هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود****هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
نمایش نسخه قابل چاپ
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود****هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
دوستان را یادکردنعار نیست
قیمت کاغذ که صد دینار نیست
دوستان را یاد کن تا زنده ای
بعد مردن دوستیدر کار نیست
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دوشم نوید داد عنایت که محمدا![nishkhand]
باز آ که من به عفو گناهت ضامن شدم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است[nishkhand]