منو بشناس که همیشه نقش غصم روی شیشه
نمایش نسخه قابل چاپ
منو بشناس که همیشه نقش غصم روی شیشه
دیگر بازی بس است….
بیا شمشیرها را کناربگذاریم…
دستهایمان را بشوریم و چیزی بخوریم…..
اما چرا؟؟؟!!
دستهای تو خونیست و پشت من میسوزد…!
***********************
نمیدانم کجای بازی اشتباه بود که تو دیگر همبازی من نیستی؟؟؟
و من هنوز گرگم به هوای تو…
************************
تندرفته است
کودکیهای من!
باآن دوچرخه قراضه اش که همیشه ی خدا پنجربود..
***************************
کفشهایم را نده ، پا برهنه میروم تا درحریم تنهایی خود ، با نگاه به تاولهای پایم عبرت بگیرم…من کجا؟عاشقی کجا!؟
************************
چه سخته..هم ابرباشد..هم باران باشد..هم خیابان_خیس..امانه توباشی..نه دستی برای فشردن باشد..نه پایی برای قدم زدن باشد..ونه نگاهی برای زل زدن
***********************
نسلی هستیم ک ازپشت_ قابهای_شیشه ای مانیتور یک دیگر رادر آغوش میکشیم..
این جاده از بهارش در انتظار توست
زمستان عمرم شروع شد اما باز هم تو نیامدی
اللهم عجل لولیک الفرج
http://up.afghaniyan.com/images/7a2v...jzfqpqlqjh.jpg
جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
وجالتر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند!
دیدی غزلی سرود؟؟؟
عاشق شده بود
انگار خودش نبود
عاشق شده بود
افتاد،شکست،زیرباران پوسید،آدم که نکشته بود!!
عاشق شده بود....
- - - به روز رسانی شده - - -
دیدی غزلی سرود؟؟؟
عاشق شده بود
انگار خودش نبود
عاشق شده بود
افتاد،شکست،زیرباران پوسید،آدم که نکشته بود!!
عاشق شده بود....
- - - به روز رسانی شده - - -
دیدی غزلی سرود؟؟؟
عاشق شده بود
انگار خودش نبود
عاشق شده بود
افتاد،شکست،زیرباران پوسید،آدم که نکشته بود!!
عاشق شده بود....
حاصل سبز ترین باور من
برگ زردی است که از لای ورق های دلم میریزد
مانده ام سخت غریب
دگر از سبزترین حادثه ها می ترسم ........
مردم جوری حرف می زنند که گویی همه چیز را میدانند.
اما اگر جرات داشته باشی و سئوالی بپرسی آنها هیچ چیز نمی دانند …
(پائولوکوئیلو).
دلـــم از خیلــــی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریـــاد رســـی نیست
شدم اون هرزه گیاهـــی که گلاش
پرپر دستای خار و خسی نیست
دیگه دل با کســـــی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمــــون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست
بارون از ابــــرا سبکتر می پره
هر کسی سر به سوی خودش داره
مثل لاک پشت تـــو خودم قایـــــم شدم
دیگه هیچ کس دلمو نمیبره
دیگه دل با کســــی نیست
دیگه فریــــــاد رسی نیست
آسمــــــون ابــــــــــری شده
دیگه خــــار و خسی نیست
ماهی از پا شوره بیرون افتاده
شاپرکهــــا پراشون زخمی شده
نکنــــــه تو گلــــه بره هــــــامـــــون
گذر گرگ بیابون افتـــــاده
دیگه دل با کسی نیست
دیگــه فریاد رسی نیست
آسمون ابــــــــــــری شده
دیگه خار و خسی نیست
امروز
نه!
این روزها احساس غریبی دارم
چرا؟
نمیدانم شاید از نبودن لبخندزیبا
نمیدانم شاید از ناجوان مریدها
نمیدانم شاید از نبودن یه لحظه پور شور
نمیدانم شاید از نبودن بودن ها
شایدهم از وجود صحرای درونم
که شیداییم را برهم زده
تنهایم در صحرای درونم
حیف.
چه آزمون دشواریست:
قلبت را در سمت چپ بگذارند و بگویند ب راه راست برو!!!
-
بازگرد اِی خاطرات کودکی / برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند / یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود / آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس / روبه مکار و دزد وچاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است / سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود / فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوز و سرمای شدید / ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم / ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم / یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت / دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود / برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد و رنج و کار / بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد / کودکان کوچک اما مردِ مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود / جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم / لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش / یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر / یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من / بازگرد این مشقها را خط بزن
...
مصطفی رحماندوست
وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد و مرا...
عشق زمستانی ات را به یاد می آورم
آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.
شاید برایت عجیبست این همه آرامش ام !
خودمانی بگویم ؛
به آخر خط که برسی دیگر فقط نگاه میکنی .
شده ام معادله چندمجهولي...
اين روزها...
هيچ كس...
از هيچ راهي...
مرا نميفهمد...!
سلام خدا جون خوبی؟؟؟؟؟؟؟
منم دوباره
اومدم بگم دستت درد نکنه آچارتو برداشتی ولی ظاهرا اون قطعه اضافی ها مونده هنوز میشه زحمت اونا رو هم بکشی؟؟؟؟؟؟[gerye][nadidan]
در حیرتم،
به هر کس مینگریم، در شکایت است...
دنیا به کام کیست؟؟؟!!!
سالهاست
كه از جزيرهي متروك
نامهاي را در بطري روانهي آبهاي عالم كردهام
اگر كسي عاشق باشد
ميتواند كلماتم را بخواند
به هر زباني
در هر سرزميني
این جا، جای من نیست.
بر روی این زمین غریبم.
این آسمان ، سقف خانه ی من نیست.
نباید به این جا می آمدم.
این جا تبعیدگاه من است.
چه گناهی مرا به این غربت دور رانده است؟
باورت گر بشود ،یا نشود، حـــــرفی نیست
امـــــــــــــــــا
نفسم میگیرد:
در هوایی که نفس های تو نیست...
غصه نخور ؛کنار امده ام با نبودنت...
خیلی که دلم بگیرد،گــــــــــــــریه میکنم!
خدایا
یک مرگ بدهکارم
و هزار آرزو طلبکار
خسته ام.....
یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر...
خدا به این جسارت تو نمی خندد...
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند و به تو میگوید ارباب ،نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری ،نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند ،نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
به دستان پدرت،
به جارو کردن مادرت،
به همسایهای که هر صبح نان سنگگ میگیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس،
به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده آژانسی که چرت میزند،
به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد میزند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه میرود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچهها جار میزند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت میریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوار تاکسی میشود و بلند سلام میگوید،
به فروشندهای که به جای پول خرد به تو آدامس میدهد،
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسیات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو میخواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی،…
… نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین چیزهای نابجای آدمهایی بخندی که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند، آدمهایی که هرکدام برای خود و خانوادهای همه چیز و همه کسند، آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا میکنند، بار میبرند، بی خوابی میکشند، کهنه میپوشند، جار میزنند، سرما و گرما میکشند و گاهی خجالت هم میکشند، … خیلی ساده … نخند …
دوست من! هرگز به آدمها نخند، خدا به این جسارت تو نمی خندد. اخم میکند.[golrooz]
باتو نیستم
به خودت نگیر ،
اصلا تو یکی نخوان ...
دارم با خودم زمزمه می کنم ،
با خودم حرف می زنم ...
دلگیرم از آدم هایی که می آیند
و
می روند
و
پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند ...
نمی بینند که پشت سرشان به جای کاسه ی آب ، اشک ریخته می شود ...
به جای خداحافظی ، بغض می کنند ...!
از تو دلگیر نیستم ،
رفتن حق آدم هاست !!
با خودم حرف می زنم
خيلى بده دلت هــــواى روزهــــايى رو بكنه
كه ميــــــــدونى ديگه نميــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــاد!!
خداوندا
نادانی دیروز،شادی امروزم را گرفت
نادانی امروزم را بگیِر تا شادی فردایم را از دست ندهم ......
وقتي بزرگ مي شوي ديگر ..
خجالت مي كشي به گربه ها سلام كني و براي پرنده هايي كه آوازهاي نقره اي مي خوانند دست تكان بدهي..
خجالت مي كشي دلت شور بزند براي جوجه قمري هايي كه مادرشان بر نگشته، فكر مي كني آبرويت ميرود اگر يكروز مردم _همانهاي كه خيلي بزرگ شده اند_ دل شوره هاي قلبت را ببينند و به تو بخندند
وقتي بزرگ مي شوي ديگر ..
نمي ترسي كه نكند فردا صبح خورشيد نيايد،حتي دلت نمي خواهد پشت كوهها سرك بكشي و خانه خورشيد را از نزديك ببيني..
ديگر دعا نمي كني براي آسمان كه دلش گرفته ، حتي آرزو نمي كني كاش قدت مي رسيد و اشكهاي آسمان را پاك مي كردي..
وقتي بزرگ مي شوي..
قدت كوتاه مي شود .آسمان بالا مي رود و تو ديگر دستت به ابرها نميرسد و برايت مهم نيست كه توي كوچه پس كوچه هاي پشت ابرها ستاره ها چه بازي مي كنند ..
آنها آنقدر دورند كه تو حتي لبخندشان را هم نمي بيني !!و ماه ، همبازي قديم تو آنقدر كمرنگ مي شود كه اگر تمام شب را هم دنبالش بگردي پيدايش نمي كني
وقتي بزرگ مي شوي ..
دور قلبت سيم خاردار مي كشي و درمراسم تدفين درختها شركت مي كني و فاتحه تمام آوازها و پرنده ها را مي خواني و يكروز يادت مي افتد كه تو سالهاست چشمانت را گم كرده اي و دستانت را در كوچه هاي كودكي جا گذاشته اي ، آنروز ديگر خيلي دير شده است .....
فرداي آنروز تو را به خاك مي دهند و ..
مي گويند: خيلي بزرگ شده بود ......!!!!
در این شهر صدای پای مردمیست که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند،مردمی که صادقانه دروغ میگویند،خالصانه به تو خیانت میکنند...
در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروز تری.....
بچه که بودم میدانستم هر وقت گم شدم باید سر جایم بمانم....
حال... مدتهاست ایستاده ام اما کسی مرا پیدا نمیکند...
شعری از پاول سلان
واژهی به-قعر-رفتن،
که ما
آن را خواندیم.
سالها
و واژهها از آن میگذرد
و ما
همچنان همانیم.
میدانی،
مکان بینهایت است،
میدانی،
لازم نیست پرواز کنی،
میدانی،
آنچه را در چشم تو میبینم،
ژرفای
مرا ژرفتر میکند.
با تهمانده شراب
و بیکسی، با این هر دو
:
من سوار
بر اسب از میان برف میگذرم، و تو...
خدادر دوردست
– کمی آنسوتر _ میخواند،
و برای
آخرین بار
ما سوار
بر اسب
از فراز
پرچین انسان میگذریم.
می گویند آخر خنده گریه است ...
بهانه ای جور کنید بخندم !
بغضی در گلو دارم ...
اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته است
خصوصیاتش رو که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را
می نویسد
وقت می گذارد برایم
وقت می گذارم برایش
نگرانش می شوم
دلتنگش می شوم
وقتی در صحبت هایم به
عنوان دوست یاد می شوم
مطمئن می شوم که حقیقیست
هر چند کنارهم نباشیم
هر چند صدای هم را نشنیده باشیم
من برایش سلامتی و شادی
آرزو می کنم
هر کجا که باشد
خدایامن حواسم به همه هست به جزتــــو
پس تـــوهم حق داری حواست به همه باشدجزمن
- - - به روز رسانی شده - - -
خدایامن حواسم به همه هست به جزتــــو
پس تـــوهم حق داری حواست به همه باشدجزمن
خــودَم قَبـــول دارم بغض هایم کـــهنه شـــده اند... آنـــقدر کــهنه…
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک آن
یــادگــاری نــوشت…
مینویسم و میگذرم...
تو هم بنویس و…
برو…
- - - به روز رسانی شده - - -
خــودَم قَبـــول دارم بغض هایم کـــهنه شـــده اند... آنـــقدر کــهنه…
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک آن
یــادگــاری نــوشت…
مینویسم و میگذرم...
تو هم بنویس و…
برو…
مهدی جان ... دلم گرفته!!
موسیقی دروغ ِسرنوشت
آرامش ِ آهنگ معنوی را ربوده
به حالم توجه نما که به سوی تو گریخته ام...
با قلبی رنجور از غم روزگار
غصه هایی که تکرارش روحم را زخمی و قلبم را پاره پاره کرده اند
ترا می جویم ...
دلم گرفته!!
از قلب های پراز کینه ی انسان ها!!
خسته ام !!
از این دنیا و از هوای نفس ها!! از خودم .... خودم...خودم خسته ام...
اللهم عجل لولیک الفرج...
آنقدر زمين خورده ام که بدانم
براي برخاستن
نه دستي از برون...
که همتي از درون لازم است ...!!
حالا اما
نمي خواهم برخيزم
مي خواهم اندکي بياسايم
فردا برمي خيزم
وقتي که فهميده باشم
چرا زمين خورده ام...؟؟؟
گاهی به قدری دلم برایت تنگ میشود که حاضرم حتی با دیگری ببینمت
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند ، اما نه وقتی که در کنارشان هستی ، نه !
آنجا که در میان خاک خوابید ، سنگ را تمام می گذارند و می روند
*******************************
همیشه حرف از رفتن هاست ، کاش کسی با آمدنش غافلگیرمان کند
***********************
دیگر تمام شد !
آرزو هایم را گذاشتم در کوزه با آبش قرص های اعصابم را میخورم