یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود / دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
نمایش نسخه قابل چاپ
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود / دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دور شو از ما چه می خواهی رهی؟!
ورنه همچو ما در افتی در چهی!
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی خواهد آمد دوستداران را چه شد
در هوای ابری عشقش دلم را جا گذاشت
رفت و از آن صبح بارانی کسی بویی نبرد
گفتم از رد نگاهم عاشقی پیداست، او
رفت و از آن حس طوفانی کسی بویی نبرد
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیم شبی رفع صد بلا بکند
دچار ثانیه های پرتپش فرداست
کسی که شاعرانه به احساس می اندیشد
برای من از زندگی خواهد گفت
کسی که دوست دارد ساده بودن را
...
آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت ،
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد،
طعنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت
تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک
باران صبحگاه ندارد صفای اشک
كم نخواهد گشت دريا زين كرم
از كرم ,دريا نگردد بيش و كم
ماه من باور بکن هر شب هوايت ميکنم
قلــب پاره پاره ای دارم فدايت ميکنم
می نـشينم گوشـه ای در آرزوی ديدنت
روبه قبله اشک می ريزم دعايت ميکنم