لرزشي در سبزه هاي ترديد
او به باغ آمد درونش تابناک
نمایش نسخه قابل چاپ
لرزشي در سبزه هاي ترديد
او به باغ آمد درونش تابناک
کس نیست که آزاد کند مرغ دلم را
پر بسته و دل خسته در این دام بمیرم
من کام دل از جلوه حسن تو گرفتم
هر چند در این معرکه ناکام بمیرم
ما که همسایه اشکیم ولی با دل سرد
گر لبی خنده زند یاد شما می افتیم
من آن میرم،که از دست تو، صد فریاد خواهم زد
فسونها هر زمان،با خاطر ناشاد، خواهم زد
هزاران طعنه بر جان کندن فرهاد خواهم زد
به بازار قیامت خواهم آمد،داد خواهم زد
دگر بر دل منه داغ،این اسیران جگر خون را!
آبروی اهل دل از خاک پای مادر است
هرچه دارند این جماعت از دعای مادر است
آن بهشتی که قرآن بدادش وعده اش
صاحب قرآن بگفتا زیر پای مادر است
تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره__________________
تو را به تصویر در آورم
غزلهایم برای توست
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم .
میگی وقتی با منی،دل ازم نمیکنی
شوق دیدار منی،مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم،تا که از دست ندهمت
حتی اندازه، یک مژه بر هم زدنی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
سایه ایی محو ، سایه ایی بی رنگ
ز من افکنده ماه بر شن ها
گویی این سایه نقش روح من است
که شده زرد و زار از غم ها
ای بی وفا ز داغ تو در دل شــــرر فتاد
تا دیده ام ز اشک غــــــمت پر ثمر فتاد
جورم چنان به دل بنمودی که قلب من
گــــــــــــردید پاره پاره و از تن بدر فتاد