نمی ذارمـــ ـــــــ تو رو از » مــــــــــن » بگیرند
حتی تو عالــــــــم عکســ و نقاشیــ
روی پیشونیــــ سر نوشته
تو باید فقطــــــــــــــــ مالــــــــ خودم باشیــــــــ ـــ
نمایش نسخه قابل چاپ
نمی ذارمـــ ـــــــ تو رو از » مــــــــــن » بگیرند
حتی تو عالــــــــم عکســ و نقاشیــ
روی پیشونیــــ سر نوشته
تو باید فقطــــــــــــــــ مالــــــــ خودم باشیــــــــ ـــ
ببب
شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره
واسه هر کسی که میگم قصه شو اتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود
چشم تو یه دنیا تردید
اخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفتو جون داد
زلزله خیلی دلا رو از اون شب تکون داد
غما امشب شیشه های خونه رو زدن شکستن پابه پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن
من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یك بوته ی بابونه
من به یك آینه ، یك بستگی پاك قناعت دارم...
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن
هاست.
دوست خوبم
دعامیکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا
درانحصارقطره های اشک نبینم
دعامی کنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم
دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وپاکی دریاوبوی بها راداردهمیشه ازحرارت عشق گرم باشد
من برایت دعامیکنم که گل های وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم
که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشیدآسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند
ديشب خدا داشت ازم امتحان مي گرفت ..
آره امتحان...
گفت اين عبارات رو که مي گم بنويس..:
منم نوشتم...
دوست داشتن ...
عشق ...
مردن ...
دلتنگي ...
تنهايي...
خدا..
باور...
اشک...
رفطن...
دوستت دارم...
عاشقتم ...
بي تو ميميرم ...
دلم برات تنگه ...
بي تو تنهام.. .
به خدا قسم...
اما تو باور نداري....
اما تو ديگه رفطي....
خدا يه نگاهي بهم انداخت گفت...:
(( اينجوري نمي شه تو همه کلمات و جملات رو درست نوشتي بجز (( رفطن )) چون باور
نداري ! بايد تمرين کني ... بايد پنجاه بار از اين کلمه بنويسي تا خوب ياد بگيري ... همين
الان بنويس.............. بنويس اون رفته..... ))
منم پنجاه بار نوشتم... :
اون رفته. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفطه ....
اما هنوز خدا داره... نگام مي کنه... ....چشام خيسن........ ! ! دلم تا سر حد مرگ تنگه ....
دلم تنگه.... دارم ميميرم...!! يکي به دادم برسه.... دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه...
دوباره اين دل ديوونه واست دلتنگه......
اما خدا گفت......: نه .... قبول نیست .... هنوز هم رفطن را اشتباه می نویسی ....چون باور نداری ....
_________________
خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم
خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم
بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم؛ زخم پاهايم به من ميخندد
خسته شدم بس كه تنها دويدم
اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن ....
ميخواهم با تو گريه كنم
خسته شدم بس كه تنها گريه كردم!
ميخواهم دستهايم را به گردنت بياويزم وشانه هايت را ببوسم
خسته شدم بس كه تنها ايستادم .....
خیلی عصبانی بود
گفت:اگه دوسم داری ثابت کن
گفتم:چه جوری؟
... تیغو برداشت و گفت: رگتو بزن
گفتم: مرگ و زندگی دست خداست
گفت : پس دوسم نداری
تیغو برداشتم و رگمو زدم وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم آروم زیر لب گفت :
اگه دوسم داشتی تنهام نمی ذاشتی!
گاه کوچکم میبینی گاه بزر گ
من نه کوچکم نه بزرگ
تویی که گاه دور میشوی و گاه نزدیک