نمیدانم دلم تنگ است
دلم در آرزوی یک نگاه پاک وبی رنگ است
نمیدانم گناهم چیست
ازاین تشویش میلرزم
خداوندا درونم کیست
چرا یک لحظه آرامش فراهم نیست
چرا شادی وغم همسنگ گردیده
خداوندا
کجا ماها خطا کردیم
کجا برخود جفا کردیم
نمی دانم نمیدانم
وازین تشویش چون دریای نا آرام
به خود می پیچم وبر خویش میغُرم
تباه گشته چرا عمرم