گشته خزان نوبهاااار من
بهار من
رفت و نیامد نگااار من
نگار من
نمایش نسخه قابل چاپ
گشته خزان نوبهاااار من
بهار من
رفت و نیامد نگااار من
نگار من
تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد...
...
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!!!
و من...
من همانم
که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم
میدانی سه رکن حس کردن یک نفر چیست؟اینکه اول عاشقش باشی..
بعد درگیر احساس عاشقی با او..در نهایت عاطفه ای را خرجش کنی که لیاقتش را دارد
این سه می شوند همانیکه باید بشوندآنوقت حساس میشوی
حســـاسیدر انتخابش
در نگاههایشدر صحبت کردنش
او برای توستتو از آنِ تو
گاهی مغروری برای داشتن اوحسودی از دیدن نگاه هایی جز تو روی او
میخواهی خودت باشی و اواو همان کسیست که قبلاً بوده
چشمهای تواَند که او را جوری دیگر می بینند .قلـღــبت جور دیگری می تپد
فکرت درگیرش می شودآری !
اینگونه شد ؛ تو عاشღــق شدی ...
با تو میخندم ... در خودم می ریزم ...
گوشت ،بدهکار ِ اشک های من نباشد ..
این حرف ها ، برای نگفتن است
من هوای آبرویت را ، بارانی هم که باشم دارم !
برای بودن,
گاهی لازم است که نباشی!
شاید نبودنت, بودنت را به خاطر آورد...
اما دور نباش....
دوری همیشه دلتنگی نمی آورد....
فراموشی همان نزدیکیهاست !
این روزها...
همه ادعا دارند طعم خیانت را چشیده اند...
همه ادعا دارند که بدی را به چشم دیده اند...
همه ادعا دارند که تنهایی را کشیده اند...
پس کیست که این دنیا را به گند کشیده است؟؟؟
http://s2.picofile.com/file/7903953652/as.jpgرسیده آن مسافر خیال من
میان لحظه های پر جدال من
آب شده سراب من خدای من
عیان شده حقیقت محال من
همه مرا به خنده های با صدا و شوخی های زیاد می شناسند ، این بالش بیچاره ، به گریه های بی صدا !
دلم ميخواهدبخوابم مثل ماهي حوضمان كه چندروزيست روي اب خوابيده است....
عجیب است که انسان نه می تواند برای تولدش شادی کند و نه برای مرگش عزا بگیرد …