یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
نمایش نسخه قابل چاپ
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
رو به روی باغ رویا
باغی از بودن بسازم
ای همه معنای بودن
می نشینم تا بیایی ...
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
دست از دامان شب برداشتم
تا بياويزم به گيسوي سحر.
خويش را از ساحل افكندم در آب،
ليك از ژرفاي دريا بي خبر
روز اول با خودم گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم با خودم گفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندان بان خود بودم...
من خدا رت دارم
کوله بارم بر دوش
سفری میباید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت
هرکجا لرزیدی
از سفر ترسیدی
تو بگو از ته دل
من خدا را دارم
من و سازم چندیست
که فقط با اوییم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید / که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
.
.
.
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
با بال شکسته به هوای تو پریدن
نه، وصل ممكن نيست،
هميشه فاصله اي هست.اگر چه منحني آب بالش خوبي است
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر،
هميشه فاصله اي هست.
دچار بايد بود
دنبالت ای غزال نهادیم پشت سر
صحرا و کوه را و نگشتی شکار دل
از اختری نگشت چراغان شب فراق
مهری نتافت از افق روزگار دل