زین سخن همچون خیالی شد خیال
حال بر وی گشت حال زین محال
هیچ صورت، هیچ معنی، هیچ کار
نیست جز در پرده بر من آشکار
نمایش نسخه قابل چاپ
زین سخن همچون خیالی شد خیال
حال بر وی گشت حال زین محال
هیچ صورت، هیچ معنی، هیچ کار
نیست جز در پرده بر من آشکار
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
من، دگر آن نيستم، به خويش مخوانم
من گل خشكيده ام، به هيچ نيرزم
عشق فريبم دهد كه مهر ببندم
مرگ نهيبم زند كه عشق نورزم
[golrooz][golrooz][golrooz]
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نگاه بي قرارم خيره مي ماند
يكي هم، زينهمه نازآفرينان
اميدم را به چشمانم نمي خواند
....
[golrooz]
دیدم بخواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود [shademan][nishkhand]
دل از بي همزباني ها فـــــسرده
تن از نامهرباني ها فسرده
ز حسرت پاي در دامن كشيده
به خلوت، سر به زير بال بردهــــ
....
[alaghemand]
همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
اين همه در پيچ تاب آب مگرد !
چنين درين خس و خاشاك هرزه پوي، مپوي !
مرا در آينه آسمان تماشا كن !
دري به روي خود از سوي آسمان واكن
....
[shademan]
نسیم زلف جانان کو؟که چون برگ خزان دیده
به پـای سـرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشـی داری بلای جان
خـدایــا بـر مگردان ایـن بلای آسـمانـی را