نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
نمایش نسخه قابل چاپ
نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
غمی به قدمت تاریخ درد مردم داشت
دلی به وسعت جغرافــــــیای عرفانی
دیگر ز پا فتاده ام ای ساقی اجل
لب تشنه ام ، بریز به کامم شراب را
لب کارون چه گل بارون
میشه وقتی که میشینن دلدارون
تو قایقها دور از غمها
می خونن نغمه خوش لب کارون
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
**********************
مزد ان گرفت که جان برادرکارکرد
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها [golrooz]
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو
گفتم زمهر ورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کم تر آید [golrooz]
گفتم که خطا کردی تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تفدیر چنین بود
حافظ
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست[golrooz]