پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد.
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
یاد گرفتم که :
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند .
با وقیح جدل نکنم ، چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می سازد.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او بدهم باز هم از من بیزار خواهد بود .
تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم .
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو زبی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
مــن ..
طعــم شیرین یافتن را...
در طعم تلــخ از دست دادن یافتم ...
و در این میان ...
سهم من تنهـــــا یک
یادت به خیر ساده بود ....
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
[COLOR="rgb(72, 61, 139)"][golrooz][golrooz][golrooz]به نام یگانه معشوق هستی[golrooz][golrooz][golrooz]
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راحش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راحت کنم
[/COLOR]
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت