سرنوشتی
جا مانده ته فنجان قهوه
جای تو خالی
تا آن را
تعبیر کنیم
نمایش نسخه قابل چاپ
سرنوشتی
جا مانده ته فنجان قهوه
جای تو خالی
تا آن را
تعبیر کنیم
سراغت را از خورشید گرفتم
سر آسمان روی دوشم خم شد ؛
بغض کرده
نشانت را از ماه پرسیدم ؛
سرش گیج رفت
زمین راهش را از یاد برد
نامت را در گوش دلم زمزمه کردم
بر سرم آوار شد
آسمان سرگردان ؛
دستم را می برم
غبار نشسته بر صدای شهر را پاک می کنم
به خانه که می رسم
دفترم پر از اشک است
با امضای نام تو...
وقتی از پشت فراموشی می آیی
چقدر برایم غریبه ای
آشنای دیروز
- - - به روز رسانی شده - - -
چقدر خونسردی
وقتی حافظه برگ یخ می زند
روی جاده نوشتم
بمان
او می آید ؛
برای دیدن تو
مرا تنها گذاشت
همه ی محال ها را
باور کرده ام
شاید ؛
گفته باشی :
دوستت دارم
هر شب
با تو خودم را به جاده می سپارم
صبح
تنها
اول جاده ایستاده ام
- - - به روز رسانی شده - - -
قالی
وقتی از دار پایین آمد
به زیر پا افتاد
ستاره ها
به دنبال رد پای تو
در قلب آسمان گم شده اند
نفس تو
در قلبم تکرار می شود
اما من پر از
نفس های تنهایی ام
وقتی کاسه ای زیر نیم کاسه است
یعنی من به تو فکر می کنم
و تو
به کس دیگری