راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آن چه جگرسوزه بود باز جگر سازه شود
نمایش نسخه قابل چاپ
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آن چه جگرسوزه بود باز جگر سازه شود
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا ، حالا که من افتاده ام از پا جرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! [delkhoori]
بشنو از نی چون شکایت می کند
از جدائیــها حــکایت می کند
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکــر ز منقار
میازار موری که دانه کش است
مگه آزار داری بیتربیت.....
کو جلوهای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گر ز دست زلف مشكينت خطايي رفت رفت
وز ز هندوي شما بر ما جفايي رفت رفت
تو را من چون نسیمی دوست دارم
چو خونم در درون پوست دارم