نمایش نسخه قابل چاپ
موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم،موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرفبزنم. موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم،موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقتبشم حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم
میگویم : سلامکسی جواب نمی دهدپس خدا نگه دار می گویمشاید از سر اتفاقکسی دست هایش تکان بخورد
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او
گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي
جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي
نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني
خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو من نيستم
گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگت پيدا و پنهانت منم
سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي
عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد
سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت
روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي
مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا, کشته در راهت کنم
از پنجره نگاه بکن آره اون میاد درسته بی وفاست ولی باید بیادمیدونه دلم براش بدجوری تنگ شده ولی نمیدونم دل اون چرا از سنگ شدهغم دوریش کم بودش حالا بی وفا شده نه یه زنگی نه تماسی آره بی رنگ شدهآخه من چکار کنم با این دل بهونه گیر ای خدا کمک بکن برو ای دلم بمیرتو چرا سنگ نشدی میونه این همه سنگ میدونم دوسش داری مثل یه احصاصه قشنگآخه دوست داشتنیه مثل لیلا میمونه دل من شیدادییه مثل مجنون میمونهفدای نازش این نازش کشته مارو حالا که عاشق شدم می خواد بگه از پیشم بروخدایا این احصاصمو از دلم نگیر ولی خصلت بدو از دل یارم بگیرآخه گناهم نداره همش تقصیره منه زود دل می بندم زود عاشقمیشم اینم میشه گفت یه جوری گناهه منه
اگه یه روز دیگه ندیدیم، نپرس چرا!...
چون... تو نخواستی!
اگه یه روز دیگه ندیدمت، نباید بپرسم چرا!...
چون... تو نخواستی!!
چشم بر هم می نهم، هستی دو سو دارد:
نیمی از آن در من است و نیم از آن بر من.
نیمه ی در من، بهارانی پر از باغ است و آفاقی پر از باران.
نیمه ی بر من، زبان چاک چاک خاک و چشمان کویر کور تبداران.
چشم بر می نهم، هستی چراغانی ست
روشن اندر روشن و آفاق در اشراق
می گشایم چشم، می بینم چه زهرآگین و ظلمانی ست.
آن که این دشواره، پاسخ گوید، آیا کیست؟
- در کدامین سوی باید زیست؟
در ظلام ظالم بر من
یا در آن آفاق پر اشراق،
روشن در من؟
اگر♥ تــــــــو♥ را امتحـــــان میگرفتند،
بـــی شَکــــــ مَـــــن
رتبــــ♥ـــــه اوَل میشدم
بَـســـ کـــــ♥ــــه تِکـــرار کَردم
نامَـتــــ♥ ـــــ را در مـــــرور خاطِـــــــراتـــــــ
نرسیده به بعضی خاطره ها !
باید نوشت:
آهسته به یاد بیاورید…
“خطر ریزش اشک”
همسرم :
من تمام "امن يجيب" هاي دلم را
گره زده ام به كلماتت
و روانــہ ي آسمان كرده ام
من مطمئنم
خدا تو را براي دلم نگــه مي دارد...