم چیکار کنم...بقیهم از خنده مرده بودن...
سرشو برگردوند خواست بگه اینجا چیکار میکنی اجازه بهش ندادم گفتم خانمممممممممممممم....بوسش کردم سریع برگشتم[nishkhand]بدون اینکه نگاش کنم...[tahavoo]
چشاش گرد شد!!!منم خودم حالت تهوع گرفتم[tahavoo]بعدش یه لبخند ملایم و مهربانانه بهم زد منم زدم[nishkhand]
همش بچه ها منو انداختن طرف عرب...
بهم میگن به میز عرب که رسیدی صدای خ ر در بیار[sootzadan]کف نمازخونه خم شدم به هر میزی که میرسم صدا در میارم...[nishkhand]میزام همه سمت عرب بود...عرب چند دقیقه سرشو برمیگردوند فسفر میسوزوند این صدای چیه دوباره برمیگشت مشغول کارش میشدsh_omomi89
من که خوب بود تازه...
یکی از بچه ها رفته جلو دوربین مدرسه زبون در میاره[khande]
اخرشم میدونیم چی شد؟!
سر بازی همه رفتیم سمت عرب عصبانی شد اسمای همه ییییییییییییییی بچه ها رو نوشت نمره کم کنه...[nishkhand]
الان خوشحالم خعلی....سرماخوردم شدید...ویروسم به عرب منتقل شد[nishkhand]فردا مدرسه نیاد ایشالله{shnjavan}
امروز کلی خندییدم تو مدرسه...روز خیلیی خوبی بود....خعلی...sh_omomi76
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سونای
پرینترم خراب شد!!! امشب کلی نیازش داشتم!! خلاصه نشستم زمین کلی با دل و رودش ور رفتم!! درست نمیشد!!!
بعد ازینکه دستام جوهری شد!! و پرینتر درست نشد ( و اینکه اخه خب کاری نکرده بودم خراب شده بود )عصبی شدم! با اخم بهش نگاه کردمو گفتم پسر بد!! sh_dokhtar11اومدم نشستم پشت سیستم و دست به چونه و دلخور!!! یکم گذشت یدفعه دیدم تق تق تق تق کاغذو کشید داخل[nishkhand] ولی انگاری زلزله میومد!![nishkhand]
هر قرنی یبار قهر میکنما!! ولی نمیدونم چرا انقد خوب جواب میده[bamazegi][nishkhand][sootzadan] آخرین باری که قهر کرده بودم چند سال پیش بود اون در حد چند ثانیه حل شد... امشبم حدود یه دقیقه...
البته شوخی بود.. قهر کار بدیه[bamazegi] من مهندسیم خوب بود پسرم درست شد[bamazegi][sootzadan][nishkhand]
[golrooz]
عزیزم چرا پرینتر شما پسره؟ [nishkhand] پس چرا مال من دختره؟؟؟ [nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
عزیزم چرا پرینتر شما پسره؟ [nishkhand] پس چرا مال من دختره؟؟؟ [nishkhand]
بدلیل وجود یا عدم وجود کروموزومهای Y[sootzadan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
روز خیلی بدی بود.با یکی از همکلاسیام دعوام شد[sar dard]
فکر کنم حرف من بد بود[negaran]
اول اون شروع کرد نه من[negaran]
بعدش منم اعصابم خورد شد خوب مورد عنایت قرارش دادم[nadidan]خیلی عصبانیم[esteress][sar dard]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پلیس ریخته توی خیابون ...مردم رو جمع میکرد.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
شه پری
پلیس ریخته توی خیابون ...مردم رو جمع میکرد.
[soal]
کجا؟
علتش چیه؟[taajob]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
شه پری
پلیس ریخته توی خیابون ...مردم رو جمع میکرد.
چرا؟؟
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
امروز خانم عرب(دبیر فیزیک)رو بوس کردم[nishkhand]میدونم الان چشاتون گرد شده[sootzadan]
امروز زنگش بیکار بودیم یه کم ،بچه ها گفتن بیاین بازی جرات-حقیقت...
عاقا شروع کردیم...بطری رو چرخوندیم به من افتاد....جراااااات....نه اینکه خعلی من با عرب خوبم و خوش ازش میاد بهم گفتن اگر جرات داری برو عربو بوس کن[narahatish]
بلند شدم...دوساعت رفتم پشتش وایسادم...نمیدونم چیکار کنم...بقیهم از خنده مرده بودن...
سرشو برگردوند خواست بگه اینجا چیکار میکنی اجازه بهش ندادم گفتم خانمممممممممممممم....بوسش کردم سریع برگشتم[nishkhand]بدون اینکه نگاش کنم...[tahavoo]
چشاش گرد شد!!!منم خودم حالت تهوع گرفتم[tahavoo]بعدش یه لبخند ملایم و مهربانانه بهم زد منم زدم[nishkhand]
همش بچه ها منو انداختن طرف عرب...
بهم میگن به میز عرب که رسیدی صدای خ ر در بیار[sootzadan]کف نمازخونه خم شدم به هر میزی که میرسم صدا در میارم...[nishkhand]میزام همه سمت عرب بود...عرب چند دقیقه سرشو برمیگردوند فسفر میسوزوند این صدای چیه دوباره برمیگشت مشغول کارش میشدsh_omomi89
من که خوب بود تازه...
یکی از بچه ها رفته جلو دوربین مدرسه زبون در میاره[khande]
اخرشم میدونیم چی شد؟!
سر بازی همه رفتیم سمت عرب عصبانی شد اسمای همه ییییییییییییییی بچه ها رو نوشت نمره کم کنه...[nishkhand]
الان خوشحالم خعلی....سرماخوردم شدید...ویروسم به عرب منتقل شد[nishkhand]فردا مدرسه نیاد ایشالله{shnjavan}
امروز کلی خندییدم تو مدرسه...روز خیلیی خوبی بود....خعلی...sh_omomi76
http://www.pic4ever.com/images/25r30wi.gif
http://www.pic4ever.com/images/25r30wi.gif
http://www.pic4ever.com/images/25r30wi.gif
خیلی باحال بود
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خدایا بالاتر از بهشت داری؟
برای زیر پای مادرم میخواهم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تصمیم بر سپردن گیسوانم به قیچی که منصرف گشتم..
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز راما اومد به داد دلم رسید.....[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز توی مسیر بارگشت از بیمارستان ،کفشی رو که چند روز دیدم و خیلی خوشم اومده بود خریدم[shademani2]sh_omomi127
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بالاخره 30 بهمن هم رسيد
اين همه تو سايت از سومين همايش بزرگ سوادكوهي هاي مقيم تهران پست گذاشتم خودم برم اونجا ببينم چه خبره!!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز مهر و محبت مادری رو خیلی بیشتر حس کردم وقتی تو اتوبوس، مادر، دختر بچه عقب افتاده و فلجش رو محکم در آغوش گرفت تا گریه نکنه و داد نزنه، آخه تازه عمل کرده بود، دکتر گفته بود نباید داد بزنه!
حرف دلش که باز شد، میگفت دو تا بچه داره، که هر دو فلج و به این وضع هستن، شوهرش دو سال پیش ترکشون کرده و اون مونده و بچه ها و کلی خرج و بی پولی!!!!
جالب این بود که من فقط صدای جیغ میشنیدم، ولی مادر دختر بچه کاملا میدونست دخترش چی میگه، قبل گریه کردنش گفت دخترم دلش گرفته، آوردم بیرون حالش عوض شه، دختر بچه که گریش گرفت محکم سرشو تو بغلش گرفت و بی تابی میکرد که زودتر به یه پارک برسه تا دخترش دیگه گریه نکنه !!
دلم گرفت، دلم خیلی گرفت، با اون حال خدا رو شکر میکرد !!!!!
خدایا سایه همه ی مادرا رو بالای سر فرزندانشون حفظ کن !
"اللهم اشف کل مریض"
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ﮐﺎﺵ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻫﻤﺴﺮ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ. ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﻫﺎ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻦ، ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻨﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺎ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﺪﻡ! [entezar2][golrooz]