نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسله آموز صد مدرس شد
نمایش نسخه قابل چاپ
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسله آموز صد مدرس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
تيرى که زدى بردلم از غمزه خطا رفت
تابازچه انديشه کند راى صوابت
باکلمه ى صواب لطفا
صوابت باشد ای دارای خـــــرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا
تويى آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس مرغى اسيرم
با كلمه روشن
می کرد دلم کباب و مرا خوار خود نمود
از بی کسی دلم سخت دلخورم
اسلامی مشکنانیsmilee_new1
دلخورم کردی ورفتی از برم
غصه هایی را به جانم میخرم
اي ساربان آهسته ران كآرام جانم مي رود
وان دل كه با خود داشتم با دلستانم مي رود
" دل "
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی. ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
سلام
ساقی بده پیمانه ای، زان می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو، عاشق تر از پیشم کند
زنده یاد معیری.
شور انگیز
دلم نمی آد بقیه شعرش رو ننویسم.
زان می که در شبهای غم، بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد، فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت، شاهی دهد، سلطان درویشم کند
سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا
و ز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی، سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را، دور از بد اندیشم کند
درياي شورانگيز چشمانت چه زيباست
آنجا كه بايد دل به دريا زد همينجاست
"دريا"
آشکار میکنی آن زلف ناز خود
با این دلم چه عجب حال میکنی
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشايش كجا آيد به جوش
مولوي
کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود
حاجی، ا حرام دگر بند و ببین یار کجاست....
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طُره را تاب مده تا ندهی بر بادم
"حلقه"
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست
هركه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
"بلا "
توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
نفر بعدی لطفا با دانش
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بی نیاز
" جهان "
جهان جام و عجل ساقی،فلک می
خلایق ، ریزه خوار سفره ی وی
خلاصی نیست اهل این جهان را
نه از ساقی،نه از ساغر ،نه از می
اولا سلام[golrooz]
دوما : جهان
ما مردِ سِنانیم نه از بهر سه نان
ما دست زنانیم نه از دستِ زنان
در صـید بَدانـیـم نه در صـید بَدان
از بندْ جَهانیم نه در بندِ جَهان
(دستِ زنان=دسته زنان، گروه زنان)
با: "شتر"
با ساربان بگوييد احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
" باران "
وای ؛ باران باران
شیشه ی پنجره را بَاران شست.از دل من اما ،چه کسی نقش تو را خواهد شست؟آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.می پرد مرغ نگاهم تا دوروای باران بارانپرمرغان نگاهم را شست.
تــا راه قــلــنـدری نـپــوئــی نـشـود
رخساره به خون مِی نشوئی نشود
سودا چه پزی که همچو دلسوختگان
تا ترک غم خویش نگوئی نشود
خب من خودم " رخساره "رو انتخاب كردم[cheshmak]
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
" غمزده "
بسیار بگشتیم به گرد در و دشت
یک کار من از گشت، همی نیک نگشت
در نــــاخوشی زمانه باری عمرم
گر خوش نگُذَشت، خوش؛ خوش بگذشت
يك عمر به كودكي به استاد شديم
يك عمر ز استادي خود شاد شديم
" استاد "
سلام
قدیما ما با حرف آخر شروع میکردیم
اینطوری که می فرمایید را توضیح فرمایید
سلام ..... خواهش میکنم[golrooz]
اون سبک مشاعره که فرمودین ، اینجاست
مشاعره
ولی این تایپیک " مشاعره با کلمه " اینطور است که فرد قبلی از بیتی که خودش گذاشته یک کلمه رو انتخاب میکنه و نفر بعد باید یک بیت بگه که اون کلمه انتخابی نفر قبل داخلش باشه
امیدوارم توضیحم خوب بوده باشه [khejalat]
بر من خسته ی غمزده رحمی
بر دل جان به لب آمده رحمی
نرو نرو یک نگاه بر حرم کن
به حرم رحمی
امشب دگر ز هر كه و هر كارخسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
امشب دگر ز هر كه و هر كارخسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم