ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
علمدار نیامد....علمدار نیامد.....
+فدای غربتِــ بعد از علمدارتــ، یا ابا عبدالله....
+فدای دلِ صبورت یا زینب...
+فدای شرمندگیت،عمو عباسم...
نمایش نسخه قابل چاپ
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
علمدار نیامد....علمدار نیامد.....
+فدای غربتِــ بعد از علمدارتــ، یا ابا عبدالله....
+فدای دلِ صبورت یا زینب...
+فدای شرمندگیت،عمو عباسم...
از زبان عمه سادات....:
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه میرفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
آن بهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو نا امیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
دلخونی اما برادر دلخونتر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا مولای بی سر ندیدی
قلبت نشد پاره پاره، آن شب خرابه نبودی
آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی
سقا! تو ساغر ندیدی، در تشت زر، سر ندیدی
جای نیِ خیزران بر لبهای دلبر ندیدی
قاسم صرافان
دارد زمان آمدنت دیر میشود
دارد سکوت دشت نفسگیر میشود
سقا رجز بخوان که نلرزد دل حرم
دارد صدای هلهله تکثیر میشود
یک سو فتاد مشک و به یک سو دو دست تو
دارد وفا به مهلکه تعبیر میشود
برخیز عمو اگر تو نباشی کنار ما
هر ناکسی به غارتمان شیر میشود
گویا نصیب قافله دیگر اسارت است
ورنه نگاه عمه چه تعبیر میشود؟
بعد از تو زندگی همه اندوه و حسرت است
بی تو صدای آب چه دلگیر میشود
بابا شکسته شد کمرش پیش پیکرت
روزش بدون روی تو شبگیر میشود
میدانم از چه بود که نیزه نشین شدی
با رسم کوفیان ز تو تقدیر میشود
راه دراز شام و تماشای روی تو
وای از دل رقیه به ره پیر میشود
میدانم بابا 2بخش دارد
بخشی در صحرا
وبخشی بالای نیزه
اما اینکه عمو چند بخش دارد
فقط بابا میداندو خدا... .
+قربونِ قدِ رشیدت عمو عباسم...
گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالای رَسا هم باعث دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
روایت است در هنگام برگشت حضرت عباس (علیه سلام )
یک حرامی با عمود آهن بر فرق مبارک ایشان میزند و از اسب می افتند .....
سرخ شد عمود ِ آهن از شرمندگیِ رویِ (سر) ِ تو!
از ورودی کربلا دل می گیرد
جایی قدم می گذاری
که روزی کاروان حسین(علیه السلام) قدم گذاشت
و نا خود آگاه یاد شهید آوینی می افتم:
و کربلا را مپندار که شهری ایست میان شهرها....
هروقت سیلی خوردی .بگو:یا زهرا/
هروقت دستت را بستند.بگو: یاعلی/
هروقت بی باور شدی . بگو: یا حسن /
هروقت آب خوردی . بگو : یا حسین/
هروقت شمنده شدی بگو: یا عباس/
واما اگر تشنه شدی ، آب نخوردی ، بی باور شدی ، دستت را بستند، سیلی خوردی ، شرمنده شدی ، بگو . : امان از دل زینب
التماس دعا
ما چله نشین شب یلدای حسینیم
ماتم زدگان غم عظمای حسینیم
ما غرق عزای پسر فاطمه هستیم
ما تا به سحر محو تماشای حسینیم
"اللهم عجل لولیک الفرج"
[golrooz]یلدایتان به صبح ظهور متصل باد[golrooz]
اربعین حسینی
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
بالای تربتی که خودش آرمیده است
یا ایها الغریب سلام ای برادرم
ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است
ازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرت
پس حق بده که چنین داغدیده است
احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است
در کربلا نسیم مدینه وزیده است
بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات
با این حساب کسی زینبت را ندیده است
این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود
دارد گواه ، زینبتان داغدیده است
توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشیده است
آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه
با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است
این دختر شماست که خواستند کنیزیش ....
لکنت گرفته است و صدایش بریده است
نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت
زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است
***
گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!
در شام ماند و شهر جدید آفریده است
یاسر مسافر