-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: زندگینامه سیمین بهبهانی
سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس و حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود عموی پدر او و علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی پدربزرگ اوست. است. پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.
مادر او فخرعظما ارغون دختر مرتضی قلی ارغون از بطن قمر خانم عظمت السلطنه بود. فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطنخواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت میکرد.
سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی با منوچهر کوشیار ازدواج نمود. او سالها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.
او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنكه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.
در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، یدالله رویایی ، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره میکردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .
در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (hrw) به وی اعطا کرد.
بهبهانی، در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی، به او اعلام کردند که ممنوع الخروج است.
سیمین بـِهْبَهانی نویسنده و غزلسرای معاصر ایرانی است. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است.
سیمین بهبهانی از موثر ترین و مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر است .وی شاعری را از آغاز جوانی با سرودن غزلها و چهارپاره هایی کلاسیک و رمانتیک اغاز کرد که غالبا دارای مضامین عاشقانه و عواطف عریان زنانه - احساسات انسان دوستانه بود ند .رفته رفته از دهه سی به بعد تحت تاثیر اشعار نو پردازان ف رگه هایی از زبان و تخیل تازه ی رمانتیک در غزل های او پدیدار شد که مجموعه مرم نشانگر این تحول بود .بعد ها مجموعه ی غزل رستاخیز ، تلاش موفق او را در تلفیق روح تغزلی با نگرش و محتوای اجتماعی به نمایش گذاشت .
بهبهانی به قصد دمیدن روح تازه در پیکره غزل بعد ها علاوه بر نوگردانی زبان و تخیل ، از حوزه اوزان رایج غزل فارسی گام فراتر نهاده و وزنهای غیر رایج یا ابتکاری به کار گرفت که در سالهای بعد از انقلان نیز در آثار او تداوم داشت و کوشید تا با بهره گیری از فضا سازی های روایی ، توالی منطقی ابیات بافت موسیقایی نو و رگه های بینش فلسفی - اساطیری غزل را از روح سنتی تهی کند و به ان روحی تازه و متناسب با زمان بخشد.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: اشعار سیمین بهبهانی
دوباره میسازمت وطن
دوباره میسازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش
رفت آن سوار کولی
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه
چشم سیاه چادر با این چراغ مرده
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش یک قطره ناسترده
در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه
این شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده خرده
بازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفت
روزی سیاه چشمی سرخی به ما سپرده
می رفت و گرد راهش از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده
آثار سیمین بهبهانی:
- سهتار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱)
- جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)
- چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)
- مرمر (۱۳۴۱/۱۹۶۱)
- رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)
- خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)
- دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)
- گزینه اشعار (۱۳۶۷)
- درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)
- آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)
- کاغذینجامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)
- کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)
- عاشقتر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)
- شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر، چاپ دوم :۱۳۸۲]
- با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)
- یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)
- مجموعه اشعار (۲۰۰۳)
- یکی مثلاً این که (۲۰۰۵)
- با مادرم همراه ـ زندگینامه خود نوشت[۴۴] (۱۳۹۰)
- شعر زمان ما (۱۳۹۱)
- مجموعه اشعار سیمین بهبهانی (۱۳۹۱)
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
مهشيد نقاش پور نويسنده،شاعر و مترجم،خرداد ماه 1334 در اهواز متولد شد و در ايران و خارج از كشور رشد و پرورش يافت.او فارغ التحصيل مهندسي شيمي از دانشگاه تبريز است و مدتي در زمينه صنعت پژوهشگر بوده است.پس از آن به كار فرهنگي روي آورد و در زمينه شعر و موسيقي بومي و به عنوان پژوهشگر طرحهاي فرهنگي مشغول شد.شعرهاي نقاش پور در دو كتاب شعر در كتابخانه بين المللي شعر امريكا آمده است و همچنين به خاطر به فينال رسيدن شعرهايش براي شركت در جشنواره «مريلند» دعوت شده است.از آثار نقاش پور ميتوان به «كاربرد سازهاي بومي در آيين هاي ايران و جهان»،«باورهاي قوم بختياري»،«موسيقي نواحي شوشتر»،«مجموعه شعر پشت پرچين»،«شب و سرخ گلي بافته بر گيسوان خاك» است.
پرده های زمان
غبار پرده های زمان
می نشیند به روی دستانم
چه قصه ها ی نهان
با اندوهی خلیده در دل
پشت پنجره
همهمه می کند شب
تک تارهای سپید گیسوانم اما
سیاهی را
به سخره می گیرد
شب است و پنجره ای خاموش
و انگشتانی فرورفته
در گیسوان زمستانی
ما هنوز عاشقیم
با تک تارهایی سپید در گیسوانمان
و خطوطی غریب اما سخت مهربان
خفته در زیر چشمانمان.
از کتاب پشت پرچین شب.1380
**************************************
((بر پوست تار))
ترانه می بارد از ساز
همچون شکوفه ها از بهار نارنج
در سبزینگی بهار
زنی پیر در روستا
آتشگردان را
بر مدار شعله های صدا می چرخاند
و برای تازه عروسش
هلهله می کند
سواران دشت های میهنم
بر غبار (داد).... می رانند
و شیهه ی اسبان
پوست تار را می ترکاند
بر پوست تارت
گندم درو می کنند
خرمن به باد می دهند
و عشق...
که بر مخمل تار می آرمد
گله های سرگردان صدا می تازد بر من
اسبی درونم شیهه کشید
کسی بر خاک اوفتاد
و من دیگر از درونم بر نخاستم
تو آیا دویدن در کوچه های بن بست را می شناسی
یا تنهایی را در عمق تهی بیابان
یا خوابیدن به روی زمینی که آسمانی ندارد
ستاره ه ای در عمق صدای زخمه پر پر شد
یه ساز بگو دستم را بگیرد
و از میان صداها و واژه ها
به دشت شقایق های همیشه عاشق راه برد
به ساز که گاهی
عطر شب بو را می دهد در شب بهار
بگو مرا به عمق عطر یاس بخواند
در تاریکی
به ساز بگو زخمه ای بزند
تا دیگر من صدای مرگ پرندگان سپید
بر اوج صخره های غرور را نشنوم
و صدای مردن سرو ها را در شب
و صدای فاصله ها
به ساز بگو مرا صدا بزند
از پشت درختان کاج........
مهشید نقاشپور از کتاب پشت پرچین شب
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
راز
قفل ها آویخته بر کلون
و رازها به ّپستوها
و عطرنمناک یاس
که نفس میکشد
به پشت شب...
ظهر تابستان و
کوزه ی عطش
من و این سایه ی سنگین بید
من و این پرندگان
که نمی خوانند...........
*************************
مادرم...
از راه می رسم
با بقچه ی رنگین راز هام
ویران اضطراب و لحظه ها وحادثه ها
بردرگاه خانه
زنی انتظار مرا می کشد
مادرم...
با رنگین کمان جادویی کودکی در دست
با پرند گان بوسه که می پرد از بام شانه هاش
دو اسب پیرهنوز
شیهه می کشند از انتهای چشمانش...
ومن که همیشه به فکر گیاه و سنگ و فلسفه بودم
سر که می سایم به گیسوان پریشانش
باعطر رشته های نازک موهاش ازهوش می روم
و او که بقچه ی رنگین رازهام را
کشان کشان می برد
به زیر بوته ی یاس........
(بخشی از شعر بلند مادرم)کتاب پشت پرچین شب
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شتاب
می تواتی باشی
با دستانی بزرگ و
دلی به وسعت بی اندازه ی جهان
می توانی....
به رهایی پرنده
از شرق دوردست دستانت
وسخاوت دریایی دلت
مگو مگو
که این خرقه
اندام تورا ناساز است
که سهم هرکس از این طاقه
رختی ست
اندکی تنگتر یا فراختر
از ان دیگری
که از کنار تو می گذرد
با شتاب.
************************
ساده دوست دارمت
باران ناگهان خلوت پاییزی
می روی باز می گردی
می روی میان اتفاق های ناگهان
ساده دوست دارمت
به سادگی بودن بیابان
در بهارهای همیشه
بر چشمانت دست میکشم و می مانم
برای یک لحظه
که در کنار تو باشم
ولمس نگاهی
که ریزش باران باشد
بر شیشه ی ابگین چشمه ها
ساده دوست دارمت
به سادگی بودن ستارگان
به اسمان شب
به راستی عشق اتفاقی ست ناگهانی
یا درکی ست وفادارانه
از بهم پیچیدن پیچک ها در باغ؟
از کتاب پشت پرچین شب.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
اما جهان.
ازسایه می روند درختان
تب میکنند در افتاب
زورق به روی ابی دریا تاب می خورد
در دور دست....
من با تو با اطلسی با مادرم حرف می زنم
ابی ست اطلسی
ابی ست اسمان
ابی ست مادرم
ابی ست عشق
سر می نهم به سایه ی بی تاب این جهان
غرقند اطلسی ها به اسمان
مادر به بی نهایت
زورق به دریا
من غرق در توام
در سایه های تیره ی خود گم
اما جهان ورق می خورد با روزنامه هایش
هر صبح
از سایه می روند درختان
تب میکنند در افتاب
من نیز
تا دور دست خویش......
************************
شهری که بوده ام
در برف ها مانده ام
میان خواب تبریزی ها
شهری که بوده ام....
با جاده های سردو
تیر چراغهای یخ زده.......
ماندگاری یک رویا
مگر چقدر دوام می اورد
در این کشاکش مداوم
اشیا وادم ها؟
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
اینه
زنی صدا می زند مرا
از پشت روز های کهنه ام
در گیسوان غمگینی به جا مانده
در غارهای عتیق
عشق های نگفته
روزهای گریانی
ده های مه الود... روزهای بارانی
از روزهای کهنه با هراس
میدوم به میدان ها.....
وگیسوان و دستانم را
فریاد می زنم
از پنجره های خیس........
پشت چرخ خیاطی
میان لباس های بومی مطبخ کتاب گلدان ها
اداره کودکان خیابان ها
میان باغچه های کوچک خوشبختی
کوک میزنم رفو میکنم
ثانیه های سبز را
به گردش پر هیاهوی روز.....
مهشید نقاشپور 1380
از کتاب پشت پرچین شب
******************************
سرود قبیله ای
گاه ریزش بارانیم
نرم بر سوسن ها
گاه رگبار
که می توفیم وتند تند قصه می گوییم
برای ادم ها ذرها پنجره ها
و خیابان ها
از امتداد طولانی ما
......خسته می شوند
و گاه باد
که ارام می وزیم
لابلای یاد های ادمیان
تا انتهای راز شقایق
که اولین ترنم کوچ های بهاره ی بی باران بود
گاه صداییم
صدایی گنگ که گم می شوددر انبوهی
....و می رمد تا دور
تا اولین صدا که پرسه می زند
در پشت اوازهای قبیله ای
وگاه تنها یکی نگاه
نگاهی مغشوش که می لغزد
در روزهای خسته که می گذرد بر ما
من اما سخت می ترسم
که پیر شویم در یکدیگر
بی عشق
بی نگاه
و خسته که می شوم از باریدن
کفش های بارانیم را رها می کنم
و در کناره رود اشباع می شوم
از عشق سادگی وماه
و مهربانی سنگ وگیاه وستارگان
و باز تند تند قصه می گویم
از کوچ سبز اهوان معطر
....از یادهای دور
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
یاد
سالیانی ترک خورده
وصدا که می لغزد به ذره های زمان
به زیردرختان کم سن کودکی
به گردش مدور ماهی دربلور عید
و شرمگین انارجوانی
که زیر غروب درختان
غل می خورد به شهری تاریک و تنگ
و ظرافت پلکی وصدای همهمه ی دل دادنی
وبرف
که اکنون مدام می بارد
به روی درختان
مدام مدام
مهشيد نقاشپور
از كتاب پشت پرچين شب
*************************
شا خه های شب
پاورچین پاورجین
در امتداد شاخه های شب
از پهنه ی دریاها
می گذرم
تو را
در انسوی سپیده ی ابی نیز
نمی یابم
كجايى تو
که من اینچنین
به روی موج ها سر گر دانم؟
مهشيد نقاشپور
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
زن
می خواستیم که زن باشیم
با ظرافتش چون پروانه
با خورشیدی در دل
وماهی بر کف
حرمت مان نگهداشته نشد
به بیمناکی چشمان اهوان رمنده ماننده ایم
در هراس از زن بودن
مهشيد نقاشپور
**********************
از سایه می رونددرختان
تب میکنند در افتاب
زورق به روی ابی دریا تاب می خورد
در دور دست..
من باتو با اطلسی با مادرم حرف می زنم
ابی ست اطلسی
ابی ست اسمان
ابی ست مادرم
ابی ست عشق
سر می نهم به شانه ی بیتاب این جهان
غرقند اطلسی ها به اسمان
مادر به بی نهایت
زورق به دریا
من غرق در توام
در سایه های تیره ی خود گم
اما جهان ورق میخورد با روزنامه هایش
هر صبح
از سایه می رونددرختان
تب می کنند در افتاب
من نیز
تا دور دست خویش.............
مهشید نقاشپور 6/6/92
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: گراناز موسوی
گراناز موسوی (زاده ۱۳۵۲ در تهران) شاعر و فیلمساز معاصر ایرانی است. او به جز سرودن شعر به نوشتن نقد کتاب، ویراستاری ادبی، ترجمه، فیلمنامهنویسی، کارگردانی سینما و بازیگرینیز پرداخته است.
وی دانشآموختهٔ رشتهٔ سینما در مقطع دکتراست و کارگردانی اولین فیلم بلند داستانیش تهران من، حراج (به انگلیسی: My Tehran ForSale) که محصول مشترک ایران و استرالیا و منتخب رسمی جشنوارههای بینالمللی فیلم تورنتو، روتردام، پوسان (۲۰۰۹)، موزه هنر مدرن نیویورکMuseum of ModernArtMoMA و برندهٔ جایزهٔ بهترین فیلم مستقل سال استرالیا «09 Inside Film Awards» است را در سال ۲۰۰۸ در تهران انجام داده است.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: اشعار گراناز موسوی
از آسمان صدای سکته ء ابرها میآید .
جادهای که مدام میرود
تو را همیشه گم میکند سرِ پیچ
و آینه
تنها کسی است که مانده تا هر صبح
دستی به موهای خستهات بکشد...
هنوز فکر میکنم
روزی کســی از پلــهها میآیـــد
تا در را بر پاشنهی فردا بچرخاند
مُشتی آسمان، پشتِ پرده بگذارد
و دیگر فرقی نخواهد کرد
تلفن زنگ بزند یا نه !
از آسمان صدای خوابِ گنجشکان
و از دستهای بیچتر
صدای دریا میآید .
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
طاهره صفارزاده در ۲۷ آبان ۱۳۱۵ در سیرجان استان کرمان زاده شد. وی پس از کسب مدرک لیسانس در رشته زبان و ادبیات انگلیسی ، برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفت. در سال ۱۳۷۱ از سوی وزارت علوم و آموزش عالی ، عنوان استاد نمونه به وی اعطا شد و در سال ۱۳۸۰ پس از انتشار ترجمه قرآن به انگلیسی و فارسی عنوان خادمالقرآن را کسب کرد. او در سال ۲۰۰۵ ، از سوی انجمن نویسندگان آفریقایی و آسیایی در مصر ، به عنوان برترین زن مسلمان برگزیده شد. طاهره صفارزاده در 4 آبان 1387 در تهران درگذشت.
هميشه منتظرت هستم
بي آن كه در ركود نشستن باشم
هميشه منتظرت هستم
چونان كه من
هميشه در راهم
هميشه در حركت هستم
هميشه در مقابله
تو مثل ماه
ستاره
خورشيد
هميشه هستي
و مي درخشي از بدر
و مي رسي از كعبه
و ذوالفقار را باز مي كني
و ظلم را مي بندي
هميشه منتظرت هستم
اي عدل وعده داده شده.
اين كوچه
اين خيابان
اين تاريخ
خطي از انتظار تو را دارد
و خسته است
تو ناظري
تو مي داني
ظهور كن
ظهور كن كه منتظرت هستم
ظهور كن كه منتظرت هستم
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
خویشاوند
تو از قبيلهي شعري
من خويشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
و پشتم از تو گرم است
تويي كه ميداني
كه تيغهاي موسمي باد
مرا به خيمه كشانيدند
در خيمه
جعبههاي صدا
صورت
سيماي عنصري از جعبه
ابيات عسجدي از جعبه
بزغالهي هنر
در ديگدان زر
پخته
نپخته
عجب بساط ملالانگيزي
□
هر حرف
هر نوشته
هر گام
چكمهاي ست
بر پايي از دروغ
تو از قبيلهي شعري و شعر نامكتوب
و ميداني
كه خيمهها همه خونيناند
و تيرها همه نابينا
و چشمها همه بسته
و بوميان به شكار يكديگر
و ميداني كه همهمهي بازار
بازار شعرهاي جعبهيي و جنجال
سرپوش بانگهاي نهفتهست
سرپوش دردهاي نگفته
ناگفتني
شايد كه دكمههاي پيرهنم
گوش مفتّشان باشد
ياران اين
ياران آن
ياران تيغهاي موسمي باد
□
تو رمزهاي رياضت
تو رازهاي رسالت
تو قصههاي قساوت را ميداني
تو از قبيلهي شعري
من خويشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
و پشتم از تو كه ميداني گرم است
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
در سفره
در سفره
مرگ آمده است
صداي آمدن دندان بر لقمه
همراه با صداي گلولهست
كه پشت همين ميدان
در ابتداي همين كوچه
بر سينهي جوان تو ميتازد
و باز ميكند آنرا همچون سفره
و لقمه بغض ميشود
گلوله ميشود
گلوي مرا ميبندد
گلوي من بستهست
گلوي من بستهست
در سفره
مرگ آمده است
بهمن 57
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
درخت اَفرا
كج نيستند
اين جماعت اَفرا
از بيم سايه
خم شده
سر بهم آورده
تكيه بهم دادهاند
اَفراي تك
كز چارسو به نور رسيده
آرام و راست
بر پا ستاده
و پشتوانهي تنهائي
بنياد سربلندي اوست
□
اما جماعت اَفرا هم
كج نيستند
از بيم سايه
خم شدهاند
از سايه عمارت و كاج
اينسان رميده
درهم خميدهاند
در اين خشوع
پروازشان به جانب نور است
اين خم شدن
خم شدن مرداني نيست
كه از مسير بردن سكّه
كه از مسير بردن رتبه
به انحناي دنائت ميافتند
كج نيستند اين جماعت اَفرا
كجشان مبين
اين اهل معرفت
اهل كمال
دائم به سوي نور
قد ميكشند
حتي
وقتي خميدهاند
مردادماه 64
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
رهرو تنها
در عصر ما
خرد
به رهروي تنها ميماند
مبهوت همهمهي ماشينها
خياباني از شب
رانندگاني از تبار شتاب
در مسابقهاي پوچ
به سوي مقصد هيچ
چنان به سرعت ميرانند
كه جان خرد را
در معرض خطر نميبينند
آنها به دامگاه تصادف ميافتند
در بودن و نبودنشان
حرفي نيست
خرد
اسير تصادف نميشود
آنها كه از كنار خرد
رد شدند
بيملاحظهي آن
با بوق و با شتاب
بهم رسيدند
امّا در مرگ غير لازم
آنها بهم رسيدند
امّا در نابودي
ارديبهشتماه 80
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
در پيشواز صلح
بايد به داوري بنشينيم
شوق رقابتيست
در بين واژهها
و عبارتها
و هر كدام ميخواهند
معناي صلح را
مرادف اوّل باشند
□
بشر
هماره
در آشتي بودهست
با فعلهاي "خوردن" و "خوابيدن"
با اشتهاي "تصاحب"
و با "ضمير مفرد اول شخص"
امّا
اين رسم باستاني و امروزي
به درد هستي "فردا" نميخورد
بايد كه چهرههاي ديگر معنا را
پيدا كنم
شاعر
هنگام واژه پسنديدن
بايد كه رمز ضابطهها
و واژهنامهي ناپيدا را
دريابد
وقتي به آن يگانه ميانديشم
رنگ دوگانگيها
بيرنگ ميشود
و هر دو عالم
در بيمرزي
همراز ميشوند
خليج و دريا
جزيره و اقيانوس
بركه و صحرا
جامعهي كوهها
و خانهي دلها
پايتخت اوست
جهان
و هر دو جهان
و هر چه جهان
پايتخت اوست
او بر سرير عدالت
ضدّ ستمگري آدمهاست
ستم به خود
به ديگري
به دگرها
و آن مؤلّف ارادهي دانايي
چشمان نافذيست
كه از بالا
درون حركتها را ميپايد
و كامپيوتر تدبيرش
بيوقفه
بيچرت و خواب
به اثبات وعده مشغول است
□
در حوزهي نظارت اَلله
اگر در اشتياق ديده شدن هستي
از ذهن خويش
قصد دسيسه
و طرح توطئه را
خارج كن
مخلوقِ صِرف، هستي
بندهي حق باش
هنگام سلطهي حرص
به خود بگو
خودخواهي تو
هستهي زشتيهاست
آن لقمهي زياد
آن سكهي زياد
آن قدرت زياد را
به ديگران
تعارف كن
به ديگران
به عموم
نه خويشاوند
نه دوستان جاهلي بند و بست
□
دانشوري
دانشمندي
كه كيف به دست
شبانهروز
دنبال "پولِ براي پول"
دوان است
او هم
كورانه
و دستيارانه
ديوار مرزهاي سياسي را ميسازد
انبارهاي اسلحه را پر ميكند
□
معناي صلح چيست
در سرزمين من
در سرزمين تو
در سرزمين ما و شما
در سرزمين ايشان
معلولهاي جنگ
كه دنبال گمشدهشان ميگردند
پاهاي گمشده
دستان گمشده
چشمان گمشده
معناي صلح را
بهتر ميدانند
معلولهاي دروني
دستهي ديگر هستند
سلامت وجدان را
از دست دادهاند
گم كردهاند
و
او كه با وجدان
همشانه
همراه ميرود
قدر گمشدهها را ميداند
كه درد خسته طپيدنها
در سينهايست كه "ميداند"
به فرض
قلم به وساطت برخيزد
در هرج و مرج داد و ستدها
مرثيهاي
براي شور و جذب همدلي زودپا
در سوگ گمشدهها
خواهد نوشت
همين و ديگر هيچ
□
خيل عظيم جهاني
جهان ميليون در ميليونها
مخلوق صِرف مانده
در جا زده
چرا كه
توفيق "بندگي" حقّ را
پيدا نكرده است
و اين گونه است
كه در محاصرهي تنهاييها
و در مدار قهر و جداييهاست
صلحي كه اندرون بشر ميجويد
در مأمن شناختن "اوست"
سردرد نيست
كه سوي قرص و دواخانه رو كند
□
و فطرت الهي انسان
بخش منوّر روح است
و چونكه مخزن انديشه
همجوار علم الهي
و در تلاش امر الهي باشد
همخواني و مراودهي ذهن و روح
امّاره را
حتّي از احتمال تجاوز
مأيوس ميكند
□
در ذات پاك طبيعت
امّاره نيست
و در غياب فتنهي آن ذيشر
اضداد هم
به همديگر
ادب ميورزند
شب چونكه ميرسد
آهسته
با احتياط
ورود خود را
اعلام ميكند
و
روز
فروتنانه
وقت دميدن
گاه فرا رسيدن
به شب
سلام ميگويد
در فصلهاي مقرّر
بهار
جايش را
به تابستان ميبخشد
تابستان
به پائيز
پائيز هم
به زمستان
دانايي و نظام عجيبيست
در مسابقهي رفتار
□
در سلطهدان جهل
هيولاي قدرتيست
كه صدها سامان را
به چشم هم زدني
ميبلعد
و دكمههاي كُشنده و مرگآور
آمال زندگان را
در لحظهاي
نابود ميكنند
خرد
هماره
به جنگي بزرگ درگير است
به جنگ جهل
جنگ شريف
جنگ مفيدتر از صلح
□
وقتي در انتظار صلح جهاني هستيم
بايد يگانه باشيم
با نيكي
با راستي
با فتوّت و خوش قلبي
بايد انسان باشيم
كه در كرامت انسان
زيباييست
بايد زمينهساز زمان باشيم
اگر در انتظار زماني هستيم1
كه رهبران هدايت
و همرهان هادي
حق خداشناسي و انصاف
عدل و نجابت و بهروزي
فرزانگي و جوانمردي را
براي دنيايي
كه گنجينههاي وجودش
از ذخيرهي اين نعمتها
خالي شدهست
هديه ميآورند
بايد مجهّز و در حركت باشيم
كه انتظار
يعني آماده باش
آماده بايد باشيم
و اهل عمل
بايد رسيدهاي نكوخواهي2
خوبي
گرهگشايي را
براي نثار
در پيشواز مقدم موعود
در دست داشته باشيم
بايد يقين بورزيم
كه ماندگار مطلق
در هر دو سوي ميز بينهايت هستي
همان ارادة "يكتا"ست
تصميم
در ارادهي خالق
و در خرد خالق است
و در خردجويي
صلح است
صلح درون
همان معشوقيست
كه قرنها
در خيمهگاه صبرِ بر مصائب
به انتظار ورودش نشستهايم
□
و هيچ زمان
از اين زمان
به علامات عاقبت
نزديكتر نزيسته است
زمين
ذخاير خود را برون فرستاده
دانش
همچون تباهي
همچون ظلم
به اوج خويش رسيده
و بيشتر از هر عصري
جاي حضور خرد
خرد ربّاني
خاليست
آدم
بيش از هميشه
از شرارت فرزندانش
آن نطفههاي خصيم3
در پيشگاه خالق
شرمنده است و سرافكنده
حوّا
بايد
در وقت غائله
به عزا بنشيند
روزي كه بچّههاي او
به سخن آيند
اين بچّههاي پير و جوان و ميانهسال
اقرار حافظهي نَفْسها4
زلزلهي استغاثه را
در سراسر دنيا
در شهر و روستا
ا يجاد ميكند
□
در آخرالزّمان
خداي قادر و دارا
گنجينهي عظيم خرد را
به روي بندگان نيازآلودش
يكسان و رايگان
گشوده ميدارد
در روزگار دين مبين
صندوق عقل
از دستبرد وسوسهها
پنهان خواهد زيست
دستور دين مبين
متحد شدن
يكي شدن
و همنوا شدن امّتهاست
در سراسر دنيا
جمع خلوص
هيأت موفق صلح است
در دفع تفرقهها5
□
و در طلوع سلطهي خرد ربّاني
نفوس امّاره
از جنبش
از تكاپو
ميافتند
شيطان به ناگهان
و در سراسر گيتي
بيكار ميشود
بيپيوند
بييار
بيمريد و طرفدار
و دستهاي حيلهگر و جهلپرورش
ناچار
تسليم ميشوند
به دستبندهاي الهي
□
وقتي كه آن مصوّر ديروز
آن مصوّر امروز
آن مصوّر فردا
فرمان دهد
كه زندگي
در انتهاي فرصت خود
از نو به ابتدا برسد
زمان خاص
ميآغازد
دنبال استغاثهي همگان
مخلوقِ صِرف
به بندگان خوب بدل ميشوند
خرد
كه هديهي موعود است
از سوي خالق يكتا6
به پيش قدم برميدارد
و صلح
دنبال آن به راه ميافتد
پائيز 69
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
در انتظار کلام
تقديم به قاريان نوجوان قرآن مجيد
بخوان بلند بخوان
در صبح اين تلاوت معصومانه
صداي ناب اذان ميآيد
وقتي صداي ناب اذان ميآيد
دل در حضور ميآيد
دل حاضر است
و سهم "گرم بودن" خود را
از نور اين پيام قدسي بيمرز
از بطن اين ستون صوتي معنا
برميدارد
□
بخوان بلند بخوان
كه صبر منتظران بيتاب است
چه انتظار عظيمي بود
وقتي كه جان پاك رسول(ص)
در عرصهي حصار خوف و رجا
در عطش يك كلام بود
كلام پاك خداوند
كه ميرسد با جبريل
به حنجرهي او
زان پس
قلوب آفتابي اللّهيان
قلوب خالص دينخواهان
به صوت خوب علي(ع) گوش ميدهند
كه خوشترين تلاوت عشق از اوست
از مولا
اي قاريان كوچك
چه حنجرههاي خوشبختي داريد
كه آيههاي علم اوّل و آخر
كه آيههاي علم ظاهر و باطن
فخر عبورشان را
به ساحت آنان بخشيدند
پيوندتان
به حنجرههاي پيمبر است و امامان
□
بخوان بلند بخوان
در اين بلندي
بخشندگيست
كه گوش فطرت
نيازمندانه
گيرنده است
فطرت
پرندهايست
پيكي غريب
كز راههاي دورترين آمده
رويش به پايگاه شناسا1
ميلش به نوع و مركز خويش است
و تشنگياش
ز چشمههاي خدائي
آب ميخورد
از بدو خلقت
اين نورسيده
مايههاي رسيدن را
به شهرهاي عالي معنا
در كوله بار سادهي خود دارد
او آمده كه آب علم بنوشد
با جهل خصم
با خصم همجوار بجنگد
در دشت جذبه خستگي بزدايد
خود را به عطر شكر بيارايد
براي دولت ديدار
براي وصل به آن اصل
اصل يقين
اصل نظارت سبحان
□
و چشمهي ازلي
كلام خداوند است
هر كس به قدر جثّهي خود آب ميخورد
طالب به قدر طلب
در روز آشنائي با قرآن
فطرت به احترام به پا ميخيزد
دستي غبار خواب از او برميگيرد
دستي اشارهگر به جانب راه
دستي كه پرده ميكشد از بطن ناروا
همواره در نهان
هواي تو را دارد
هواي حقّ و عدالت را دارد
و گامهاي فكر تو را ميپايد
و از مسيرهاي غير مجاز
مسير شرك و تعلّق
مسير ظلم و تجاوز
مسير ضعف و زبوني
به دور ميراند
و چون كه روي بتابي از ديدن
از راه
به لطف دست تو را ميگيرد
و برميگرداند
و در تداوم ناداني
بخود رها ميگردي
كه ناگزير و پريشان برگردي
و برميگردي
رويت به جانب فطرت برميگردد
و بازگشت تو زيباست
و بازگشت تو با دانائي زيباست
□
بخوان هميشه بخوان
همواره دشمنان پراكنده
با نيشهاي پليد
سلولهاي جسم تو را رنج ميدهند
و جسم نيروئي دارد
كه بيامان ميجنگد
بيپشتوانهي دارو حتي ميجنگد
طاعون ناتوان كنندهي ذهن امّا
در پنجهي مجهز "فطرت" ميميرد
و اين فطرت
اين ريشهي الهي
در باغ كودكي بالنده ميشود
و در هواي هدايت
پا مينهد به پلّهي تشخيص
قد ميكشد به قلّهي تقوا
پيروزياش بر خصم همجوار
بر علف هرزِ نَفْس
به اين هواي معطّر
به آب اين چشمه
به زير و بم اين آواز دل ميدهد
آه اي كلام عرشي
همراهي تو
جوهر فطرت را
نسيم باروريها
مدار درك و خردهاست
□
بخوان دوباره بخوان
تكرار عاطفي هر كلام
قواي جوشن باطن را
در جنگ با ظُلام و فتنه
بيرون ز حد حدس ميافزايد
مكّار در محاصرهي مكر برتر است2
حساب رو به تندي و سرعت دارد
حساب تند و سريع است3
و ذهنهاي خوابزده
از درك اين محاسبه خالي هستند
□
در كودكي
ملّاي خوب من
انوار آشنائي ياسين را
همراه حافظهي من كرد
وقتي كه جان جوانم را
جاسوسهاي متّحد شب
به جرم حقطلبي
به سوي دارِ شقاوتها ميبردند
امّيد من
به اقتدار "اَمر مُبين" بود
از ياسين
بينائي ذخيره باز ميآيد
هر چند چشمهاي باز تو را
با پردههاي رنگي اين قرن بستهاند
غريبه را ميبيني
و ميبيني كه دستهاي فراواني دارد
كه با فريفتن خصم همجوار
فريفتن اَمّاره
ميان ما و فطرت الهي ما
به تفرقه ميپردازد
تو كودك سلامت اين قرني4
در خود عليه سلطهي همدستان برميخيزي
□
اي نونهال
هموار و نرم و روشن ميخواني
در اين تلاوت معصومانه
چونانكه در صداي ناب اذان
جان از مجاورت دلتنگيها
از لانههاي عنكبوتي اين روزمرّهها
پر ميكشد به خيمههاي سرمدي بالا
جان برفراز اوج پناهنده ميشود
نزول شامخ كلمات
تاريخ و شاهدي نميطلبند
كه اين نزول
صعود دائمي جان را در بردارد
□
بخوان درست بخوان
درست خواندن
دانستن است
از مخرج حروف
به فكر مخرج معنا بايد باشي
به فكر مقصد حرف
درست چونكه بخواني
چون نونهالي فطرت
رويت به قبلهگاه درستيهاست
درست قدم برميداري
درست ميانديشي
خود را مدام
در حوزهي نظارت سُبحان ميبيني
يقين به اصل نظارت
ديوان عالي پالايشها
دليل راه و رسيدنهاست
دانسته چونكه بخواني
اين پرسش هميشگي "بودن"
چگونه بودن
چگونه انساني بودن را
ديگر بلاجواب نميداني
معناي خير و شر و ذرّه و مثقال را5
پيش از ظهور واقعه6
در جلوههاي تجربه درمييابي
دانائي و عمل به دولت ديدار ميرسند
دانسته چونكه بخواني
هميشه حقّ را ميخواني
هميشه ناحقّ را ميراني
آينده
در تداوم اين خواندنها
درست خواندنهاست
حالا بخوان
بخوان بلند بخوان
مهرماه 64
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
خبر سالها
ايوان خانهام
به وسعت قبري است
از آفتاب و خاك
نشستهام به وسعت قبر
و منتظرم
كه دست رهگذري
ادامهي دستانم باشد
و قفل خانه را بگشايد
صداي خستهي كفشي ميآيد
صداي تيزي زنگ
از قعر پلكان
مهماني آمدهست بگويد
امروز هم هوا دوباره گرفته ست
امروز هم هوا دوباره خراب است
□
در اين سكون سكوت آلود
پيكار پلكان را
ياران بر خود
با رنج اين خبر سالهاي سال
هموار ميكنند
امروز هم هوا دوباره گرفتهست
امروز هم هوا دوباره خراب است
پاييز 52
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
استعفا
در شهر قدم ميزنم
در شهرقدم زدني بيمقصد در پيش
قدم زدني بيبازگشت در خيال
قبل از ساعت 4 بعدازظهر
بعد از ساعت 8 صبح
وقت مال من است
من وقت دارم براي دستهاي تنبل قلوه سنگ جمع كنم
و ماه را كه سالها در صفحهي دوّم كتاب جغرافيام خفته است
به بيداري بازآورم
بيچاره معلّم ما گمان ميكرد
اقيانوسها و كوههايند كه ميان مردم و سرزمينها تفرقه
مياندازند
در راهروهاي دراز همكارانم در جا زنان به هم ميرسند
با آنها پنجرههاي بسته و هواي 20 تا 25 درجه را شريك بودهام
همكارانم در جا زنان به هم ميرسند و داوري ميكنند
«او از اين پس چطور زندگي خواهد كرد
بدون مرخصي سالانه
بدون قهوهي ساعت ده صبح
بدون رئيس»
دارم به فصلها برميگردم
هنوز همان چهارتا هستند
علفها هنوز از سبزينهشان ميخورند
باد پر از گذر نيزه است
ديروز به سردردم قول داده بودم يكي دو تا آسپرين بخرم
هنوز وقت دارم
فردا بعدازظهر هم مال من است
سرشار از مكثهاي وقارآميز شدهام
من كه از رفتار تند گلولهها نفرت دارم
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
سبزه
آن سبزه
كز ضخامت سيمان گذشت
و قشر سنگي را
در كوچهي شبانهي بابُل
تا منتهاي پردهي بودن
شكافت
آن سبزه زندگاني بود
□
آن سبزه زندگاني بود
و پاي باطل تو
آن پاي بويناك
با چكمههاي كور
آن سبزه را شكست
آن سبزه
رويش آزادي
آن سبزه
آزادي بود
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: بنفشه حجازی
بنفشه حجازی ، (متولد ۱۳۳۳ بروجرد) که عمدتاً بهعنوان شاعر و محقق وضعیت تاریخی زنان شهرت دارد رمانهایی هم نوشتهاست که بهترین آنها زووو (۱۳۸۱) نام دارد. وی مدیر مسئول بخش ادبی سایت مشاهیر هنر ایران - ققنوس است.
مجموعه اشعار
- اعتراف میکنم (مجموعهٔ شعر نو)، نشر همراه ، ۱۳۸۳
- یک منظومهٔ آواره و بیست ترانهٔ سرگردان (مجموعهٔ شعرنو با ناصر نجفی )، فارسی- انگلیسی، تهران، سالی ، ۱۳۷۹
- نپرس چرا سکوت میکنم (مجموعهٔ شعر نو)، فارسی – انگلیسی، تهران، گیل ، ۱۳۷۶
- به انکار عشق تو ناگزیرم (مچموعهٔ شعر نو) تهران، روشنگران ، ۱۳۷۲
- رویای انار(مجموعه شعر نو) تهران، سیامک، ۱۳۶۵
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: اشعار بنفشه حجازی
همین جا
پشت امواج
فلسهای زنی ست که دریا را دوست داشت
بیا روزهای دیگرم را قرمز کن
من
خود تقویمام
ببین تا کجای تن دیوار علامت توست
کلید فرار
به شمارهای است که تو در چمدان گذاشته بودی
بدون مدخل
به میان زنانی که تاریخ تولد ندارند
برمیگردم
به حضور نامات
که کامل هم نبود
فقدان مورد نظر
ادبی نیست و تو جایگاهت نزهتگاهی است در
ملک جهان
مهین بانو من بودم
ستاره دارم نکن
در آسمان باش و هرگز به زمین باز نگرد
همیشه برایم سوال بود
زمین و
تنگههای عمیق
و لایههای زیرین عشق.
چگونه به ارث برده است
شناسنامهام
خون سیاه مستندهای اطلس را؟
صفحهی سی و سه دور
هزارهی سیصد و سی و سه
جای تعجب نداشت.
جای تعجب داشت
درهم شکستن زمان
رسوبات بلاتکلیف
چشمهی میان ماندن و رفتن.
همیشه برایم سوال بود
کاکل آشفتهات
در دریای شمال
و این که چرا دیگر برنمیگردم
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: اشعار بنفشه حجازی
«عطر»
تقصير عطر نيست
كه اينگونه ميپرد
در شيشه ميجوشد
هواي يك پرواز
«مصلوب»
وقتي عاشق تو بودم
بادبادكي بودم
اسير
مصلوب ابر و سيم و سقوط
پيغمبري به من گفت:
عصر فرو ريختن خدايان گليست
سنگي را پرستش كن
كه نوازش رودخانه را دوام آورده است!
آنگاه بود كه
نسيمي مرا با خود برد
بيهوده به ديو بادها نياويز!
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
نسرین جافری متولد 1329خرم آباد است با دفتر های
1_ زخم سایه و بید
2_ رمل هندسی آفتاب گردان
3_ نیمی از مرا کشته اند
4_ به سمت هرگز به سوی هیچ
در آن سالها چراغ شعر مدرن استان لرستان ( بعد از چاپ مجموعهی کوتاهی از “هوشنگ رئوف” که در تیراژ و گسترهی محدود در پایان دههی پنجاه منتشر شده بود) اتفاقاً توسط دو زن شاعر روشن شد، نخست خانم خاطرهی حجازی ( با مجموعه شعر “بام من” ) و بعد نسرین جافری با مجموعهی ” زخم سایه و بید”. خانم جافری با چاپ همان مجموعهی نخست با وجود تأثیرپذیری از زبان شعر”فروغ” و “شاملو” نشان داد که چه استعداد شگرفی در سکوت و بیخبریِ آن سالها در حال شکفتن است. او بعدها با خلق آثار ماندگارش به زبان منحصر به فرد شعر خود شکل داد و به شکل آشکاری بر زبان شعر دیگران تأثیر گذاشت.
نسرین جافری در آن سالها به شهادت مجموعهی نخست اشعارش، درست در متن رویدادهای شعر امروز ایران نفس میکشید، و زبان شعر او نیز در بر دارندهی سطح متوسطی از هنجارهای زبانی و معنایی شعر همین دوران بود. اما او با هوشمندی و جسارت منحصر به فردی با پیام و روح حاکم بر تغییرات شکلی و زبانی شعر دههی هفتاد همسو شد و با خانهتکانی آشکاری در زبان شعر خود بخشی از تجارب دگردیسی شعر دوران خود را بر دوش کشید.
نسرین جافری عاقبت هم مزد زحمات چند ده ساله و نبوغ غیرقابل کتمان خود را گرفت. و با چاپ و انتشار آثاری که هر کدام در نوع خود رویدادی مهم و مرحلهای از دگردیسی حیات شاعرانهی او محسوب میشوند بر کارنامهی پربار شعر مدرن ایران افزود، به قدر کفایت از بزرگان ادبیات امروز ایران ستایش شنید و شعر او در محافل و مجامع ادبی خوانده و شنیده شد. و هر اندازه که از موطن و تبار خود بی مهری و ناسپاسی دید بیشتر از آن با قلم و زبان منتقدین تشویق و تقدیر شد.
بسیاری بر این باورند که ارزش کارهای او در عرصهی دستاوردهای شعر امروزِ زنان ایران قابل بررسی است. شاید حتا بتوان او را از بزرگترین شاعران زن امروز ایران به حساب آورد. از میان شاعران زن امروز، شاعرانی چون او که سبک و زبان ویژهی خود را یافته اند حقیقتاً انگشت شمارند. اما هنوز که هنوز است اهمیت کار سترگ او در حیطهی شعر امروز منطقهی ما در محافل و همایشهای ادبی و فرهنگی درک نشده است. زنی که گویی به دوران خود تعلق ندارد. زن شاعری که ادبیات مریدپرور و پر از سوء تفاهم ما او را نمیشناسد. او صدای پرطنینی است که پژواکش بعدها به گوش خواهد رسید و این به گمان من سرنوشت هر شاعر و نویسندهی آوانگاردی است که از زمانهی خود فراتر میرود.
آه
وقتی آن پرنده بخواند
درست روی تصویر من خواهد افتاد
و تو میتوانی
با چند خط از شعاع یک چشمه
غروبهای تنم را ترمیم کنی
چشمان سنگیات را بگشایی
و کنار هر آنچه ابداع کردهام
تا بخواهی گریه کنی.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
برای تو فصلی اورده ام
از ایه های شفاف
برای تو دستی اورده ام
از تبر زین و عشق
برای تو اسبی اورده ام
با یالی از افق های ناشناخته
**********************************
ما دو مطلق بودیم ،
دو مذهب ،
که در خم کتاب های مقدس گم شدیم
با عطر گیج خاک های کهنه .
ما دو کودک بودیم ،
دو خسته ،
که ریشه های خود را جوید یم
ما دو مطلق بودیم .
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
گاهي شعاعي سبز از ته فكرم عبور مي كند
و در نيمه ی ناپيداي من پخش مي شود
ميان حروفي كه قرباني خدايان بودند
چقدر ميان اين سكوت پنهان شوم ؟
******************************
چرا به فهم من نرسیدی؟
با محاق میخکی سفید
میآیم
کنارت مینشینم
از صدای روشنت نخی برمیدارم
تکهای خورشید
به لب رودم میدوزم.
چرا به فهم من نرسیدی؟
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
بی مرز
بی شب
زیر این چتر
آنقدر سبک شده بودم
که می توانستم با حواس استوایی ماه
در آسیاب های جنوب بچرخم
شبیه تو
که باران بودی و
ناتمام.
بی مرز
بی شب
آه
آغاز انبساط خود بودم
مجهول و شناور
شبیه تو
که باران بودی و
ناتمام.
وجهان نقطه ای بود
هم ذات ثانیه ای با سه شعاع سرخ .
که هر کدام عددی در پس خود داشتند .
بی مرز
بی شب
در متن مجهول قطره ای ثابت
دورمی شدی
با دو بعد خیس
و در چهار جهت جاذبه ی خود می شکستی
شبیه من
که باران بودم و
ناتمام.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
وقتی با هفت سر نشین شاتل
در شهری آنسوی ترانزیت اندیشه های نا آگاه
پیاده شدم
مثل پیامبری آماتور
میان کاناخانم نسرین جافریل های انتقالی حشراتی که
از ماده ی خود جدا شده بودند
آنقدر محو شدم و انتظار کشیدم
تا " یک بیضی نارنجی به روی یک ساقه "
بروید
و باور کنم که در متروهای رمزدار
دیگر چیزی منفجر نمی شود
و زنی که مرده است
به شیوه ی خودش جیغ نمی کشد
که زمین بیفتد و دوباره بمیرد
وقتی که حرف می زنم با خودم
موبایل را خاموش می کنم
تا با شناسنامه ی یک جنین
بپرم به روی پوستر های بی مصرف فیلمهایی
که سناریویی برای ایماهای همگونی شان نداشتند
این کامپپوتر خاموش
چه حافظه ی خوبی دارد
که می تواند یک اتفاق کوچک را
روی سایتهای شخصی بنویسد و
زیر صفر نرود
با " cd " " اکسیژن "
خود را در مکان سپبد
میان تجربه های زیست شده ی " پروست "
می بینم
که هی از روی هم می پرند
و هیچگاه پرستیژ خود را
از دست نمی دهند
این شهر
از رخداد ها بی خبرم می کند
و می گذارد با نان همخوان خودم
در پارک های گشت رسانه های جمعی
قدم بزنم
و هیچ نپرسم چرا؟
کابین های این ترن
چقدر خالی ست
خالی از تو
که با گام های بی پایان
روی نا پیوستگی ها
آنقدر چرخیدی
که تبدیل به " پارادوکس " های
درونی شدی
و میان حالت گرفته ی یاس هایی که
طراحی شده بودند برای تبلیغات
یک موجودیت عجیب برای خودت خریدی
و با یک نت اضافی که روی صدایت گذاشتی
از روی سایه ات پریدی
و مفقود نشدی
بسکه خسته ام
از حال می روم و غریبه می شوم
با جنبه ی مثبت افکاری که در سر داشتم
و باورم می شد که انسانم
جرمت چه بود رفیق ؟!
نیچه با " انسانی بس انسانی "
گروه خونم را شناسایی کرد و
از محدوده ی جهان بیرونم انداخت
اکنون مثل یک " ابژه که سخن می گوید"
می توانم زیر باران بدودم
در یک کافی شاپ بنشینم
موسیقی راک بشنوم
قهوه ی تلخ بنوشم
و با یک شیک پوش افراطی
که پشت ویترین نمایشگاهای تجارتی
هی رنگ مویش را عوض می کند
با " این یک چپق نیست "
کنترل دنیا را به دست می گیرد
میانه خوبی داشته باشم
ای کاش " مایاکوفسکی "
بند آخر شعرش را
در کافی نتهای جهان می نوشت
و خود کشی می کرد.
فضای داخلی این شهر
پر از علفزار هایی ست
که ار موج های رادیویی عبور می کنند
و تا کسی بخواهد پیر شود
" ریواند " می کند و
به دنبال مولکولهایش می دود.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: شمس الملوک مصاحب
شمسالملوک مصاحب (۱۲۹۲ در تهران - ۱۳۷۶) شاعر و نویسنده، و از نخستین سناتورهای زنمجلس سنای ایران بود. او جزو نخستین گروه زنان ایرانی که به دانشگاه رفتند نیز هست.و به همراه عباس يمينى شريف از نويسندگان كتاب درسى " دارا" و " اذر" در سال ١٣٣٩ است.
شمس الملوک مصاحب که در خانوادهای فرهنگی، در کنار برادرش غلامحسین مصاحب (ریاضیدان و دانشنامهنویس) و خواهرش اشرفالملوک مصاحب (پزشک) رشد کرده بود، در مدرسه ناموستحصیل کرد و برای ادامه تحصیل به دانشسرای عالی و پس از آن، دانشگاه تهران رفت و در سال ۱۳۲۲ در رشته ادبیات فارسی دکترا گرفت. موضوع رساله دکترای وی «ادبیات غنایی» بود که با درجه عالی به تصویب رسید. سپس برای ادامه تحصیل در رشته تعلیم و تربیت به دانشگاههای کانادا و آمریکا رفت. شمسالملوک مصاحب پنج هزار بیت شعر سرودهاست ولی دیوانش چاپ نشدهاست. البته قطعههایی از او در تذکرهها آمدهاست از جمله: «هدیهٔ مادر»، «چنگ گسسته» و «یار مهربان».
برخی از مشاغلی که شمسالملوک مصاحب در طول زندگی خود برعهده داشت عبارتند از: سرپرستی ماهنامه «زندگی روستایی»، ریاست چند دبیرستان دخترانه مهم تهران مانند دبیرستانهای «پروین»، «شاهدخت» و «نوربخش»، مشاور وزیر آموزش و پرورش در امر مبارزه با بیسوادی، معاونت وزارت آموزش و پرورش، ریاست قسمت فرهنگی بنیاد پهلوی، ۱۷ سال سناتوری در مجلس سنای ایران. آرشیو سخنانی او در مجلس سنا درباره «لزوم جلوگیری از نمایش فیلمهای مبتذل» در کتاب «اسنادی از موسیقی، تئاتر و سینما در ایران (۱۳۰۰-۱۳۵۷ هـ .ش)» موجود است.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
روح انگيز كراچي در بهار 1333 در فيروزآباد فارس به دنيا آمد . تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در دبيرستان آغازي همان شهر به پايان رساند. از سال 1346 شروع به سرودن شعر نو كرد و اولين شعرش در سال 1350 در مجله جوانان ( اطلاعات ) با نام مستعار شهرناز كراچي منتشر شد و تا سال 1357 با همين نام در همان مجله و در ديگر مجلات اشعارش منتشر مي شد. اين نام به سبب محيط سنتي شهر برايش انتخاب شده بود. از سال 1370 سروده هايش با نام واقعي او در مطبوعات منتشر شد. نيمي از تحصيلات خود را در تهران و نيمي را در بمبئي هند گذراند. عنوان پايان نامه دكتري او : نگرشي بر شعر شاعره ها از مشروطيت تا سقوط سلطنت .(1365) به زبان انگليسي و فارسي است
.
از سال 1366 در پژوهشگاه علوم انساني به عنوان عضو هيأت علمي مشغول پژوهش است .
روح انگيز كراچي عضو هيئت علمي و دانشيار پژوهشكده زبان و ادبيات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي مي باشد.
روح انگيز كراچي نظر برخي منتقدان را مبني بر مردانه بودن اشعار پروين اعتصامي رد مي كند . او معتقد است كه شايد پروين از نظر فكري اشعارش شبيه اشعار مردان باشد ولي زبان زنانه در بسياري از اشعارش مشخص است و حتي در حوزه محسوسات اين مميزه به خوبي مشاهده مي شود . اشيايي كه در شعر پروين حضور دارند نيز اشيايي هستند كه مورد استفاده زنان است ، مثل سوزن ، نخ ،وصله پيراهن ،مطبخ ،هيزم و موارد مشابه آن كه در شعر وي پربسامد است.
حوزۀ فعاليت هاي پژوهشي كراچي ادبيات فارسي كلاسيك و معاصر است . از ايشان تا دي ماه 1392، 14 كتاب و 62 مقاله به چاپ رسيده است .
مجموعه اشعار:
با كابوس هاي زن....... مجموعه شعري به سبك نو نيمايي و آزاد
چشم هاي لوچ زمين ......1380 - مجموعه شعري به سبك آزاد
داروی خرسندی هم ...
مجنون را به خانه برنمی گرداند
زنی که در مشروطه سفیه بود...
از آسمانِ منتظر هنوز آویزان است
سکوت تیمارستان را به خاک سیاه نشانده
در هفت آسمان لاشخورها ستاره ها را بلعیده اند
رو به پنجرۀ مجلس زن هنوز کِل می زند
وَ سفاهتاش درد میگیرد
از چشمم کسی نمانده که بیفتد
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
تیمارستانی که با من است
همیشه تنهاست
وَ جای خالی تمامِ دیوانگان
سکوت کرده است
مرگ با قبای سیاهش در می زند
تیمارستان به موهای ژولیده اش دست می کشد
وَ به کلاغی لال فکر می کند
که آوازهایش را کجا خواهد خواند ...؟
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
همایونتاج طباطبایی شاعر و مترجم ایرانی
مجموعه شعر پریشان از ایشان به چاپ رسیده که در بخش نخست كتاب، اشعاری عاشقانه و عاطفی در قالب دوبیتی نگارش یافته و بخش دوم شامل قصههایی كوتاه با موضوعات مختلف است.
با زبانِ آب
هر شب
از تمامیِ شب
یکسر
حرفی غریب میگذرد،
که شنیدنش
با لفظِ سبزِ ماه و
لهجهی خوبِ آب
روانیِ خواب را دارد.
تو را میان سادگیِ خواب
با زبان آب هم
صدا کردهام
اما
لهجهام هنوز
از هوایِ خاک پُر است
هر چند با نَفسی از آب
حرف میزنم.
׀ همایونتاج طباطبایی ׀ پریشان ׀ انتشارات پیشگام ׀ بهار ۱۳۶۲ ׀
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
بی صدای پر
مرا تا همیشه حرفی هست
که پر باز میکند
بی صدای پر
بی هیچ زمزمه ای
دورتر
در سایه
در سکوت
پر می شود.
آسمان بهار را
پرسه های پرنده و
باد
پر کرده است
میان تنهائیم
شهر پیدا نیست
پیش از آنی که عشق
تازیانه شود
به تاراج باد
تن نخواهم داد.
شعر از همایونتاج طباطبایی برگرفته از دفتر پریشان
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شمس کسمایی
شمس کسمایی (۱۲۶۲ در یزد - ۱۲ آبان ۱۳۴۰ در تهران)، شاعر و دانشور ایرانی بود. وی عروض و قافیه را از شعر خود برداشته و در این زمینه نوگرایی کرد. قطعه شعری بدون قافیهبندی که در شهریور ماه ۱۲۹۹خ از او در مجله آزادیستان منتشر شد جزو نخستین نمونههای نوگرایی در شعر فارسی به شمار میآید.
شمس کسمایی در ۱۲۶۲ خورشیدی در یزد به دنیا آمد. نیاکان او گیلک و از روستای کسمای گیلان بودند.
شمس پس از چهار سال اقامت و ورشکستگی شوهرش، با او و دو فرزندش به نام های صفا و اکبر به ایران بازگشت و در تبریز ساکن گردید.
شمس کسمایی زبانهای روسی و ترکی آذربایجانی را نیز آموخته بود. پسر او، اکبراربابزاده که نقاش چیره دستی بود و با چند زبان آشنایی داشت، در سال ۱۹۲۰ میلادی درمبارزات جنگل کشته شد.
ابوالقاسم لاهوتی در شعری با عنوان عمر گل به دلداری مادر داغدار شتافت و خطاب به شمس سرود:
در فراق گل خود، اي بلبل
نه فغان بركش و نه زاري كن
صبر بنما و بردباري كن
مكن آشفته موي چون سنبل
تو كه شمس سماي عرفاني
برترين جنس نوع انساني
باعث افتخار ايراني
بهتر از هر كسي تو مي داني
كه دو روز است عمر دوره گل
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
اينك نمونه هايي از اشعار شمس كسمائي كه در شماره چهارم21 شهريور ماه سال1299 شمسي در مجله آزاديستان منتشر شده است
پرورش طبيعت
ز بسياري آتش مهر و ناز و نوازش
ز اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فكرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گل هاي افسرده افكار بكرم
صفا و طراوت ز كف داده گشتند مايوس
بلي، پاي بردامن و سر به زانو نشينم
كه چون نيم وحشي گرفتار يك سرزمينم
نه ياراي خيزم
نه نيروي شرم
نه تير و نه تيغم بود نيست دندان تيزم
نه پاي گريزم
از اين رو در دست همجنس خود در فشارم
زدنيا و از سلك دنياپرستان كنارم
برآنم كه از دامن مادر مهربان سربرآرم
اين اشعار هم با عنوان «مدال افتخار» در شماره 3 بيستم مرداد ماه سال 1299 شمسي از شمس كسمائي در مجله آزاديستان چاپ شده است.
تا تكيه گاه نوع بشر سيم و زر بود
هرگز مكن توقع عهد برادري
تا اينكه حق به قوه ندارد برابري
غفلت براي ملت مشرق خطر بود
آن ها كه چشم دوخته در زير پاي ما
مخفي كشيده تيغ طمع در قفاي ما
مقصودشان تصرف شمس و قمر بود
حاشا به التماس برآيد صداي ما
باشد هميشه غيرت ما متكاي ما
ايراني از نژاد خودش مفتخر بود
اين ابيات هم تحت عنوان «فلسفه اميد» در شماره 2 پانزدهم تير ماه 1299 از زنده ياد شمس كسمائي در مجله آزاديستان به چاپ رسيده است.
ما در اين پنج روز نوبت خويش
چه بسا كشتزارها ديديم
نيكبختانه خوشه ها چيديم
كه ز جان كاشتند مردم پيش
زارعين گذشته ما بوديم
باز ما راست كشت آينده
گاه گيرنده گاه بخشنده
گاه مظلم گهي درخشنده
گرچه جمعيم و گر پراكنده
در طبيعت كه هست پاينده
كرد مي محو، باز موجوديم
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شکوه قاسمنیا(زاده ۱۳۳۴) شاعر و نویسنده کتاب کودک از سال ۱۳۵۹ نوشتن در کیهان بچهها را شروع کرد و تا کنون ۱۵۰ عنوان کتاب کودک نوشتهاست.وی برای تالیف داستان بلند "هلی فسقلی در سرزمین غولها " واشعار کتاب " کلاغه به خنده افتاد " در یازدهمین جشنواره ی کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دو دیپلم افتخار دربخش شعر و داستان گرفت. "هلی فسقلی در سرزمین غولها" نیز موفق به دریافت جایزه کتاب سال کودک و نوجوان در بخش داستان کودک شد.
چشم چشم دو ابرو
بینی و لب و یه گردو
رنگ گُله دو لُپاش
روسری بر سر او
چوب چوب یه گردن
این تن و دست و دو پا
عروسکی قشنگ شد
به اسم خوب سارا
قرمز و زرد و صورتی
کفشای رنگوارنگ داره
چادر و چن تا روسری
پیرهنای قشنگ داره
لنگه نداره سارا
توی تموم دنیا
از اینجا تا آسمون
دوسش دارن بچهها
شونه به مویش بزن
بوسه به رویش بزن
بهش بگو دخترم
مادر تو منم من
چه مهربونه سار
آروم و سربهزیره
براش بخون لالایی
تا که خوابش بگیره
چشم سیاهش رو ببین
صورت ماهش رو ببین
مثل یه غنچۀ گُله
برق نگاهش رو ببین
لنگه نداره سارا
توی تموم دنیا
از اینجا تا آسمون
دوسش دارن بچهها
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
چشماتو بستی بی صدا
لباتو وا کردی چرا؟
با کی داری حرف میزنی؟
معلومه، با فرشتهها!
***
صدای خندههات میآد
آب، زیر دست و پات میآد
مامان اومد کنار تو
دست بزنی، بابات میآد
انتشارات «قدیانی» «اتل متل این گلمه عشق منه، خوشگلمه»
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
دکتر مهدیه الهی قمشه ای متولد ۱۳۱۶ هجری خورشیدی، شاعر، مولوی شناس و محقق ادبیات عرفانی می باشد.
وی به تحقیق در مثنوی مولوی و تحلیل و تفسیر ادبیات عرفانی و تطبیق آنها با موضوعات قرآنی می پردازد و ابیات بسیار زیادی از مثنوی را از حفظ است، و خود هم طبع شعری و ذوق ادبی دارد.
وی از سن کودکی در خدمت پدر خود مهدی الهی قمشه ای، به شعر و ادب علاقهمند شده و شعر می خوانده است و با مثنوی الاطفال آشنا شده است.
از اساتید وی علاوه بر پدر از: «جلال همایی»، «شهابی»، «صدرالدین محلاتی»، «دکتر شفق» و «محمدتقی جعفری» می توان نام برد.
آثار او عبارت اند از :
بهار عشق: منتخب اشعار، نشر: خط زرین (۱۳۸۷).
معبد عشق، مجموعه اشعار، تالیف: مهدیه و حسین الهی قمشهای، نشر: علم (۱۳۸۲).
کربلا وادی عشق، سروده: مهدی الهی قمشهای، بازسرایی: مهدیه الهی قمشهای، نشر: فاران (۱۳۸۸).
" خاطرات من با پدرم"
بیا ساقی ای یارِ صاحبدلان
صفای دل و دیده ی مقبلان
ز خمخانه ی عشق جامی بیار
ز پیر مغانم پیامی بیار
بگو وصف یارانِ بیدار دل
که چون دل گسستند از این آب وگل
از آن عاقلانی که دیوانه اند
به دیوانگی رند و فرزانه اند
از آن باده نوشانِ صهبای عشق
که جان داده در نقدِ کالای عشق
بگو تا که جانم به هوش آوری
دلم فارغ از نیش و نوش آوری
بیا ساقی ای جان فدای تو باد
بده جرعه ای مِی که گردیم شاد
بده مِی که در بیخودی شادی است
همه مستی و وجد و آزادی است
به جام سفالی شرابی بریز
به آهنگ چنگ و ربابی بریز
که حالی دهد مِی به آهنگ چنگ
در آن بیخودی فارغ از نام و ننگ
بانو مهدیه الهی قمشه ای متخلّص به " آتش "