گر نکنی یاری من، یاری و دلداری من
بار امانت نکشد دوش من و شانه من
ای غم تو شادی دل ، مایه آبادی دل
چون شود ار جلوه کنی، زیب دهی خانه من
__________________
نمایش نسخه قابل چاپ
گر نکنی یاری من، یاری و دلداری من
بار امانت نکشد دوش من و شانه من
ای غم تو شادی دل ، مایه آبادی دل
چون شود ار جلوه کنی، زیب دهی خانه من
__________________
شبی که در دل من آفتاب می خندید
سراب بود که در شکل آب می خندید
و دور از از همه،
روح غریب یک شاعر
به مرگ ثانیه ها
در سراب می خندید...
زخم و مرهم
خورشیدی در خسوف
و ماهی
در محاق است
ادمی كه دمی
از التهاب سجود
خوابش زخمی نگشته
و بیداریش مرهم نیافته
خدايا!
به هر که دوست مي داري بياموز که:
عشق از زندگي کردن بهتر است،
وبه هر که دوست تر مي داري بچشان که:
دوست داشتن از عشق برتر است
بازي روزگار را نمي فهمم!
من تو را دوست مي دارم.
تو ديگري را.....
ديگري مرا.....
و همه ما تنهاييم
جدایی از آسمان
دلش گرفته بود...
برایش سخت بود اما...
مجبور بود که از آسمانش جدا شود...
این جدایی بی شک او را از بین می برد...
جدایی از آسمان پاک و پیوستن به زمینی که...
شنیده بود که زمین پر از دلواپسی و غم است
پر از اضطراب و تشویش
پر از ترس و دلهره.....
ترس از دست دادن آسمان یک لحظه هم رهایش نمیکرد...
او برای اینهمه ترس خیلی کوچک بود
اما چاره ای نداشت...
وقت وداع با آسمان بود...
وقت سقوط به سمت زمین...
وقت ناگهان دل کندن از آبی ترین جای دنیا...
با دلی پر از دلتنگی و چشمانی سرشار از غم
به سوی زمین رهسپار شد...
او آمد ، تبسمی شیرین را بر لبان زمینیان نشاند و هر لحظه کوچک و کوچکتر شد...
.
.
.
به راستی که چه عمر کوتاهی دارد
دانه کوچک برف...
شقایق
شقایق گفت :با خنده
نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش
حدیث دیگری دارم
*
گلی بودم به صحرایی
نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز
نشان عشق و شیدایی
*
یكي از روزهایی که....
زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت
*
تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده
تنم در آتشی می سوخت
*
ز ره آمد یکی خسته
به پایش خار بنشسته
*
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود
*
نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش
افتاده بود-اما-
*
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
*
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
*
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
*
چنانچه با خودش می گفت
بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده
ویک دم هم نیاسوده
*
که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید
شتابان شد به سوی من
*
به آسانی مرا
با ریشه از خاکم جداکردو
به ره افتاد......
واو می رفت و....
من در دست او بودم
واو هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
*
پس از چندی
هوا چون کوره آتش
زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش
تمام ریشه ام می سوخت
*
به لب هایی که تاول داشت
گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
*
اگر گل ریشه اش سوزد
که وای من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست
*
خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را
*
چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن.....
تمام هست اوبودم
*
دلم می سوخت
اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب
نسیمی در بیابان کو ؟
*
و دیگر داشت در دستش
تمام جان من می سوخت
*
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد
*
کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را
با سنگ خارایی
*
زهم بشکافت
زهم بشکافت
*
اما ! آه ! !
صدای قلب او گویی
جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را
پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود
با غم رو به رو می کرد
*
نمی دانم چه می گویم ؟!
به جای آب خونش را
به من می دادو
بر لب های او فریاد
*
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
*
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
ونام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
اگه بری از این قفس...
کار دلم تمومه...
خودت بگو دوای زخم قلب من کدومه؟
نفس کشیدن بعد تو ، برای من حرومه
http://www.gifszone.com/content/sain..._flower_17.gif
اگه بری از آسمون...
ابر دلم می باره..
شبا به عشق تو ندا ، اشک غمم می باره
ترانه ای سروده ام ، ز قلب پاره پاره
http://www.gifszone.com/content/sain..._flower_17.gif
اگه بری ای آخرین فرشته ی امیدم...
تنهام نذار ، می دونی من بی عشق تو می میرم...
خدا کنه یه بار بشه
که من تو رو ببینم
http://www.gifszone.com/content/sain..._flower_17.gif
اگه بری تو از دلم ...
قلبم آتیش میگیره...
این رسم روزگاره که ، تو رو از من بگیره
این سرنوشت شوم آخر ، جون منو میگیره
http://www.gifszone.com/content/sain..._flower_17.gif
اگه بری جدا بشیم...
هر دم ترانه خونم...
ترانه ای ز گمشدن ، ز اشک و غم می خونم
از آه و گریه های من ، باید برم از خونم
http://www.gifszone.com/content/sain..._flower_17.gif
اگه بری به این سفر...
همیشه چشم براتم...
مسافر دل حزین ! بدون که بی قرارم
انگار دیگه اماده ای ، بری تو از کنارم
http://www.gifszone.com/content/sain..._flower_17.gif
اگه بری یه جای زخم...
رو قلب من می مونه...
این زخم یه روز قلب منو ، با آتیش می سوزونه
فقط یه شاخ گل سرخ رو قبر من می مونه
اصلاً نمیشد که بگویم
دوستت دارم
اما گفتم.
گفتم :
- دسته کلیدت یادت نرود.
- پلهها لیزند .
- باید مراقب باشی.
- صبر کن تا چراغ قرمز
سبز شود
.
.
.
مسافر
نه چتر با خود داشتی
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقت شدم !
از کجا باید میفهمیدم مسافری ؟!...
باد
موهايش را به بازی می گيرد
و من
چشم بر هم می نهم
وهمبازی باد می شوم:
گلوله ای نخ در مشت
می دوم
پای برهنه
در پی بادبادکی
که چرخ می خورد
در بلند آبی آسمان.
دل می سپارم
به رقص موزون بادبادک ها
و اوج می گیرم
همراهشان
تا بيکران لاجوردی آسمان.
در پس کوچه ای
نگاهش
راه نگاهم می بندد.
می نگرد,
سادگيم را,
پاهای برهنه ام را
و چشمانم را
که چه آسان
هم رقص پرواز بادبادک ها می شود.
باد می آید
و در ميان پيچ و تاب موهايش
ره گم می کند.
ره گم کرده سرانگشتان نوازشگر باد
بادبادکم را
از بندش می رهانند...
لبخندی
بر گوشه لبانش می شکفد
و شکوفه ای
در دلم جوانه می زند.
__________________
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
کوه
تو اون کوه بلندی
که سر تا پا غروره
کشیده سر به خورشید
غریب و بی عبوره
تو تنها تکیه گاهی
برای خستگی هام
تو می دونی چی می گم
تو گوش می دی به حرفام
به چشم من
به چشم من
تو اون کوهی
پر غروری ، بی نیازی ، با شکوهی
طعم بارون ، بوی دریا ، رنگ کوهی
تو همون اوج غریب قله هایی
تو دلت فریاد اما بی صدایی
تو مثل قله های مه گرفته
منم اون ابر دل تنگ زمستون
دلم می خواد بذارم سر رو شونه ات
ببارم نم نم دلگیر بارون
تو اون کوه بلندی
که سر تا پا غروره
کشیده سر به خورشید
غریب و بی عبوره
تو تنها تکیه گاهی
برای خستگی هام
تو می دونی چی می گم
تو گوش می دی به حرفام
قلندر
دربدر همیشگی ، کولی صد ساله منم
خاک تمام جاده هاس ، جامه ی کهنه ی تنم
هزار راه رفتم ، هزار زخم خوردم
تا تو مرا زنده کنی ، هزار بار مرده ام
شب از سرم گذشته بود
در شب من شعله زدی
برای تطهیر تنم
صاعقه وار آمده ای
قلندرم ، قلندرم
گمشده ی دربدرم
فروتر از خاک زمین
از آسمان فراترم
قلندرانه سوختم ، لب از گلایه دوختم
برهنگی خریدم و خرقه ی تن فروختم
هوا شدی نفس شدم
تیشه زدی ، ریشه شدم
آب شدی ، عطش شدم
سنگ زدی شیشه شدم
قلندرم قلندرم
تهی ز قهر و کین شدم
برهنه چون زمین شدم
مرا تو خواستی این چنین
ببین که این چنین شدم
سپرده ام تن به زمین
خون به رگ زمان شدم
سایه صفت در پی تو
راهی لامکان شدم
هیچ شدم تا که شوم
سایه ی تو وقت سفر
مرا به خویشتن بخوان
به باغ ایینه ببر
قلندرم قلندرم
منزل به منزل
به دنبال تو ام منزل به منزل
پریشان می روم ساحل به ساحل
به خوابت دیده ام رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا
پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دریا به دریا
تو را تنهای تنها می شناسم
تو را هر جای دنیا می شناسم
به دنبال توام منزل به منزل
پریشان می روم ساحل به ساحل
به خوابت دیده ام رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا
در به در ، در به در تو
بی تو و همسفر تو
هر چه گفتم تا به امروز
از تصدق سر تو
از همین روز تا به فردا
حتی تا آخر دنیا
هر چه هستم یا که باشم
از توام تنهای تنها
خاکم و خاک در تو
سایه ی پشت سر تو
همه ی زندگی من
یک غزل از دفتر تو
به دنبال توام منزل به منزل
ساحل به ساحل م پریشان می رو
روزی که با تو اشنا شدم صدایی در دل تنین انداخت
که تا اخر با تو هستم گفتم تو کیستی ؟گفت عشق
اول فکر کردم عشق عروسکی است که با ان بازی می کنم
ولی وقتی معنایش را فهمیدم دیدم عروسکی هستم بازیچه
عشق
فصل که رخت عوض می کند
دوباره عاشقت می شوم
گیرم زمستان باشد و من
آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم
عشق تو همین شال پشمی است
که نفسم را گرم می کند
بر لبم نام تورا می برم
تا برف
مثل قند
در دل زمستان آب شود
برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را
بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن
بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را
یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم
بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را
اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت
خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را
دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را
__________________
پلک های مرطوب مرا باور کن/ این باران نیست که میبارد/صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد...... "
__________________
سالها رفتم و آمدم
تا تمامِ خانههای
کلنگیِ کوچهتان را هم
کوبیدند و ساختند...
کاش میدانستم
این روزها را چه کنم
با ویرانههای «من»ی که
تو کوبیدی و دیگر...
.
.
.
نساختی!!
__________________
دارم از غمت میمیرم تو کجایی که ببینی
نمیبینی نمیبینی دیگه هیچ وقت نمیبینی
نگاه ودستای سردم ونفسهام
دیگه من هم نمیبینم
تو واون چشمای نازت ونفسهات
حتی تو خواب نمیبینم
رفتی وتنهام گذاشتی
چه قرارهایی که با هم نمیزاشتیم
تو چرا تنهام گذاشتی مگه ما قرار نذاشتیم که بمونیم واسه ی هم؟
تو نذاشتی نگذاشتی
آره من شکسته قلبم
آره من خسته وسردم
آخه از غمت شکستم
من واست آرزوها داشتمو افسوس
یکی شم بر نداشتم
مگه من چی کم گذاشتم که تو اینطور از من ودلم گذشتی
چرا رفتی چرا رفتی مگه من چی کم گذاشتم
از منو آرزوهای من گذشتی
با همه خوبی که داشتی عاقبت تنهام گذاشتی
پا گذاشتی رو تموم آرزوهام
از دلم می پرسم:
آیا همچنان در عشق ناچاری؟
من تپش های دلم را می شناسم
پاسخش آری ست...
از اين آسمان
يک ابرش، سهم من است
گفتهام برای تو ببارد
تا تمام شوم.....
چشم های درخشان پر خواهش ات را می بویم
و دست هایت را
- پرنده های پریده رنگ در پائیز -
تو نیز می دانی
می دانی هراسی در عاشقانه هاست
زیرا همیشه چیزی هست که بر وفق مراد نیست!
عشق یعنی اشک توبه در قنوت
خواندنش با نام غفار الذنوب
عشق یعنی چشم ها هم در رکوع
شرمگین از نام ستار العیوب
عشق یعنی غیر دلبر کس نبود
ذکر یا رب یا رب از عمق وجود...
__________________
این روزها که زمین لرزه محور زمین راتغییر میدهد
چه خوش خیالی بزرگیست که محورنگاهت،
قلبم را نلرزاند...
خبرت هست ؟ که از خويش خبر نيست مرا...
گذري کن که ز غم راه گذر نيست مرا
گر سرم در سر سودات رود نيست عجب
سرسوداي تو دارم غم سرنيست مرا
بيرخت اشک همي بارم و گل ميکارم
غير ازين کار کنون کار دگر نيست مرا
بہ هيچ روزے پ**س ات نمے*دهم!
بہ هيچ ساعتے
بہ هيچ دقيقہ*اے
بہ هيچ، هيچے!
سخت چسبيده*ام
تمامت را...
http://www.kocholo.org/forum/signatu...pic10868_4.gif
دیگه نمیدونم چی بگم چی بنویسم
فقط...
دنیا گذر لحظه های خوش باهم بودنه
نوشته ای از خودم
تقدیم به یاس
عشق چیست که همه از آن میگویند؟
ع : عبرت زندگی
ش : شلاق زمانه
ق : قصاص روزگار
اما افسوس و صدافسوس که شلاق زمانه را خوردم
قصاص روزگار را کشیدم! اما عبرت نگرفتم.
در خود می نگرم تا ببینم که خطا کجاست ...
بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم :
آنجا که خالی از خداست ، خطاست
__________________
دوست دارم دستهایم را بگیری
چشمهای خامشم را
در شب ِ مهتاب ِ بــارانی بــشویی
دوست دارم باغ باشی سبز گردی
دوست دارم ساقه هایم را بگـیری
این گل افتاده بر خاک
این تپش ها در دل تاک
این حضور سرخ ِ بی باک
دوست دارم با تو باشم
با تو تا شبهای بی مرز
تا تن صبح ِ سپیده
دوست دارم دستهای بسته ی من
باز با پروانه ها همراه گردند . . .
در ره عشق تو دیوانه شدم می دانی
با خود از عشق تو بیگانه شدم می دانی
هستی و عمر وجوانی همه بر باد شده
حالیا ساکن بتخانه شدم می دانی
گاه چون شمع بسوزم ز غم هجر تو من
در شب وصل چو پروانه شدم می دانی
پا نهادم به خرابات و شدم واله ومست
همدم ساقی میخانه شدم می دانی
گفته بودم که تو بر مستی ما خرده مگیر
باز اگر بر سر پیمانه شدم می دانی؟
تنگی نفست را
نینداز گردن آلودگی
دلت را ببین
کجا گیر کرده
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
__________________
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ای کاش
خواب دیدم در شبی تاریک وسرد
میروم تنها به سوی دشت دور
همرهم در آن بیابان وسیع
کس نبود جز جغد بی آرام وکور
بس که بر سنگ بیابان پا زدم
خون زانگشتان پایم می چکید
ماسه تشنه لب صحرای خشک
چون حریصی خون پایم می مکید
ناگهان در سینه پهنای دشت
میخکی دیدذم به رنگ زردِ زرد
گفتمش من عاشقم پایم ببین
داند این را هر کسی بیند مرا
پای خود بنمودم او سر خم نمود
قطره ای از خون من بر او چکید
قطره های خون سرخ جان من
همچو تاری بر وجود او تنید
دیگر اندر وادی صحرای خشک
میخک زردی نبود در پیش من
میخک سرخی به رنگ آتشین
آتشین از رنگ خون ریش من
بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
هم دم سردی یخ ها شده ام
کاش چشم های مرا خام کنند
که نبینم که چه تنها شده ام
دلم می خواست
با تو باشم
تنهای تنها
در کنار تو
اما
افسوس که دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدایی را می خواند
اکنون
در کنار خاطراتم
تو را زنده می بینم ای یگانه هستی ام
سالها پیش از این
در بهاری زیبا
در غروبی غمگین
در سکوتی سنگین
ما بهم برخوردیم
من برای دل تو
تو برای دل من
آن بهار زیبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته
من بدنبال نگاهت
به بلا افتاده
روزها از پی هم
تو جدا از من و فارغ از غم
من و غم دست بهم
از گذرگاه زمان میگذریم
تو سراپا شادی
غرق در نشئه این آزادی
غافل از سلسله بند نگاهت بودی
که در آن این دل بیچاره من
در بهاری زیبا
از غروبی غمگین
بی خبر گشت اسیر
من در اندیشه ی زیبائی آن فصل بهار
در زمستانی سرد
با دلی رفته ز دست
زیر لب می گویم
کاش میشد به تو گفت
که تو تنها سخن شعر منی
کاش میشد به تو گفت
که تو
تنها از برای دل نومید منی
کاش میشد به تو گفت
تو مرو
دور مشو از بر من
تو بمان تا که نمیرد دل من
حیف میدانم من
که تو یکروز همانگونه که بود آمدنت
در بهاری زیبا
در غروبی غمگین
دل مجنون مرا
که بپایت بنشسته است بامید وصال
زیر پا مینهی و میگذری