یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد / که ازو خصم بدام آمد و معشوقه بکام
.
.
.
نمایش نسخه قابل چاپ
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد / که ازو خصم بدام آمد و معشوقه بکام
.
.
.
من هنوز با گذشته ها به زندگی نشسته ام
و تو را با شعر های بارانی ام خیس می کنم
واژه هایم دیگر گیرایی همیشگی را ندارند
و کلمه به کلمه در گلویم حلق آویز می شود
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر
روزگار بدی است، اما عشق!
گل به دامان خار هم زیبا است
دل اگر با تو هم نفس باشد
کلبه ی تنگ و تار هم زیبا است
ابر رحمت شبی که می بارد
باغ بی برگ و بار هم زیبا است
با دلی مبتلای مژگانت
زندگی در حصار هم زیبا است
تصویر ناب زندگانی گنجشک کوچکی
از قاب شاخه ها
در پیش چشم من
در خاک می تپید
گنجشک بی نوا
اینک هر شب حس می کنم دلم بال می زند
گنجشک کوچکی
در زیر خاک ها
گنجشک بی نوا ...
اشک خونین بنمودم بـــطبیبان گــــفتند / درد عشق است و جگر سوز دوائی دارد
.
.
.
دل من همیشه ابری است
بارانی است
می خواهد که بگرید
به که گوید که دلش توفانی است
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب / جان عزیز خود به نوا می فرستمت
.
.
.
تو بهم ریخته ای ساختنت آسان نیست
مثل افکار که بر ذهن من آوار شده است
و نگاهی که تو را آخر دنیا می دید
...
در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی / خــرقه جائی گــرو و باده و دفــتر جائــی
.
.
.