نازی که زلبخند گل یاس هویداست
زیبایی عشق است که در چشم تو پیداست
نمایش نسخه قابل چاپ
نازی که زلبخند گل یاس هویداست
زیبایی عشق است که در چشم تو پیداست
تا من دوباره قسمتی از زندگی شوم
در گیر و دار سقف و طنابم ... تو نیستی
من یک سوال گیجم و شب ـ پرسه میزنم
شک میکنم به تو ... که جوابم تو نیستی
یک سینه پر سؤال، یک دست بی جواب
یک شانه که هنوز چشمش به دست توست
یک قلب پر ز درد
یک آه خشک و سرد
این شد نصیب مرد
...
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟
نمیدانم؛
شب ها من شاعر میشوم
و تورا غزل باران میکنم
یا تو بهانه میشوی
و من غزل غزل میبارم
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
مینویسم تاسحر گاه آخرین شب هجران
تا آن زمان یادت هردم بنده نوازی میکند
میدانم که می آیی اگر هردم بخوانم تورا
دلم نام تورا چون شباهنگ راز داری میکند
در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی،تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی،
گوهر خود را نزن بر سنگ هر ناقابلی،صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
[golrooz][golrooz]
دردا و دريغا كه درين بازی خونين
بازيچه ی ايام دل آدميان است