ما چون ز دری پای کشیدیم , کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم , بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم , پریدیم
نمایش نسخه قابل چاپ
ما چون ز دری پای کشیدیم , کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم , بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم , پریدیم
مقیم بر سر راهش نشسته ام چو گرد , بدان هوس که بدین رهگذر باز آید
دلا سر به کوی یار برو بی عذر و بی بهانه / شوق نگاهم تمنای قدم زدن در خاک کعبه
(از خودم)
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز , ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
تو چه دانی که عمر بی فرجام _ این نفس چون گذشت با ما نیست
گر شدی مهربان همین دم شو _ کانچه امروز هست فردا نیست
با عرض معذرت از خانوم محمدی،شعرم رو با حرف ز شروع می کنم چون نفر قبلی با ز تموم شد.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
حرف آخر امضاء آقا پیمان و حرف آخر شعر خانم محمدی رو انتخاب کردم:
تماشای جمالت را نگارا آرزو دارم * به وصف چهره نازت به هر جا گفتگو دارم
برای دیدن رویت، رسیدن بر سر کویت * سراپا پرسشم بهر نشانت جستجو دارم
با عرض معذرت از بابت اشتباه قبلي
موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
یعنی بیا بمان ای خوب مهربان
نفرت گرفته ام بی تو زهر چه هست
نفرت ز درد عشق نفرت ز این و آن
هر چهار فصل من بعد از تو شد خزان
آه ای بهار سبز دیگر مرا امان .
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم