یاد خوش و خیال او هر شب و روز با من است
عاشق عمق معرفت عاشق خلق و خوی او
...
نمایش نسخه قابل چاپ
یاد خوش و خیال او هر شب و روز با من است
عاشق عمق معرفت عاشق خلق و خوی او
...
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار و نیل اندر میان است
هر چند یه بار اینو گفتم اما باور کنین با(و)خیلی سخته چیزی زیاد نداریم یعنی در ذهنم موجود نیست[shaad]
تمام صفحه ی قلبش چرا و آیا شد
قلم شکست و خون مثل باورش لرزید
به پای مرگ قلم دفتری که تنها شد
نگاه سرد خودش را به پشت سر انداخت
دوباره زخم نمک خورده، قصه ی ما شد
باشه از این به بعد سعی میکنم با *و* تموم نکنم.
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
من به چشمان تو می اندیشم
و به تکرار هزاران دست
که تو را می نوشند
من به چشمان تو می اندیشم
و به شهری که تو را
با همه خوبی هات
به چراغان دروغین شبانش بخشید
در پهنه ساحلچشمي بر امواج پريشان دوخته،- لبريز از خونابه غم - كام دريا رابا قطره هاي بي امان اشك، تر مي كرد !جاني ز حيرت سوخته، شب را و شب هاي پياپي راسحر مي كرد ... !
دگر آن شب است آن شب كه ز پي سحر ندارد
من و باز آن دعــــاهـــا كه يكي اثــر ندارد
دوباره کاغذ ودفتر، دوباره رقص قلم
دوباره نکته سر خط، سر سخن وا شد
زمان برای عبورش اجازه ی پرسید
به روی دفتر شعرش نوشت، امضا شد
به قاب خط و خطوطش زمانه معنا شد
دست هوا به رشته ی جان بر گره زده ست
نزد گره گشای هوا می فرستمت[shaad]
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه