پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
66.
هفت بیخ:کنایه از ابا علوی و هفت ستاره است.
چار میخ: کنایه از عناصر چهارگانه است.
67.
سماک: به کسر اول،نام ستاره ای است که منزل چهاردهم از منازل قمر باشد، و گویند سماک دواست، اعزل و رامح.
68.
عطرسایان شب: کنایه از ستارگان است.
69.
نازنینان مصر این پرگار: کنایه از فرشتگان اسمانی است.
اشاره است به داستان حضرت یوسف«ع»
70.
درکش ایوان...:درکشیدن در این جا یعنی تصرف خود دراوردن است.
71.
شبروان: کنایه از ستارگان اسمان است و شاید شب بیداران و سالکان نیز منظور باشد.
72.
حق القدوم: ان چه به میهمان یا قاصد دهند.
73.
دو امین: منظور حضرت رسول امین و جبرئیل امین است.
دیو مردم: شیطان
74.
ان: اشاره به جبرئیل است که قران را با امانت و بی کم و کاست بر پیامبر فرود اورده.
این: اشاره به رسول گرامی «ص» است که به محمد امین ملقب گشته است.
75.
کبک علوی خرام: منظور براق است.
76.
پرفکندن: عاجز و ناتوان شدن.
77.
لگام کشیدن: کنایه از احتیاط کردن و مکث نمودن در کار است.
78.
پی فراخی: تند روی
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
بود با راهواریش همه لنگ
با چنین پی فراخیش همه تنگ 78
با تکش سیر قطب خالی شد
گر جنوبی و گر شمالی شد 79
در مسیرش سماک آن جدول
کاه رامح نمود و گاه اعزل
چون محمد به رقص پای براق
در نبشت این صحیفه را اوراق 80
راهِ دروازه ی جهان برداشت
دوری از دورِ آسمان برداشت
میبرید از منازل فلکی
شاهراهی به شهپر ملکی
ماه را در خط حمایل خویش
داد سر سبزی از شمایل خویش
بر عطارد ز نقره کاری دست
رنگی از کوره ی رصاصی بست 81
زهره را از فروغِ مهتابی
برقعی برکشید سیمابی 82
گرد راهش به ترکتازِ سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر83
سبز پوشید چون خلیفه ی شام
سرخ پوشی گذاشت بر بهرام
مشتری را ز فرق سر تا پای
دردسر دید و گشت صندل سای
تاجِ کیوان چو بوسه زد قدمش
در سواد عبیر شد علمش 84
او خرامان چو بادِ شبگیری
برهیونی چو شیرِ زنجیری 85
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه باز افتاد
منزل آن جا رساند کز دوری
دید در جبرئیل دستوری
سر برون زد ز مهد میکائیل
به رصدگاهِ صوراسرافیل 86
گشت از آن تخت نیز رخت گرای
رفرف و سدره هردو ماند به جای
همرهان را به نیمه ره بگذاشت
راه دریای بیخودی برداشت
قطره بر قطره زان محیط گذشت
قطر بر قطر هر چه بود نوشت
چون درآمد به ساقِ عرش فراز
نردبان ساخت از کمندِ نیاز
سر برون زد ز عرشِ نورانی
در خطرگاه سرّ سبحانی
حیرتش چون خطر پذیری کرد
رحمت آمد لگام گیری کرد 87
قابِ قوسین او در آن اثنا
از دنی رفت سوی اوادنی
چون حجابِ هزار نور درید
دیده در نورِ بیحجاب رسید
گامی از بود خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسر شد
دید معبود خویش را به درست
دیده از هر چه غیر بود بشست
دیده بر یک جهت نکرد مقام
کز چپ و راست میشنید سلام
زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست
یک جهت گشت و شش جهت برخاست
شش جهت چون زبانه تیز کند
هم جهان هم جهت گریز کند
بی جهت با جهت ندارد کار
زین جهت بی جهت شد آن پرگار 88
تا نظر بر جهت نقاب نبست
دل ز تشویش و اضطراب نرست
جهت از دیده چون نهان باشد؟
دیدن بیجهت چنان باشد
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
78.
پی فراخی: تند روی
79.
تکش: «ش» ضمیر متصل، دویدن او
80.
صحیفه: در این جا منظور روی زمین است، یعنی ان حضرت با براق روی زمین را درنوردید.
81.
رصاص: ارزیر و قلعی، سرب را هم نیز گویند.
82.
سیماب: جیوه
83.
ترکتاز: تاخت اورنده و شتاب کننده
مهر: خورشید
84.
عبیر: نوعی خوشبوی مرکب از مشک و گلاب، صندل، زعفران و ...
85.
هیون: شتر جمازه که در رفتن تند و تیز و با شتاب حرکت کند. اسب را هم گفته اند.
86.
رصدگاه: در این جا نظرگاه و قدمگاه معنی مناسبی است.
87.
لگام گیری کردن: در این جا منظور رحمت الهی است که برای احترام افسار مرکب حضرت رسول را به دست گرفت تا فرود اید.
88.
بی جهت: در مصراع اول منظور ذات ربوبی است.
بی جهت شدن ان پرگار: یعنی حضرت نیز بی جهت گردید.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
جهت از دیده چون نهان باشد؟
دیدن بیجهت چنان باشد
از نبی جز نفس نبود آنجا
همه حق بود و کس نبود آنجا
همگی را جهت کجا سنجد
در احاطت جهت کجا گنجد
شربت خاص خورد و خلعت خاص
یافت از قربِ حق براتِ خلاص 89
جامش اقبال و معرفت ساقی
هیچ باقی نماند در باقی
با مدارای صد هزار درود
آمد از اوج آن مدار فرود
هرچه آورد بذلِ یاران کرد
وقف کار گناهکاران کرد 90
ای نظامی جهان پرستی چند
بر بلندی برای پستی چند
کوش تا ملکِ سرمدی یابی
وان ز دینِ محمدی یابی
عقل را گر عقیده دارد پاس
رستگاری به نورِ شرع شناس
« هفت پیکر »
در معراج پیامبر اکرم «ص»
شبی کاسمان مجلس افروز کرد
شب از روشنی دعوی روز کرد
سراپرده ی هفت سلطان سریر
برآموده گوهر به چینی حریر 91
سرسبزپوشان باغ بهشت
به سرسبزی آراسته کار و کشت
محمد که سلطان این مهد بود
ز چندین خلیفه ولیعهد بود
سرِنافه در بیت اقصی گشاد
ز ناف زمین سر به اقصی نهاد 92
ز بند جهان داد خود را خلاص
به معشوقیِ عرشیان گشت خاص
بنه بست از این کویِ هفتاد راه
به هفتم فلک بر زده بارگاه 93
برون جسته زین کنده ی چاربند
فرس رانده بر هفت چرخ بلند
براقی شتابنده زیرش چو برق
ستامش چو خورشید در نور غرق 94
سهیلی بر اوجِ عرب تافته
ادیمِ یمن رنگ ازو یافته 95
بریشم دُمی بلکه لولو سمی
رونده چو لولو بر ابریشمی
نه آهو ولی نافش از مشک پر
چو دندان آهو برآموده در
از آن خوش عنانتر که آید گمان
وز آن تیز روتر که تیر از کمان
شتابندهتر و هم علوی خرام
ازو باز پس مانده هفتاد گام
به عالم گشایی فرشته وشی
نه عالم گشایی که عالم کشی
به شبرنگی از شب چرا گشته مست
چو ماه آمده شب چراغی به دست
چنان شد که از تیزیِ گام او
سبق برد بر جنبش آرام او
قدم بر قیاسِ نظر میگشاد
مگر خود قدم بر نظر مینهاد
پیمبر بد آن ختلی ره نورد
برآورد از این آب گردنده گرد 96
هم او راه دان هم فرس راهوار
زهی شاه مرکب زهی شهسوار
چو زین خانقه عزم دروازه کرد
به دستش فلک خرقه را تازه کرد
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
89.
برات خلاص: منظور برات ازادیِ امتان ان حضرت است.
90.
منظور همان برات ازادی یا مژده نجات بندگان گنه کار است که خداوند به رسولش عنایت فرمود.
91.
هفت سلطان سریر: کنایه از هفت سیاره است.
براموده گوهر: گوهر در رشته کشیده.
92.
ناف زمین: کنایه از مکه معظمه است.
93.
بنه بستن: کنایه از سفر کردن است.
کوی هفتاد راه : کنایه از دنیا و این جهان خاکی است.
94.
ستام: لگام و سر افسار اسب و ساخت و یراق زین اسب را هم گویند.
95.
سهیل: ستاره ای است که در اخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در ان وقت می رسند. و چون این ستاره در یمن کاملا مشهود است ، ان را سهیل یمانی خوانند.
ادیم یمن: پوستی که ان را بودار گویند و از یمن اورند، و این پوست خوشبو و موج دار و رنگین است، گویند از تابش ستاره سهیل است که رنگین می گردد.
96.
اب گردنده: کنایه از اسمان است.
گرد بر اوردن: پایمال کردن، نابود کردن ، درنوردیدن.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
چو زین خانقه عزم دروازه کرد
به دستش فلک خرقه را تازه کرد
سوادِ فلک گشته گلشن بدو
شده روشنان چشم روشن بدو 97
در آن پرده کز گردها بود پاک
نشایست شد دامن آلوده خاک
به دریایِ هفت اختر آمد نخست
قدم را نهفت آبِ خاکی بشست 98
رها کرد بر انجم اسباب را
به مه داد گهوارهی خواب را
پس آنگه قلم بر عطارد شکست
که امّی قلم را نگیرد به دست 99
طلاقِ طبیعت به ناهید داد
به شکرانه قرصی به خورشید داد
به مریخ داد آتشِ خشم خویش
که خشم اندران ره نمیرفت پیش
رعونت رها کرد بر مشتری
نگینی دگر زد بر انگشتری 100
سوادِ سفینه به کیوان سپرد
به جز گوهری پاک با خود نبرد 101
بپرداخت نُزلی به هر منزلی
چنان کو فرو ماند و تنها دلی 102
شده جانِ پیغمبران خاکِ او
زده دست هر یک به فتراکِ او 103
کمر بر کمر کوه بر کوه راند
گریوه گریوه جنیبت جهاند 104
به هارونیش خضر و موسی دوان
مسیحا چه گویم چو موکب روان
به اندازهی آن که یک دم زنند
به یک چشم زخمی که بر هم زنند
ز خر پشته ی آسمان در گذشت
زمین و زمان را ورق درنوشت 105
ندیده ز تعجبیل ناوردِ او
کس از گرد بر گرد او گرد او 106
ز پرتابِ تیرش در آن ترکتاز
فلک تیر پرتابها مانده باز
تنیده تنش در رصدهای دور
به روحانیان بر جسدهایِ نور
در آن راه بیراه از آوارگی
همش بار مانده همش بارگی 107
پرِ جبرئیل از رهش ریخته
سرافیل از آن صدمه بگریخته
ز رفرف گذشته به فرسنگ ها
در آن پرده بنموده آهنگ ها 108
ز دروازه ی سدره تا ساق عرش
قدم بر قدم عصمت افکنده فرش
ز دیوانگه عرشیان برگذشت
به درج آمد و درج را درنوشت 109
جهت را ولایت به پایان رسید
قطیعت به پرگار دوران رسید110
زمین زادهی آسمان تاخته
زمین و آسمان را پس انداخته
مجرد روی را به جایی رساند
که از بود او هیچ با او نماند
چو شد در ره نیستی چرخ زن
برون آمد از هستی خویشتن
در آن دایره گردش راه او
نمود از سرِ او قدمگاهِ او
رهی رفت بی زیر و بالا دلیر
که در دایره نیست بالا و زیر
حجابِ سیاست برانداختند
ز بیگانگان حجره پرداختند 111
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
97.
روشنان: کنایه از ستارگان است.
98.
دریای هفت اختر: کنایه از هفت ستاره ی اسمان است.
هفت اب خاکی: مراد هفت دریای دنیا است.
99.
قلم بر عطارد شکستن: کنایه از حواله دادن و سپردن قلم به اوست، چه گویند عطارد دبیر فلک است.
100.
رعونت: به ضم اول و دوم، در فارسی غرور و تکبر معنی می دهد.
101.
سوادِ سفینه: مراد سیاهی خطوط است.
102.
نزلی: نزل+ی، نُزل ان چه برای مهمان تهیه کنند.
پرداختن: در این جا اراستن معنی می دهد با توجه به مصراع دوم تهی کردن و خالی کردن نیز نیکو به نظر می رسد.
103.
خاک شدن: کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن.
104.
گریوه: پشته، تپه، کوه کوچک.
جنیبت: اسب یدک
105.
خرپشته ی اسمان: در این جا طاق و ایوان اسمان مراد است.
106.
ناورد: جنگ و جدال و پیکار.
این بیت و دو بیت قبل ان، نشانه ی سرعت حرکت ان حضرت در شب معراج است. یعنی با یک چشم بر هم زدن از بلندای اسمان گذر کرد و زمین و زمان را درنوردید و شتاب و سرعتش به قدری بود که در اطراف او، گردش دیده نمی شد.
107.
بارگی: باره ، اسب
108.
رفرف: در این جا منظور مرکبی است که پیغمبر بعد از براق برای رفتن به معراج از ان استفاده کرد.
109.
دیوانگه عرشیان: جایگاه فرشتگان اسمان.
درج: در این جا نام مکانی است بر عرش که رسول اکرم به شب معراج از ان عبور کرد.
110.
قطعیت: جدایی
پرگار دوران: کنایه از اسمان است.
111.
یعنی جایگاه را از بیگانگان تخلیه کردند.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
حجابِ سیاست برانداختند
ز بیگانگان حجره پرداختند 111
در آن جای کاندیشه نادیده جای
درود از محمد قبول از خدای
کلامی که بی آلت آمد شنید
لقائی که آن دیدنی بود دید
چنان دید کز حضرت ذوالجلال
نه زان سو جهت بُد نه ز این سو خیال
همه دیده گشته چو نرگس تنش
نگشته یکی خار پیرامنش 112
در آن نرگسین حرف کان باغ داشت
مگو زاغ کو مهر ما زاغ داشت
گذر بر سر خوانِ اخلاص کرد
هم او خورد و هم بخش ما خاص کرد
دلش نور فضل الهی گرفت
یتیمی نگر تا چه شاهی گرفت
سوی عالم آمد رخ افروخته
همه علم عالم در آموخته
چنان رفته و آمده باز پس
که ناید در اندیشهی هیچکس
ز گرمی که چون برق پیمود راه
نشد گرمی خوابش از خوابگاه
ندانم که شب را چه احوال بود
شبی بود یا خود یکی سال بود
چو شاید که جان هایِ ما در دمی
برآید به پیرامنِ عالمی
تن او که صافیتر از جان ماست
اگر شد به یک لحظه وامد رواست 113
«شرف نامه»
4- امیر خسرو دهلوی
امیر خسرو از شعرای متصوف است که در دهلی به دنیا امد .
وی از مشهورترین شاعران فارسی زبان هندوستان به شمار می رود.
در غزل از سعدی تقلید می کرد. منظوماتش علاوه بر دیوان عبارتند از: خمسه امیر خسرو دهلوی،
- مطلع الانوار، شیرین و خسرو، مجنون و لیلی، اینه اسکندری و هشت بهشت-.
در این جا چند معراج نامه از خمسه ی این شاعر شهیر را باهم مرور می کنیم:
در معراج سلطان انبیا «ص»
نیم شبی کان مه گردون غلام
کرد به دولت سوی گردون خرام
ولوله در عالم بالا فتاد
غلغله در گنبد والا فتاد
نُه تتق و هفت صنم خاستند
هفت ونه خویش بیاراستند 1
ثابت و سیاره در این انتظار
مانده ز بیرون و درون بی قرار
خازن جنت ز دل بی سکون
گاه برون امد و گاهی درون
روضه براورده غبار بخور
ساخته جاروب ز گیسوی حور 2
حور به ره داشته چشم سیاه
گشته ز دیده درم افشان به راه
سدره و طوبی سوی بدری چنان
سجده کنان در شب قدری چنان
بلبل طوبی که نوازد بلند
رقص در ادریس و مسیحا فکند 3
در همه ره کو قدم کار زد
مرغ فلک بوسه به منقار زد 4
ساخته طاوس ملائک نگار
پایچه بابل زده طاوس وار 5
خواجه چو شمعی به شبستان نور
کامدش ان پیک بشارت ز دور
پیشکش اورده براقی شگفت
کز دو جهان یک تک میدان گرفت
طرفه همایی که پر از نور داشت
بوی خوش غالیه از حور داشت
توسنی و اب خورش از هشت باغ
ز اتش خود نه کُره را کرده داغ
مژده رسان گفت به مژده پذیر
کاورد اهنگ به عرش از سریر 6
شاه رسل خاست بدین اتفاق
برقِ صفت جست به پشت براق
حرز کله ز اوحی به سر
چتر سیه کرده ز اسری به سر 7
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
111.
یعنی جایگاه را از بیگانگان تخلیه کردند.
112.
نرگس: کنایه از چشم معشوق است. یعنی تمام بدن چون نرگس تبدیل به چشم شده، و خارو خاشاکی نیز در اطرافش وجود نداشت.
113.
جسم پیغمبر که از جان ما پاک تر و صافی تر است، روا باشد که در یک چشم بر هم زدن سیر افاق نماید.
___________________
1.
نه تتق: کنایه از نه اسمان باشد، چه تتق به معنی چادر و پرده ی بزرگ است و در این جا اسمان مراد است.
هفت صنم: کنایه از هفت سیاره است.
2.
بخور: خوشبوی
3.
ادریس: از پیغمبران مشهور است . گویند عمر جاودان یافته . امده است که سه نعمت داشته: پادشاهی ، حکمت، نبوت.
4.
مرغ فلک: کنایه از فرشته است.
5.
طاوس ملائک: لقب جبرئیل است.
پایچه: شلوار
6.
نه کره: کنایه از نه اسمان است.
7.
حرز: به کسر اول و سکون دوم، دعایی که بر کاغذ نویسند و برای رفع چشم زخم همراه خود دارند.
اوحی: اشاره است به ایه شریفه ی « فَاَوحی اِلی عَبدِهِ ما اَوحی» نجم ایه 10 – وحی کرد به بنده ی خویش، ان چه وحی کرد.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
حرز کله ز اوحی به سر
چتر سیه کرده ز اسری به سر 7
از حرم اول که شد اندر خرام
بر گذرِ قبه ی بیت الحرام
ان حرم قدس چو واپس فکند
نور در اقصایِ مقدس فکند
جلوه نمود اُشهَبِ ان محترم
خانه به خانه، ز حرم تا حرم 8
گنبد دیگر که از ان جا نمود
بر زبرِ مسجد الاقصی نمود
یک تک از ان پویه که برداشت پای
چاره که را کرد رها هم به جای
پس به یکی جنبش ان راهوار
بر کره ِ ماه شد ان شهسوار
مردمکِ چشمِ قمر شد ز نور
ناخنه از چشمِ قمر کرد دور 9
خامه چو بر تخته ی دیگر نهاد
تیر قلم شد به خطش سر نهاد 10
چون به گلستان سوم خاص گشت
محتسبِ زهره ی رقّاص گشت 11
تا به چهارم فلک ارد شتاب
بود به غلطیده به خاک 12
چون علم افروخت به پنجم رباط
ترک فلک رُفت به سَبلَت بساط 13
در ششمین خانه به خدمت گری
بنده ی بی سیم شدش مشتری
چون به صنم خانه ی هفتم نشست
رشته ی زنّارِ زحل را شکست 14
کرد چو در مسندِ هشتم ثبات
لرزه درامد به همه ثابتات 15
بره در افتاد به جولانگش
خواست که قربان شود اندر رهش 16
ثور که بد گوهرِ پروینش بار
بارِ گهر کرد به پایش نثار 17
خاست دو پیکر ز دو رو بی نفاق
سود دو رخساره به پای براق 18
بر سرطان چون دم فرخ فکند
گشت سپهر از سرطان بی گزند 19
شیر به سم بوس براقی چنان
از بن دندان شده سبلت کنان 20
در تهِ ان ابرِ جواهر نثار
سنله در سجده درامد ز بار
سنگ ورا کرد ترازو سجود
زانکه به مقدارِ ترازو نبود
کژدمِ جراره زره گوی کرد
خار خود از راه به یک سوی کرد 21
قوس چو برجیس به پیشش کشید
سهمِ سعادات ز کیشش کشید 22
روضه ی بز را چو درود اورید
بز به زمان شیر فرود اورید
دلو که از چشمه ی خور خشک ماند
زمزمش از چشمه ی رحمت فشاند 23
حوت که دریای کفش را بدید
تشنه ز نه بحر به سویش دوید 24
کرد سبک پای ز کرسی بلند
بر سرِ عرش امد و کرسی فکند
کرد ز پا زحمتِ نعلین دور
ز اطلسِ فرش از قدم افشاند نور 25
چون قدری برتر از ان زد قدم
گشت خرامان به بساطِ قدم 26
بس که درون رفت در ایوانِ راز
دور شد از خویش به راهِ دراز
....