گاهی به خاطر ِ <من> ماندن را تحمل کن...
رفتن از دست همه برمی آید ...!
نمایش نسخه قابل چاپ
گاهی به خاطر ِ <من> ماندن را تحمل کن...
رفتن از دست همه برمی آید ...!
قفس داران غرورم را شکستند
دل دائـم صبورم را شــــکستند
به جرم پا به پــای عشـق رفتن
پرو بال عـــبورم را شــکستند
مرا از خــلوتم بیرون کشــیدند
سکوت چون بلورم را شکستند
تــــــــمنای نـــگاهم را نـــــدیدند
چه بی باور حضورم را شکستند
[negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran]
گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را...
و صدای شکستنها را...
و وجدانم را محاکمه می کنم
من کدامین قلب را شکستم؟
و كدامین امید را نا امید کردم؟
و کدامین احساس را له کردم؟
و کدامین خواهش را نشنیدم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم؟
که این چنین دلتنگم...
حیران نشسته ماه به تنها نشستنم
وین قطره قطره اشک به مژگان شکستنم
دیوانگی نباشد اگر شور عاشقی است
شب تا سحر نگاه به مهتاب بستنم
از این دریچه راه به سوی تو میبرم
باشد اگر امید از این چاه رستنم
پیوسته ام به مهر تو شاید که بنگری
پیوند خویش از همه عالم گسستنم
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم! چه گرمیم! ازین عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی بادۀ حمرا
که جانرا و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور ! زهی شور ! که انگیخته عالم
زهی کار ! زهی کار ! که آنجاست خدایا
فرو ریخت فرو ریخت شهنشاه سواران
زهی گرّد زهی گرّد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدانسان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگر بار دگر بار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چرائیم؟
چه بندست! چه زنجیر! که برپاست خدایا
چه نقشیست! چه نقشیست! درین تابه ی دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
حواسَت به دلت باشد
آن را هرجایی نگذار ...
این روزها دل را می دزدند
بعد که به دردشان نخورد
جایِ صندوقِ پست آن را
...............در سطل آشغال می اندازند
...
و تو خوب می دانی دلی که المثنی شد
دیگر دل نمی شود
سنگ است که صبوری میداند ،
برای آمدنت ، تو بگو
سنگ باید شوم
که صبور باشم
یا صبر از دست بدهم
تا سنگ نشوم ... ؟!!
مبهوت دو چشمان سیاهت شــدم امروز
دل بسته آن روی چون ماهت شدم امروز
هر چند زمن دوری و از من خبرت نیست
با یاد تو دوشین به پگـــاهت شدم امروز
آنقدر دعا کردم
تا پرنده شدم
اما حالا که این همه راه را
بسوی تو پر زده ام
تو قیچی بدست
... در پرچین نشسته ایی
غافل از اینکه من
تورا بیشتر از پرهایم دوست دارم
نرسیده به بعضی خاطره ها ...
باید بنویسند :
آهسته بیاد بیاورید ...
خطر ِ ریزش ِ اشک