تويي تنها اميد من براي ماندن و بودن
تويي تنها پناه اين تن رنجور
بيا بامن بخوان
اين بغض بي پايان
مرا از رنج اين تنهايي ممتد رهايم ساز
نمایش نسخه قابل چاپ
تويي تنها اميد من براي ماندن و بودن
تويي تنها پناه اين تن رنجور
بيا بامن بخوان
اين بغض بي پايان
مرا از رنج اين تنهايي ممتد رهايم ساز
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن
آن چه از نرگس مخمور تو در چشم منست
برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ملکا ذکر تو گويم که تو پاکی و خدايی
نروم جز به همان ره که توام راهنمايی
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم که به توحيد سزايی
[golrooz][golrooz]
این دفعه دیگه با ی باید بگم [nishkhand]
یا رب این شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست
تا معطر كنم از لطف نسيم تو مشام [golrooz]
شمه اى از نفحات نفس يار بيار
به وفاى تو كه خاك ره آن يار عزيز
بى غبارى كه پديد آيد از اغيار بيار
ره به سوي روشنائي ها بريم .
مي روم، شايد كسي پيدا شود،
بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟
در بحر پر خروش صفایت چو قطره ام
در آفتاب مهر تو از ذره کمترم
آزرده شد ز تیغ ستم های من دلت
پرورده شد ز شیره ی جان تو پیکرم
مادر ببخش جرم مرا کز جهالت است
...