در انجام کارها روی شیوهای خاص تأکید نکنید. شاید کسی بتواند از مسیر کوتاهتر و بهتری شما را به مقصد برساند.
نمایش نسخه قابل چاپ
در انجام کارها روی شیوهای خاص تأکید نکنید. شاید کسی بتواند از مسیر کوتاهتر و بهتری شما را به مقصد برساند.
یه سایت خوب برای دوستان www.e-modiran.com:
اولویتهای تجاری سال 92
یکشنبه 18 فروردین 1392 12:57 ب.ظ
نویسنده : احمدی
انتشار کتاب مقررات صادرات و واردات سال 92
معاون سازمان توسعه تجارت پیشبینی کرد که کتاب «مقررات صادرات و واردات سال 92» تا پایان هفته جاری به گمرک ابلاغ شود.
کیومرث فتح اله کرمانشاهی عنوان کرد: مراحل نهایی ویرایش این کتاب به پایان رسیده و با توجه به تایید هیات وزیران، امروز (یکشنبه)، برای تطبیق نهایی و مهر کتاب، به دبیر هیات دولت ارائه میشود
مشاور پیر
یک مشاور می میرد و در آن دنیا در صفی که هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش می ایستد اندکی نگذشته بود که فرشته محاسب میز خود را ترک میکند و صف طولانی را طی کرده و به سمت مشاور می آید و به گرمی به او سلام کرده و احترام می گذارد.
فرشته مشاور را به صف اول برده و او را بر روی میزی مینشاند.
مشاور میگوید:من از این توجه شما سپاسگذارم ،اما چیزی باعث شده که شما با من اینگونه رفتار میکنید؟؟؟؟
فرشته محاسب میگوید:ما برای افراد مسن احترام زیادی قائل هستیم،ما یک پردازش اولیه بر روی تمامی کارهای شما انجام دادیم و من ساعاتی را که شما به عنوان مشاور برای مشتریان خود اعلام کرده ید را جمع بستم . بر اساس محاسبه من شما حداقل 193 سال سن دارید.
حالا به نظر شما دوستان از این حکایت چه نتیجه ای باید گرفت؟؟؟؟؟؟
بهشت و جهنم
فردی از خدا درخواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد.......خدای عزوجل دعای او را مستجاب کرد
او در عالم شهود وارد شد که جمعی از مردم در اطراف دیگ بزرگ غذا نشسته بودند
همه گرسنه و نا امی و در عذاب بودند،هر کدام قاشقی به دست داشت که به دیگ نمیرسید ولی دسته قاشقها بلندتر از بازوی آنها بود به طوریکه نمیتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند...عذاب آنه وحشتناک بود.
آنگاه ندا آمد:اکنون بهشت را نظاره کن او به اتاقی دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد دیگ غذا.... جمعی از مردم...... همان قاشقهای دسته بلند........... ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند
آن مرد گفت:نمیفهمم....چرا اینجا همه شادنند؟؟
در حالیکه در اتاق دیگر در رنجنند؟۱۱!!!!!!!!!!
با آنکه همه چیز یکسان هست!!!!!!!!!!
ندا آمد که در اینجا آنها یاد گرفته اندکه یکدیگر را تغذیه کنند...هر کسی با قاشقش غذا را در دهان دیگری میگذارد.
چونکه ایمان دارند که کسی هست که در دهانش غذایی بگذارد.
بازسازی دنیابر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینسترنوشته شده است :کودک که بودم میخواستم دنیا رو تغییر دهم،بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگتر است من باید انگلستان را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم.اینک که در آستانه مرگ هستم میفهم که اگر در روز اول خودم را تغییر داده بودم،شاید میتوانستم دنیا را هم تغییر دهم!!!!!!!!!!
آلیس و گربهآلیس:لطفا به من بگو از کدام راه باید بروم؟گربه:بستگی داره که کجا میخوای بری؟
آلیس:خیلی برام مهم نیست کجا برمگربه:پس مهم نیست از کدام راه بروی
مرد بالن سوار و مرد روی زمین
مردی در یک بالن در حال پرواز کردن بود که متوجه شد گم شده است ،در حالیکه ارتفاع بالن را کم میکردمردی را دید.
مرد بالن سوار فریاد زد: ببخشید ،میتوانید به من کمک کنید؟ من به دوستم قول دادم که نیم ساعت پیش او را ملاقات کنم اما حالا نمی دانم کجا هستم.مرد روی زمین پاسخ داد:بله شما در یک بالن در ارتفاع حدود 10 متر از سطح زمین معلق هستید.
شما از شمال بین 40 و 42 درجه عرض جغرافیایی و از غرب بین 58 و 60 درجه طول جغرافیایی قرار دارید. مرد بالن سوار پاسخ داد:شما باید مهندس باشید.مرد بالن سوار پاسخ داد:بله،از کجا فهمیدی؟مرد بالن سوار گفت:خوب همه چیزای که گفتی از نظر فنی درست است،اما من نمی دانم با اطلاعاتی که داری چکار کنم ،من در حقیقت هنوز گمشده هستم.مرد روی زمین پاسخ داد:شما باید مدیر باشید. مرد بالن سوار گفت:بله من مدیر هستم از کجا فهمیدی؟مرد روی زمین گفت:خوب،شما نمی دانی کجا هستی و نمی دانی کجا میروی؟ شما قولی داده ای اما نمیدانی آن را چگونه عمل کنی و انتظار داری من مشکلاتت را حل کنم.واقعیت این است که شما دقیقا در همان موقیعت پیش از برخوردمان قرار داری اگر چه ممکن است در بیان آن مقداری داشته باشم.
روزی شخصی به عیادت مریضی رفت . حال او را سخت یافت .
به او ګفت : خدا را شکر کن و حمد او را به جای آور .
مریض ګفت : چه طور شکر کنم حال آنکه خدا فرموده است * اګر شکر کنید بر شما زیاد می کنم ...*
می ترسم شکر کنم و بیماری ام افزون شود .
نقل کرده اند لقمان حکیم برده ای حبشی بود و شغل نجاری داشت . روزی مالکش به او ګفت : ګوسفندی را برایم بکش . لقمان طبق دستور وی عمل کرد . سپس به او ګفت : لذیذترین دو عضو آن را برایم بیاور .
لقمان زبان و دل ګوسفند را برایش آورد . سپس از او سؤال کرد که آیا از این دو لذیذتر هست ؟ لقمان ګفت : خیر . بار دیګر مالکش به او ګفت : ګوسفندی برایم سر ببر . لقمان اطاعت کرد و این کار را انجام داد . سپس به او ګفت : خبیث ترین دو عضو آن را دور بینداز . لقمان زبان و دل را دور انداخت .
مولایش ګفت : به تو ګفتم لذیذترین دو عضو آن را برایم بیاور ، زبان و دی آوردی ، سپس به تو ګفتم خبیث ترین دو عضو آن را دور بینداز ، باز تو زبان و دل را دور انداختی .
لقمان ګفت : هیچ چیز لذیذتر از آن دو نیست هنګامی که سالم باشند و هیچ چیز خبیث تر از آن دو نیست هنګامی که فاسد باشند .
از مدير موفقي پرسيدند: "راز موفقيت شما چه بود؟" گفت: «دو كلمه» است.
- آن چيست؟
- «تصميمهاي درست»
- و شما چگونه تصميم هاي درست گرفتيد؟
- پاسخ «يك كلمه» است!
- آن چيست؟
- «تجربه»
- و شما چگونه تجربه اندوزي كرديد؟
- پاسخ «دو كلمه» است!
- آن چيست؟
- «تصميم هاي اشتباه»
http://panevis.net/molana/img/mouse-camel.jpg
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند.
این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند. موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید که: «چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟»
موش گفت: « این رودخانه خیلی عمیق است.»
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.»
موش گفت: « میان زانوی من و تو فرق بسیار است.»
شتر پاسخ داد: « تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»
چون پیمبر نیستی پس رو براه تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش گر سلطان نیی خود مران چون مرد کشتی بان نیی
غرور به خود راه نده، ابتدا پیروی کن، شاگردی کن، مرید باش، گوش کن تا زبانت باز شود آن گاه زبان گشا و آن هم نخست به صورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معنی و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقیقی برسی.
سلام ممنون ازمطالبتون میشه منبع این حکایاتوبرامون بذارید
باسلام خدمت شما
لطفا ادامه حکایات مدیریتی خود را در اینجا قرار دهید ، تا پست ها و تایپیکها سازماندهی شوند
http://www.njavan.com/forum/showthre...8A%D8%AA%D9%8A
باتشکر از شما [golrooz]
استاد مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفکری برای شاگردانش بود. اما خود می دانست این موضوعی است که بسادگی برای هرکسی جا نمی افتد. چون بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود استاد از یکی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت که تا مدتی باز نشود.
هوا گرم بود و تعداد شاگردان هم زیاد. پس مدتی شاگردان کلافه شده و خواستار باز شدن پنجره گشتند. پنجره که باز شد همگی نفسی راحت کشیدند و احساس خشنودی کردند. استاد پرسید: «نسبت به این هوای مطبوع که همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟»
شاگردان همگی آنرا یک جریان عالی و نجات بخش توصیف کردند. شیوانا گفت: «حالا که اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید.»
تعدادی از شاگردان گفتند فکر بدی نیست اما تعدادی دیگر پس از کمی فکر با اعتراض گفتند: «ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز کم کم کهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم.»
استاد گفت: «خب، حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید! در جوامع وقتی یک اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می کنند اما در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند که بهتر کردن و ارتقاء آنرا فراموش می کنند و چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می کنند، مگر آنکه مثل بعضی از شما به ضرر آن هم فکر کنند.»
آیا شما در و پنجره ها را برای ورود ایده های نو باز می گذارید؟
آیا شما نوآوری را در سازمان خود مدیریت می کنید؟