تا تو آمدی
روزنامه ھا نوشتند :
باز ھم برده داری باب شد
و من که مواجب بگیر چشمانِ تو بودم
دست به دستم که نه
دست به سرم کردی
و شمشیرت
سر به سرم که
سر به گردنم گذاشت
تا تو رفتی ،
روزنامه ھا نوشتند :
مردی که ھم دل و ھم سر نداشت ،
شاعر شد ...
نمایش نسخه قابل چاپ
تا تو آمدی
روزنامه ھا نوشتند :
باز ھم برده داری باب شد
و من که مواجب بگیر چشمانِ تو بودم
دست به دستم که نه
دست به سرم کردی
و شمشیرت
سر به سرم که
سر به گردنم گذاشت
تا تو رفتی ،
روزنامه ھا نوشتند :
مردی که ھم دل و ھم سر نداشت ،
شاعر شد ...
درياي مواج دلتنگيهايم را ساحلي نيست .
چشمهايم ، همچون ابرهاي بي پناه بهار ، به دنبال شانه هايت مي گردد تا باران عشقش را نثار قلب مهربانت نمايد .
خيالم ، سرخوشانه هفت آسمان عشق را مي پيمايد ، شايد در آستان چشمهايت فرود آيد .
زبانم ،
از تكرار بي امان نامت خسته نخواهد شد ، تا ابد !
و دستهايم ،
از خواستن هرم دستهايت .
من ،
بي محابا تو را جستجو مي كنم ،
در ميان خاطرات سالهاي گذشته ام ،
و
مي يابمت ، هر ثانيه ، هزاران بار .
بگذار اعتراف كنم ،
حتي با يك نگاه هم مي توان عاشق شد و عاشق ماند .
حتي با يك نگاه مي توان هزاران سال دلخوش بود و از عطر خيالت سرشار شد .
با يك نگاه ،
مي توان تا انتهاي دنيا ، چشم به راهت نشست و انتظارت را با انجير پير معابد قسمت كرد .
با يك نگاه ،
مي توان آرزوهاي غم گرفته را خانه تكاني كرد و غبار از عينك روياهاي كهنسال روفت .
بيا ،
مرا ميهمان تنها يك نگاهت كن
مرا در سینه پنهان كن ،
رهم ده، در دل پر مهر و احساست
مرا مگذار تنها ، ای دلیل راه امیدم ،
بهشتم ، آسمانم ، شعر جاویدم
****
مرا بگذار تا زنجیری زندان غم باشم ،
برایت قصه ها خوانم ،
بپایت شعر ها ریزم .
مرا بگذار تا مستانه در پای تو آویزم
****
مرا در دیده پنهان كن
كه شبها تا سحر رویای آن چشم سیه گردم
مرا مگذار تا دور از تو ای هستی ، تبه گردم
****
ز پایم بند دل مگشا ،
مرا بگذار تا كاخی برایت از وفا سازم
ترا از آرزوهایت جدا سازم ،
ترا با كعبه ی دل آشنا سازم
****
بیا با من ، بیا تا در میان موج دریا ها ،
میان گردباد سخت صحرا ها
كنار بركه های غرق نیلوفر ،
تهی از یاد فرداها
ز جام چشمهای تو می ناب نگه نوشم ،
****
منم آن مرغك وحشی ،
قفس مگشا .
ز پایم بند دل را بر مدار ، ای آشنای من
مرا بگذار تا عمری اسیر ارزو باشم ، سراپا گفتگو باشم ،
شه من ، شهرزاد قصه گو باشم
****
مران از سینه یادم را
مرا از كف مده آسان
منه امید جاویدم
بلوح عشق من پایان . . .
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اين همه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت :
حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
همه گفتند : مبارك باشد
دخترك گفت دريغا كه مرا
باز در معني ان شك باشد
سال ها رفت و زني
شبي افسرده نظر كرد به آن حلقه زرد
ديده در نقش فروزنده او
سال هائي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته هدر
زن پريشان شد و ناليد كه واي
واي اين حلقه كه در چهره او اين همه تابش و رخشندگي است
حلقه بردگي و بندگي است
دور از تو عشق و عاطفه تعطيل مي شود
بر دل هزار حادثه تحميل ميشود
از بس که باز گریه نشاندم به بسترم
دارد به شانه هاي تو تبديل مي شود
زل می زنم به عمق نفسگیر چشمهات
اين عشق با نگاه تو تكميل مي شود
كوچك نبود حادثه رفتنت ، هنوز
روزي هزار مرتبه تحليل مي شود
بیزارم از عبور غم انگیز سال و ماه
وقتی که بی حضور تو تحویل می شود
شانه هايت را براي گريه کردن دوست دارم دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالي از خود خواهي من برتر از آلايش تو
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آيينه داره
عشق را در چهره ي آيينه ديدن دوست دارم
در خموشي چشم مارا قصه ها و گفت وگو هاست
من تو را درجسته ي محراب ديدن دوست دارم
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
شانه هايت را براي گريه کردن دوست دارم دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در هواي ديدنت يک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقم شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله اي آرامشم کن
شانه هايت را براي گريه کردن دوست دارم دوست دارم
خفته مجنون غریبی چه پریشان در مننرسد زندگی وعشق به سامان در من
بی تو ای پاکترین کوکب افلاک غزل
مانده اندوه هزاران دل ویران در من
شده ام بیهوده چون کهنه بیابانی دور
که نروییده بجز خار مغیلان در من
همدلی نیست که تا درد مرا بشناسید
به جنون می بردم این غم پنهان در من
حکم تقدیر چنین بوده که باشدشب وروز
اتش تلخ جداییش فروزان در من
خبر از زندگی وعشق ندارم ای عقل
همچو مهتاب شکوفا شده نسیان در من
گر که ازاد شوم زین قفس تنگ زمان
بلبل شعر شود مست وغزل خوان در من
کوه رنج من اگر الوند بودتا تو بودی بر لبم لبخند بود
گر چه اندوه غریبی بر دلم
کوه تر از وسعت الوند بود
در سرمن شور شیرین تو بود
با خیال تو دلم خرسند بود
چهار فصل زندگی در چشم من
خوب وزیبا وغزل اکنده بود
می بریدی از دلم پیمان مهر
من به عشق تو دلم پا بند بود
شک نمی کردم به عشقت نازنین
تا تو بودی بر لبم لبخند بود
من از پشت شب های بی خاطرهمن از پشت زندان غم امدممن از ارزوی دور درازمن از خواب چشمان غم امدمتو تعبیر رویای نا دیده ایتو نوری که بر سایه تابیده ایتو یک خانه در کوچه زندگیتو در شهر ازادگیتو یک شهر در سرزمینتو بی راز بودن به این سادگیمرا با نگاهت به فردا ببرمرا تا تماشای فردا ببردلم قطره ای بی طپش در سرابمرا تا تکاپوی فردا ببر
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین…
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم… هیچ کس
نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم
http://photos-e.ak.fbcdn.net/hphotos..._7776971_a.jpg